«رشتهام گرافیک بود. هم علاقه داشتم هم استعداد. استادم گفته بود برای رفتن به آلمان من را بورسیه میکند، اما با راهنمایی پدرم، حوزه را انتخاب کردم. او از من خواست سرباز امام زمان(عج) باشم. اول مردد بودم اما با استخارهای متوجه شدم صلاح و خیر من در همین مسیر است.برای درس خواندن، به حوزه علمیه شهر بسطام رفتم و در آنجا متوجه شدم علاقهام به درسهای حوزه بیش از گرافیک است.»
حجتالاسلام محسن زارعی با گفتن این جملات، نقطه عطف زندگیاش را بازگو میکند و به عنوان یک جوان فعال فرهنگی و اجتماعی، درباره نگاه جدید در تبلیغ دین حرف میزند. زارعی متولد سال 66 در تهران است. در همین شهر هم بزرگ شدهاست. اما خودش میگوید: اهل آنجایی هستم که همسرم است.
پس اهل مشهدم! او بعد از ازدواج با همسرش به مشهد آمد و سالهاست ساکن محله سرافرازان است و اهالی او را به عنوان همسایهای خوشرو میشناسند. شبها همراه پسرهایش، محمدرضای هشتساله و محمدامین سهساله، ساعات طولانی در سوپری و سبزیفروشی محل مینشیند و به زبان خود کسبه با آنها و مشتریهایشان گپ و گفت میکند. هدفش نزدیک کردن مردم به مسائل مذهبی و افزایش معلومات دینی هممحلیایهایش است، آن هم به زبان مردم کوچه و بازار.
محسن زارعی دو برادر بزرگتر دارد که هردو روحانی هستند. او در نوجوانی گرافیک را انتخاب کرده و هیچ علاقهای به درسهای عربی نداشته است. در دوره هنرستان، یکی از بهترینها بوده است. نفر سوم مسابقات آرم و پوستر استان سمنان شده است و نفر دوم عکاسی. وقتی دیپلمش را با معدل بالای 17 میگیرد، یکی از استادانش به او پیشنهاد میدهد با هزینه شخصی بورسیهاش کند به کشور آلمان.
او ابتدا استقبال میکند، اما بعد از اینکه با پدرش مشورت میکند، مسیر زندگیاش کامل عوض میشود. زارعی میگوید: بعد از دیپلم، به کلاسهای مختلف رفتم و مدرکهای مرتبط با رشتهام را از سازمان فنی و حرفهای گرفتم. پدرم به من گفت: یا برو سربازی یا سرمایهای به تو میدهم و حرفهای مانند دامداری را شروع کن.
شغل دامداری به نظرم سنگین بود. ترجیح دادم سربازی را انتخاب کنم. وقتی تصمیمم را گرفتم، پدرم گفت: میتوانی سربازی بهتری بروی که هم به مردم خدمت کرده باشی، هم به امام زمان(عج). میتوانی ملبس به لباس روحانیت شوی و سرباز امام زمان(عج) باشی. به پیشنهاد او فکر میکردم که گفت: برای رفع تردیدت استخاره کنیم. سید عظیمالشأنی در مسجد محلهمان پیشنماز بود.
استخارهای برایم گرفت و در جواب گفت: تاکنون پاسخی به این خوبی نگرفته بودم. اینطور شد که به استاد گرافیکم جواب رد دادم و پنج سال در حجرهای در حوزه علمیه بسطام در نزدیکی شاهرود مشغول فراگرفتن علوم حوزوی شدم. به دلیل سکونت برادرانم در شاهرود به این شهر زیاد رفتوآمد داشتیم.
در دوارن تحصیل، تا ظهر درس حوزه میخوانده و عصرها در شرکت گرافیکی کار میکرده است تا درآمدی داشته باشد. سال 88 به مشهد میآید و سال ششم حوزه را در مدرسه امام حسین(ع) تمام میکند. او درباره آمدنش به مشهد تعریف میکند: آخرین بار که زیارت آمدیم، از آقا(ع) خواستم من را پاگیر کند. یک ماه نشد که در این شهر ازدواج کردم و ماندگار شدم. برای سطوح2و3 چهار سال در مسجد گوهرشاد بودم. بعد هم به مدرسه سطح4 رفتم. سال 90 به دست آیتالله جعفر سبحانی ملبس شدم. فضای حوزه بسیار خوب بود و هریک از طلبهها یک معلم اخلاق بود.
او درباره کار میگوید: من ایدهپرداز بودم. منبع درآمدم شغل روحانیت نبود. از ابتدا در شرکتهای گرافیکی کار میکردم. بعد هم مشاوره خانواده انجام میدادم. غیر از آن، گعدههای معرفتی با دانشجویان دانشگاه فردوسی و خیام در خارج از فضای دانشگاه برگزار میکردم.
با جوانان از منظر عقلی مباحثه میکردیم، نه با تکیه بر آیات و احادیث. شیوه من در مباحثه و مشاوره نوین است. خیلیها جرئت نمیکنند به این صورت صحبت کنند. در 80 درصد مواقع، جلسات معرفتی دانشگاه را با لباس روحانیت نمیرفتم و تا چند جلسه هیچکس نمیدانست من روحانی هستم. بعد از اینکه به آنها نزدیک میشدم و ارتباط میگرفتم متوجه میشدند.
خیلی وقتها انجیل و تورات میخواندم و جواب ادیان دیگر را با کتاب خودشان میگفتم. روحیهام طوری است که با همه صنفها جور میشوم. تهران که بودیم، بیت رهبری زیاد رفتوآمد داشتیم. ماه رمضانی نبود که پشت سر معظمله نماز نخوانیم. سعادتی داشتیم و از فرمایشهایشان بهره میبردیم. از توصیههای ایشان این بود که فرمودند درست است که جاذبه و دافعه هردو باید در یک مؤمن وجود داشته باشد اما شما سعی کنید فقط جاذبه داشته باشید و دافعه را به دیگران بسپارید تا جوانان جذب شما شوند.
او میگوید: زمانی که آیتالله رئیسی تولیت آستان قدس رضوی بود، من یکی از مشاورانش بودم. ما با این همه دوندگی، پیش او کم میآوردیم. ساعتی نبود که تماس بگیریم و نگوید در حال انجام کار هستم. من سعی میکنم از این رفتارش الگو بگیرم. شش سالی در ایستگاههای آتشنشانی نماز جماعت برپا میکردیم.
وضعیت روحی بچههای آتشنشان به دلیل شرایط سخت کاری خاص است و به مشاورههای تخصصی نیاز دارند. غیر از مشاوره، طرحی هم برای ساعت کاریشان ارائه دادم. بعد هم در ادارات مختلف مانند اداره ارتباطات مردمی شهرداری (137) و رسانهها فعالیتم را شروع کردم و ایدههایی ارائه دادم. مرحله ارائه طرح و ایده با من است و وقتی کار راه میافتد، اجرا را به خودشان میسپارم. طرحهایی برای خواندن هرروزه قرآن و نماز جماعت ارائه دادهام. همیشه میگویم سود من در نماز و قرآن خواندن آنهایی است که اهل نماز و قرآن نیستند.
«اگر در مسیر آب سنگی بیفتد، هم صدای خوبی ایجاد میکند هم جذابیت و زیبایی دارد. من سعی میکنم نقش همان سنگ را داشته باشم.» زارعی با گفتن این جمله، نقش خود را بهتر معرفی میکند. ارائه هدیههای کوچک غافلگیرکننده در صف نماز جماعت و ارائه صفحات قرآن به صورت روزانه برای ختم در ادارات، از ایدههای او برای جذب کارمندان به معرفت دینی است.
درباره اهمیت نماز در طرحهایش میگوید: معتقدم آخوند بدون نماز جماعت فایده ندارد. به همین دلیل، همیشه هرقدر هم کارهایم فشرده باشد، نماز جماعت را در برنامهام میگنجانم. شیوهام این است که قبل از نماز میروم و با همه کارکنان سلامعلیکی میکنم تا همه متوجه شوند ساعت نماز است. در ارائه طرحها خودم را جای اشخاص میگذارم. برای نمونه، پاستیل و چوبشور را جایگزین پذیراییهای تکراری در نمازهای جماعت کردهام تا توجه مخاطبم را جلب کنم. بعد تأثیر حرفم را در دل مخاطب بررسی میکنم.