کد خبر: ۲۷۱۵
۰۷ فروردين ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

این بازیگر مشهدی هنر را قربانی سیاست می‌داند

آنطور که خودش گفته است، به بازیگری از همان دوران کودکی علاقه داشت. حدود ۱۵ سالگی به پیشنهاد برادرش، سعید، به کانون «ادب و هنر» در کوچه باغ عنبر میدان شهدا معرفی شد. آنجا کلاس بازیگری برای دانش‌آموزان راه انداخته بودند. در زیرزمین کلاس برگزار می‌شد و آهنگ «آفتاب مهربانی» از محمد اصفهانی هم پخش می‌شد. نوجوانان مشغول گرم کردن بدن برای شروع کلاس بدن و بیان بودند. بالاخره هم آموزش دیدند و هم نمایشی به کارگردانی آقای کریمی به نام «خط سرنوشت» را نهایی کردند. این نمایش یک‌بار روی صحنه رفت و دو نفر تماشاچی داشت. همین و دیگر هیچ! کارش از اینجا شروع شد.

او و گروه تئاتری که سال‌ها با آن همکاری داشت در ۳ نوبت نمایش‌های فاخری را به آن‌سوی مرز‌ها برده‌اند و نام شهر و کشورمان را در سالن‌های شناخته شده تئاتر انگلستان، فرانسه، ایتالیا و... مطرح کرده‌اند.

‌ می‌دانم «سجاد انتظاری مهدی» افزون بر بازیگری تئاتر، عکاس موفق شمار زیادی از جشنواره‌ها و رویداد‌های عکاسی کشور بوده است، اما این هنرمند از آن‌هایی است که به‌زور افتخارات و دستاوردهایش را بازگو می‌کند! باید یادآوری کنم که در فلان جشنواره عکس هم بوده‌ای یا اینکه هم‌بازی با بهمان سلبریتی هم بوده‌ای تا دو جمله بگوید و دیگر هیچ...

آنچه در ادامه می‌خوانید حاصل گفت‌وگو با او درباره امروز و دیروز محله طالقانی که این سال‌ها به نام ابوذر شناخته می‌شود و ماجرای آمدنش به وادی هنر و نقد‌های این هنرمند درباره وضعیت هنری منطقه و شهر مشهد است.

 

از محله و خانواده‌ای که در آن به دنیا آمدید بگویید

متولد ۶۴ هستم و در محله طلاب به دنیا آمدم. سال‌ها در خانه‌ای در ابوذر ۱۵ زندگی کردم. با افتخار خودم را بچه منطقه طلاب می‌دانم. پدرم که دیگر در این دنیا سایه‌اش بر سر ما نیست مردی فرهنگی بود و با اقتداری که از ناظم‌های مدرسه می‌توان سراغ داشت تربیت و رشد من و برادران و خواهران را دنبال می‌کرد.

 

شنیده‌ام شما سبب آسفالت شدن ابوذر ۱۳ شده‌اید...

این ماجرا خاطره‌ای جالب دارد. سال ۸۷ در معاونت فرهنگی و اجتماعی شهرداری به‌عنوان عکاس مشغول به کار شدم. آن دوره آقای مرکبی، معاونت فرهنگی و اجتماعی را بر عهده داشت. مدتی صبح‌ها همراه با او و تنی چند از مدیران شهرداری و اعضای وقت شورای شهر بازدید میدانی داشتیم و زمین‌های خاکی را که مناسب ساخت زمین‌های روباز ورزشی بود، شناسایی می‌کردیم.

من هم از موقعیت و حواشی زمین‌ها عکس می‌گرفتم. مکان‌های مناسب را انتخاب می‌کردند و با شهرداری منطقه موردنظر وارد گفتگو می‌شدند و سرانجام پروژه ساخت زمین‌های چندمنظوره روباز انجام می‌شد. دریکی از این بازدید‌های هر روزه که در منطقه طلاب بودیم به‌صورت خصوصی از راننده خودرو خواستم مسیرش را قبل از برگشت از ابوذر ۱۳ قرار دهد. همراه با مسئولان شهرداری در مسیر برگشت به ابوذر ۱۳ رسیدیم و یکهو همه آن‌ها جا خوردند!

آن‌ها با کوچه‌ای وسیع و خاکی روبه‌رو شده بودند. یکی از حاضران گفت: «خیلی عجیبه! خیابانی در مرکز منطقه طلاب و با این وسعت و آن هم خاکی!» گفتم: «من بچه همین کوچه هستم و خانه پدری‌ام سال‌ها اینجاست. از وقتی بچه بودیم و اینجا فوتبال بازی می‌کردیم آرزویمان این بود که زمین خاکی آسفالت شود. نسل ما بزرگ شد، اما خیابانمان آسفالت نشد.» همانجا به شهردار منطقه ۳ زنگ زدند و گفتند: «اصلاً تو تابه‌حال وضعیت ابوذر ۱۳ را دیده‌ای؟!»

با همین ترفند و خوش‌اقبالی که پیش آمد بالاخره دستور آسفالت داده شد. همسایه‌ها هم ماجرا را شنیده بودند و خیلی خوش‌حال بودند و به من به چشم فردی که کاری نشده را شده کرده است، نگاه می‌کردند.

 

آن سال‌ها وضعیت محله چگونه بود و حالا چه تفاوتی کرده است؟

در ابتدای ابوذر ۱۵ چند دربند کارگاه نجاری قرار داشتند که ساکنان محل به علت سروصدا و مزاحمت‌هایی از این‌دست، چندان دل‌خوشی از آن‌ها نداشتند. شکایت هم کرده بودند، اما حرفشان پیش نرفته بود. گذشت زمان باعث شد ام. دی. اف شناخته شود و بازار نجاری‌ها کساد و تعطیل شد و مردم روی آسایش را دیدند. درباره ابوذر ۱۳ هم همان مسئله خاکی بودنش همیشه مطرح بود و ابوذر ۱۱ هم که به نام شهید محمدرضا لیاقت شناخته می‌شد بخش لاکچری (برخوردار) محله بود و این مشکلات را نداشت.

در دورانی که در معاونت فرهنگی شهرداری کار می‌کردم از کوچه‌مان در روزی بارانی عکاسی کردم. وقتی باران می‌آمد کوچه خاکی ما به دریایی از گِل و شُل تبدیل می‌شد. عکس‌ها و مطلبی که برایشان نوشتم در شهرآرای آن سال‌ها چاپ شد. من تیتر مطلبم و عکس‌ها نوشته بودم: «ای که از کوچه مخروبه ما می‌گذری...» قبل از چاپ کلمه مخروبه را برداشتند و بالاخره عکس‌ها با عبارت سانسور شده چاپ شد که هنوز در آرشیو شخصی‌ام محفوظ است. محله ما چندان تغییری نکرده است.

پدرم ظهر در خانه من را دید و چیزی نگفت، اما لبخندی با رضایت بر چهره‌اش پیدا بود که هیچ‌گاه فراموشم نمی‌شود و تنها نصیحت کرد که این کار‌ها را ادامه بده، اما درست را فراموش نکن!

شاید تنها تغییر این باشد که مسجد امام محمدباقر (ع) روبه‌روی ابوذر ۱۵ که دارای معماری قدیمی و پشت‌بامی شیروانی بود حالا بازسازی شده است و البته دیگر حس آن سال‌های دور را برایم تداعی نمی‌کند. در بخش فضای سبز هم اتفاق ویژه‌ای رخ نداد و هنوز منطقه و محله درگیر دوری از سبزی و خرمی است.

شاید جدی‌ترین تفاوت این سال‌ها با دهه شصت و هفتاد این باشد که بیشتر خانه‌های تک طبقه در حال خراب شدن و سر برآوردن آپارتمان‌ها به‌جای خانه‌های ویلایی است.

 

چطور شد که راهتان به سرزمین هنر افتاد؟

به بازیگری از همان دوران کودکی علاقه داشتم. یادم می‌آید جای شخصیت‌های سریال‌ها مقابل تلویزیون بازی می‌کردم. گاهی اعضای خانواده می‌دیدند دارم گریه می‌کنم یا می‌خندم! می‌گفتند چه می‌کنی و می‌گفتم دارم ادای بازیگر سریال را درمی‌آورم. نگاهی عاقل اندر... بگذریم!

حدود ۱۵ سالگی به پیشنهاد برادرم، سعید آقا، به کانون «ادب و هنر» در کوچه باغ عنبر میدان شهدا معرفی شدم. گفت که آنجا کلاس بازیگری برای دانش‌آموزان راه انداختند. از خدا خواسته سوار اتوبوس خط ۴۵ که محلی‌ها می‌گویند اتوبوس فلکه شیرمحمد از چهارراه برق شدم و به کانون رفتم. در زیرزمین کلاس برگزار می‌شد و اتفاقاً دو نوجوان که تقریبا با هم هم‌سن بودیم، دیدم که مشغول دویدن در همان زیرزمین هستند.

آهنگ «آفتاب مهربانی» از محمد اصفهانی هم پخش می‌شد. آن‌ها مشغول گرم کردن بدن برای شروع کلاس بدن و بیان بودند. بالاخره هم آموزش دیدیم و هم نمایشی به کارگردانی آقای کریمی به نام «خط سرنوشت» را نهایی کردیم. این نمایش یک‌بار روی صحنه رفت و دو نفر تماشاچی داشت.

همین و دیگر هیچ! کارم از اینجا شروع شد. بعد‌ها محمد جهان پا – بازیگر وکارگردان نام‌آشنای این سال‌های تئاتر مشهد- را آنجا دیدم. او من را به جشنواره دانش‌آموزی برد. چند سالی از من بزرگ‌تر بود و به‌عنوان بزرگ‌تر دستم را گرفته بود و با هم در محدوده سالن مسابقه راه می‌رفتیم و به هر که می‌رسید به من اشاره می‌کرد و می‌گفت: «این پدیده امسال ماست!» همان سال‌ها با استادان «قلعه‌ای و سعادتی» آشنا شدم و از پایان دوره دبیرستان پا به جریان حرفه‌ای تئاتر گذاشتم.

 

خانواده با انتخاب شما که تئاتر و عکاسی بود، چگونه کنار آمدند؟

پدرم با اینکه مردی مقتدر بود، اما حق انتخاب را به فرزندانش می‌داد. مهم برایش تحصیل فرزندانش بود و هنر و هر انتخاب دیگری را اگر آسیب‌رسان به این مهم نمی‌دید، مخالفتی نمی‌کرد. مادرم هم مخالفتی نداشت. برادر بزرگ‌ترم هم معرفم بود به همان کانون ادب و هنر که توضیح دادم. پس خوشبختانه پشتوانه خوبی برای شروع هنر داشتم.

نکته اینکه خانواده‌ام می‌دیدند که حال و روحیه‌ام بعد از ورود به تئاتر بهتر است. تأسفی که برای همیشه همراهم بوده است این است که تا توانستم خودم را در تئاتر اثبات کنم و نقش‌های اول تئاتر را بگیرم و بر صحنه بدرخشم، پدرم را از دست دادم و او هیچ‌وقت من را روی صحنه ندید.

 

می‌دانم از دست رئیس‌جمهور وقت هم جایزه گرفته‌اید؟

بله! سال ۷۹ در جشنواره‌ای کشوری شرکت کردم و دقیق همان صحنه‌ای که به من لوح تقدیر و جایزه می‌دادند در بخش‌های مختلف خبری پخش شد و عکسم روز بعد در روزنامه قدس چاپ شد و پدرم و همه خانواده‌ام آن صحنه‌ها را دیدند. به خاطر دارم بعد از گرفتن جایزه به مشهد آمده بودم. پدرم ظهر در خانه من را دید و چیزی نگفت، اما لبخندی با رضایت بر چهره‌اش پیدا بود که هیچ‌گاه فراموشم نمی‌شود و تنها نصیحت کرد که این کار‌ها را ادامه بده، اما درست را فراموش نکن!

 

 

به چه مقام‌های شاخصی در تئاتر رسیدید؟

علاقه‌ای به گفتن مقام‌هایم و شوآف ندارم، اما اتفاقات خوب در تئاتر دانش‌آموزی و تقدیر و تمجید‌های متعددی که از من شد باعث شد بعد از آن وارد حوزه حرفه‌ای تئاتر شوم. کار‌های شاخصی در دوره دانشجویی انجام دادیم و در سطح حرفه‌ای هم کار‌های مثال زدنی انجام داده و می‌دهیم.

تحصیلات دانشگاهی‌ام را در رشته سینما ادامه دادم و تجربه فیلم‌سازی کوتاه را هم دارم. شاخص‌ترین کار‌هایی که در تئاتر کردم و تا آن زمان مشابه نداشت و بعد از آن تاکنون تکرار هم نشد، بردن تئاتری از مشهد به آن‌طرف مرز‌های ایران بود. به کارگردانی دوست خوبم –امیر بشیری- تئاتری را از مشهد به جشنواره‌ای رسمی در انگلستان بردیم.

در تاریخ تئاتر مشهد تنها قبل از ما یک‌مرتبه این اتفاق افتاده بود و گروهی در ترکیه و همچنین گروهی تنها برای اعضای سفارت در اتریش تئاتر اجرا کرده بود، اما شرکت در جشنواره‌ای رسمی آن هم در انگلستان تابه‌حال روی نداده بود. شاید برایتان جالب باشد نمایشی که به انگلستان بردیم (نمایش پدرانه، سال ۱۳۸۹) و اجرا کردیم با موضوع رضوی بود و کاملاً مفهوم و تداعی‌کننده مشهد و جایگاه امام هشتم البته بدون استفاده از کلیشه‌های تکراری بود.

آنجا ۱۵۰۰ نفر تئاتر ما را دیدند. همچنین نمایشی دیگر (نمایش رادیکال ۲؛ سال ۱۳۹۲) را به جشنواره‌ای در فرانسه بردیم و اجرای موفقی داشتیم. تا همین سال گذشته چند نوبت دیگر هم پذیرفته شدیم و دعوت‌نامه داشتیم، اما گرانی «یورو و دلار» دستمان را بسته بود و دیگر تا این لحظه سفر‌های برون‌مرزی برایمان تکرار نشده است. از دیگر نمایش‌هایی که در آن بازیگری داشتم کاری است مربوط به سال ۸۸ و به کارگردانی استاد صابری با نام «ما همه اهل یک محله‌ایم.»در آن نمایش افتخار بازی در کنار بهترین‌های استان را داشتم.

 

در اجرا‌های خارج از کشور، تماشاچی چطور با متن فارسی رابطه برقرار می‌کرد. این تفاوت مسئله‌ساز نشد؟

نکته جالب ماجرا دقیق همینجا بود. در انگلیس متنی که اجرا می‌کردیم بالانویس می‌شد و هم‌زمان تماشاچی‌ها می‌توانستند ترجمه دیالوگ‌های (گفتگو‌های تئاتری) ما را متوجه شوند.

در یکی از اجرا‌ها مشکل فنی برای آن بالانویس پیش آمد و قطع شد. شخصی پس از پایان اجرا پشت‌صحنه آمد و به مترجم گروه گفت: «من بدون ترجمه همه قصه را فهمیدم. به ویژه آن بخشی که شما در بخش جلوی صحنه می‌آمدید و خطاب به کسی که حضور ندارد، مونولوگ (تک‌گویی) می‌کردید! متوجه بودم آن شخص فردی مقدس است، کسی مثل مسیح برای ما. درست است؟»

در انگلیس متنی که اجرا می‌کردیم بالانویس می‌شد و هم‌زمان تماشاچی‌ها می‌توانستند ترجمه دیالوگ‌های (گفتگو‌های تئاتری) ما را متوجه شوند

تأیید کردیم و گفتیم ما در آن بخش تک‌گویی با امام رضا (ع) داریم و درباره امام هشتم و مشهد توضیح دادیم. جالب اینکه در آن تئاتر نه نور سبز داشتیم و نه ضریح و نه هیچ المان تکراری دیگر! خوش‌حال بودم که توانستیم حس را به‌خوبی منتقل کنیم آن هم به تماشاچی فرنگی که حتی زبان بازیگران را متوجه نمی‌شود.

 

از بچه‌های هم‌نسل خودتان چه خبر؟ آن‌ها هم پا به وادی هنر گذاشتند؟ 

نه! با همان‌هایی که فوتبال بازی می‌کردیم و خاطرات خوبی هم از آن زمان دارم، هیچ‌کدام به این بخش وارد نشدند. شاید نادرترین موارد دوستم «علیرضا رضایی» باشد که با هم هم‌محلی بودیم و کماکان در کار تئاتر و سینما مشغول هستیم. غیر از علیرضا فرد دیگری هنری نشد.

 

به گمانم بخش مهمی از پیشرفت شما در هنر مدیون حوزه هنری است

من سربازِ حوزه هنری خراسان رضوی شدم و این نقطه عطفی در زندگی‌ام بود. دوستی به نام «میثم نویریان» که آن زمان در مشهد بود از من خواست بیایم و بخشی از مسئولیت دبیرخانه جشنواره عکسی که آن زمان در حوزه در حال برگزاری بود، بر عهده بگیرم. کار ادامه پیدا کرد و از منم راضی بودند و پیشنهاد کردند سرباز حوزه هنری شوم و همین اتفاق هم افتاد. ماندگاری‌ام در حوزه، فضا را برای در هنر ماندنم مهیا کرد. به هرحال شما در فضای هر کاری باشید امکان بیشتری دارید تا در آن کار خودتان را نشان دهید.

 

ماجرای عکاس شدنتان را هم تعریف کنید 

با علیرضا رضایی در همان دوره نوجوانی کارمان پیاده‌روی‌های طولانی در همه نقاط مشهد بود. همه کوچه و پس‌کوچه‌های شهر را قدم زدیم و به زندگی در جریان دقت کردیم. در همان رفت‌وآمد‌ها صحنه‌هایی می‌دیدم که در چشم نوجوان ما جالب و ثبت کردنی بود. برای همین دوربین لازم بود. علیرضا دوربین «زنیت ۱۲۲» داشت، اما من این روحیه را نداشتم که به پدرم بگویم دوربین می‌خواهم.

دو نفری در شهر قدم می‌زدیم و او عکس می‌گرفت و گاهی هم که من سوژه‌ای می‌دیدم دوربینش را می‌گرفتم و عکس می‌گرفتم. شده بودیم دو نوجوان عکاس با یک دوربین! روزی در کوچه نوغان مشغول عکاسی بودیم، من از خانه‌ای قدیمی عکس گرفتم که تقریبا تخریب شده، اما در آبی‌اش سرافرازانه مقاومت کرده بود.

همین عکس در جشنواره‌ای جایزه گرفت. جایزه‌ام هم دوربین «زنیت ۱۲۲» بود. حالا شده بودیم دو عکاس نوجوان با دو دوربین. با همان دوربین عکسی دیگر گرفتم و دوباره دوربینی مشابه در جشنواره‌ای دیگر گرفتم. آن دوربینی که با آن عکس می‌گرفتم هنوز دارم و فرزندم با آن بازی می‌کند. به او می‌گویم «بابا با این دوربین خاطره‌های زیادی دارد. مواظب باش خرابش نکنی!»

 

ادامه ماجرای عکاسی شما چطور شد؟

همان‌طوری که اشاره کردم عکاسی را خودآموز آموختم. هرچه به نظرم ثبت کردنی می‌آمد، ثبت می‌کردم. در ادامه با توجه به قرار گرفتن در محیط‌های حرفه‌ای با استادان نام آشنای مشهدی و پایتخت همراه شدم و چیز‌های زیاد آموختم. از چند جشنواره مشهدی و کشوری هم جایزه گرفتم. راستش در ۶ سال اخیر عکاسی به آن معنای قبلی را ادامه نداده‌ام و تنها گزیده کار شده‌ام.

در سال‌های اخیر تمرکزم روی عکاسی تئاتر بوده است. زمانی که در آن برهه کسی توجهی به این حوزه کاری نداشت با توجه به اینکه دوربین خوب داشتم و علاقه‌ام به تئاتر و عکاسی بود همین بخش را پیش گرفتم. بعد از اینکه سال‌ها قبل نمایشگاه عکسی اختصاصی از تئاتر‌های آن زمان برگزار کردم دیگران هم به این بخش رو آوردند و می‌توانم بگویم مشهد در این بخش از عکاسی از برترین کانون‌های عکس کشوری است. خوش‌حالم! هنوزم برایم عکاسی تئاتر مسئله زنده است.

 

کسی که بازیگری می‌داند چقدر در زندگی موفق است؟

شاید فکر کنید دانستن «بازیگری» و توانایی اجرای آن در لحظه می‌تواند باعث موفقیت باشد. این مسئله را رد نمی‌کنم، اما روایت خودم از مسئله چیز دیگری است. کسی که بازیگری می‌داند در زندگی روزمره بیشتر اذیت می‌شود.

کسی که بازیگری می‌داند و در عکاسی آموخته است که خوب و دقیق ببیند در برابر آدم‌هایی که در زندگی صداقت ندارند، ولی به‌گونه‌ای دیگر و در ظاهر همدلانه رفتار می‌کنند بیشتر آسیب می‌بیند چراکه دروغ پنهان آن‌ها برای او آشکار است و درعین‌حال مجبور است ماجرا را نادیده بگیرد! شاید جا‌هایی هم بوده که از بازیگری دانستن استفاده یا حتی سوءاستفاده کرده باشم که در هر دو حال تلخ است...

 

در تئاتر با چه کسانی هم‌بازی بودید؟

تقریباً با بیشتر بازیگران مطرح مشهدی همبازی بوده‌ام و کماکان این مسیر ادامه دارد. به همین علت تجربه همکاری با برترین کارگردان‌ها را هم دارم. البته در ۱۰ سال اخیرکم‌کارتر شده‌ام و تنها با گروهی ثابت روی صحنه می‌روم. ازجمله عزیزانی که این سال‌ها همواره با هم کار کردیم و به هم آموختیم و آموزش گرفتیم می‌توانم از امیر بشیری، مجید بخششیان، محمد نقایی، علیرضا رضایی و مصطفی ابهری نام ببرم. خودم را شاگرد استاد صابری می‌دانم.

در تئاتر باغ خونی که همین چندی پیش روی صحنه رفت و حسابی گل کرد با بازیگران خوب تئاتر و سینمای پایتخت همبازی بودم که خاطراتی ویژه از آن‌ها برایم مانده است.

 

وضعیت امروز هنری محله‌تان و شهر چطور است؟

(چند لحظه‌ای سکوت می‌کند و بعد می‌گوید) وضعیت هنری شهر در دوران پژمان، شهردار اسبق مشهد، بهتر بود. وضعیت تئاتر در این سال‌ها بهتر است چراکه بخش اقتصادی تئاتر راه افتاده است. البته در مشهد جز فیلم و تئاتر به علت برخی محرومیت‌ها، نمایش‌های مثلا موزیکال مورد توجه قرار می‌گیرد.

در کل استقبال از تئاتر خوب است. نسل امروز تئاتر نسبت به دورانی که من وارد کار شدم قوی‌تر و پرانگیزه‌تر هستند. البته هرچه بود، ثمره ذوق هنری دوست‌داران تئاتر است و نه حمایت‌های این دستگاه و آن نهاد.

 

اگر کسی بخواهد امروز وارد کار تئاتر شود...

وقتی من نوجوان بودم چندان سالن تئاتر نبود و بهترین تئاتر‌ها بعضاً روی صحنه می‌رفت، اما سالن‌ها خالی بود و همان‌هایی که تماشاگرش بودند به‌صورت رایگان می‌آمدند. اگر نوجوانی بخواهد به تئاتر بیاید و مقداری هم تیزهوش باشد و به‌واسطه فضای مجازی از خبر‌های تئاتر مشهد و برنامه‌های گروه‌های مختلف باخبر باشد می‌تواند راه خودش را پیدا کند.

نسل امروز تئاتر نسبت به دورانی که من وارد کار شدم قوی‌تر و پرانگیزه‌تر هستند. البته هرچه بود، ثمره ذوق هنری دوست‌داران تئاتر است

زمینه وارد شدن به تئاتر از دهه‌های قبل مهیاتر شده است. فضا‌های رسمی تئاتر و بخش خصوصی هم هم‌زمان به‌صورت موازی و گاهی متقاطع در تئاتر هستند. باید در کلاس‌های آموزشی تئاتر شرکت کرد و چند سالی هم پشت‌صحنه تحمل کرد تا بالاخره راهی به صحنه باز شود. این فرایند خیلی وقت زیادی نمی‌گیرد. خیالتان جمع باشد!

 

الان مشغول چه کار هنری هستید؟

اکنون با حمایت مؤسسه آفرینش‌های هنری آستان قدس رضوی تله تئاتر ۵ قسمتی را برای شبکه ۳ سیما در دست تولید داریم که من و امیر بشیری، کارگردانی آن را به عهده داریم قسمت اول آن «روایت دعبل» تولید و پخش شد و در حال پیش تولید برای ضبط قسمت‌های بعد هستیم که باید بگویم تولید تله تئاتر هم در مشهد تا به حال به این شکل انجام نشده بود و گروه هنری مان آوان این مهم را در شهر مشهد محقق کرد.

 

حرف آخر؟

ای‌کاش نگاه‌های سیاسی که باعث دسته‌بندی هنرمندان می‌شود جایش را به نگاه حرفه‌ای و هنری بدهد و از این صحبت‌ها و خط‌کشی‌های بی‌مفهوم نداشته باشیم و بدانیم همه برای اعتلای فرهنگ و هنر شهر و کشورمان در تلاش هستیم.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44