برگزاری تظاهرات پرشکوه تاسوعا و عاشورا در محرم ۱۳۵۷ یکی از مهمترین همکاریهای آیت الله واعظ طبسی با رهبر معظم انقلاب و شهیدهاشمی نژاد در نهضت امام خمینی (ره) بود. در این تظاهرات آیت الله واعظ طبسی قطعنامه راهپیمایی را قرائت کرد و مردم با صدای بلند مواد آن را تأیید کردند. در این گزارش تعدادی از چهرههای مشهدی به بیان خاطراتشان از مثلث پیروزی انقلاب در مشهد پرداختند.
برگزاری تظاهرات پرشکوه تاسوعا و عاشورا در محرم ۱۳۵۷ یکی از مهمترین همکاریهای آیت الله واعظ طبسی با رهبر معظم انقلاب و شهیدهاشمی نژاد در نهضت امام خمینی (ره) بود. در این تظاهرات آیت الله واعظ طبسی قطعنامه راهپیمایی را قرائت کرد و مردم با صدای بلند مواد آن را تأیید کردند. او از سال ۱۳۵۷ تولیت آستان قدس رضوی را به عهده داشت و در اسفند ۱۳۹۴ به رحمت ایزدی رفت.
سیدقاسم بخشیان از ساکنان بلوار مجلسی است که دوران نوجوانی اش با انقلاب اسلامی مصادف بوده است. بخشیان از همان روزهای اولی که لباس روحانیت بر تن کرده، در تظاهرات دهه ۵۰ شرکت کرده است. او از سال ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۷ سه بار دستگیر و در زندان ساواک شکنجه شد.
دهه فاطمیه بود که با اظهار تأسف آقای هاشمی نژاد از سکوت حوزه علمیه مشهد در یک سخنرانی، طلبهها تحریک و خواهان تعطیلی حوزه شدند.
این اعتراضها سه روز طول کشید و در جریان آن، شهیدهاشمی نژاد و مرحوم طبسی سران آشوب لقب گرفتند. روز سوم ساواک شروع به دستگیری طلبهها کرد و بخشیان هم در مازندران دستگیر شد. یک هفته در زندان ساری بود و سپس با انتقال به مشهد به بند زندانیان سیاسی زندان وکیل آباد که آیت الله طبسی و شهیدهاشمی نژاد هم در آن بودند، انتقال یافت.
او در صحبتهای افسرنگهبان زندان شنیده بود که کشور روی بشکه باروت نشسته است و باید تلاش کنیم آتش نگیرد. بخشیان بعدها این حرف را در زندان برای شهیدهاشمی نژاد و مرحوم طبسی تعریف کرد که آنها در پاسخ گفتند: «منظورش از باروت ما هستیم!»
بی شک یکی از مبارزان تأثیرگذار در روند شکل گیری انقلاب اسلامی در مشهد، رهبر معظم انقلاب است. شدت گرفتن مبارزات مردم و بازگشت ایشان از تبعید، همه چیز را فراهم کرد تا مثلث تأثیرگذار رهبر معظم انقلاب، شهیدهاشمی نژاد و آیت الله واعظ طبسی، مدیریت میدانی فعالیت های انقلابی مشهد را بر عهده گیرند و تجمعات اقشار مردم با هماهنگی و سخنرانی آن ها هدایت شود.
تولد در کوچه بخردان همان شانسی بود که از ابتدا در خانه مهدی شایان نیا را زده بود. دقیق تر بگوییم؛ تولد در خانه ای که فقط یک کوچه با خانه مرد خیر و خوش نام محله و پیش نماز مسجد امام حسن مجتبی(ع) فاصله داشت، همان اقبال خوشی بود که مسیر زندگی مهدی شایان نیا را عوض کرد و او را به راه انقلاب اسلامی کشاند.
همسایه آن روزهای خانواده شایان نیا که شب ها با فولکس قرمزش به خانواده های نیازمندان سرکشی می کرد، رهبر معظم انقلاب بود.روایت شایان نیا از سال های این همسایگی چنین است: «رهبر معظم انقلاب با پدرم دوست بودند. من آن زمان با فرزند ایشان هم بازی بودم. یادم است هیچ گاه نمی گذاشتند فرزندانشان سر ظهر بیرون بیایند. آن ها فقط اجازه داشتند در ساعات مشخصی در کوچه بازی کنند تا برای همسایگان مزاحمت ایجاد نشود. این کارشان برای ما هم الگو شده بود.»
قصه مبارزات شایان نیا در جریان انقلاب سر دراز دارد: «من و چندتن دیگر از جوانان برای جلوگیری از تکرار حوادث 23 آذر، نگهبانی بیمارستان امام رضا(ع) را بر عهده گرفتیم. سه شبانه روز در بیمارستان امام رضا(ع) بودیم. یک روز رهبر معظم انقلاب به جمع ما در بیمارستان پیوستند و در میدان کوچکی در ورودی بیمارستان امام رضا(ع) برایمان سخنرانی کردند.»
دکتر سیدحسین فتاحی دانشجوی سال آخر پزشکی بود که ماجرای اعتصاب غذای ۴۸ ساعته دانشگاهیان در آبان ۱۳۵۷ رخ داد: «برنامه اعتصاب غذا از این قرار بود که هفتم و هشتم آبان در باشگاه دانشگاه اعتصاب غذا را اعلام کنیم و ۴۸ساعت در همان مکان بمانیم و غیر از آب هیچی نخوریم و خواستههای صنفی مان را مطرح کنیم.»
قرار بر این بود که سخنران این برنامه، رهبر معظم انقلاب باشند. ایشان وقتی از طریق فتاحی معصوم اطمینان یافتند که این برنامه در دست مذهبی هاست، روز هفتم آبان به دانشگاه وارد شدند و ابتدا دستور دادند عکسهای شاه، فرح و پسر شاه را که به دیوار نصب شده بود، پایین بیاورند و به جای آن عکس امام (ره) را نصب کنند و به این ترتیب پس از تصرف باشگاه دانشگاه، تحصن غذا شروع شد: «روز دوم اعتصاب غذا (هشتم آبان۱۳۵۷) برنامهها پرشورتر شروع شد. جمعیت بیشتری آمده بودند. پس از نماز مغرب و عشا و برگزاری سخنرانیهای انقلابی و پخش سرود، تحصن با سخنرانی رهبر معظم انقلاب پایان یافت.»
یکی از محرکان اصلی جنبش انقلاب اسلامی در مشهد که با سخنرانیهای پرشورش به جریان انقلاب اسلامی کمک کرد، سیدعبدالکریم هاشمی نژاد بود. او پس از آغاز نهضت انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) در سال ۱۳۴۱، به جریان فعال انقلابیون پیوست و با سخنرانیهای روشنگرانه اش در مبارزه مشارکت داشت و در دوران مبارزه بارها بازداشت و زندانی شد.
شهیدهاشمی نژاد سال ۱۳۵۰ دستگیر و برای همیشه ممنوع منبر شد. او ۷مهر ۱۳۶۰ در حال خروج از کلاس درس به دست یکی از منافقان با عملیات انتحاری ترور شد و به شهادت رسید.
محمد جعفری متولد سال ۱۳۳۵ است و اکنون عضو هیئت امنای مسجد امام محمدباقر (ع) در محله امامیه است. جعفری جزو همان انقلابیون گمنامی است که زحمات زیادی برای انقلاب اسلامی کشیده و حتی به جرم شرکت در تظاهرات به زندان افتاده است.
او سال ۱۳۴۷ از مازندران به مشهد عزیمت کرد و از آنجا که برادرش در مشهد درس طلبگی میخواند، از همان کودکی با علما و روحانیان بزرگ شد: «یک بار آقای هاشمی نژاد برای سخنرانی به مسجد فیل آمده بود. من در جلسه سخنرانی بودم که دیدم در انتهای مسجد چند مرد کت وشلواری و اتوکشیده نشسته اند و مدام هنگام سخنرانی صلوات میفرستند که در سخنرانی اختلال ایجاد کنند.
به اتفاق چندنفر نزد شهیدهاشمی نژاد رفتم و گفتم که ساواکیها قصد دارند شما را دستگیر کنند. او را بدون عمامه فراری دادیم و عمامه او را بر سر یکی از نمازگزاران گذاشتیم. بعد از نماز ساواکیها عمامه را از سر آن فرد برداشتند و دیدند که یک پیرمرد سال خورده است. بدوبیراه گفتند و عمامه را به گوشهای پرت کردند و ناراحت از مسجد بیرون رفتند.»
صفرعلی رضایی بحرآباد که اکنون در آستانه هفتادسالگی است و خانه اش هنوز در محله امام هادی (ع) است، از جلسات شهیدهاشمی نژاد خاطرهها دارد: «اوایل سال ۱۳۵۷ که آقای هاشمی نژاد از زندان آمده بود، ممنوع المنبر بود. یک روز در مدرسه نواب جلسه گذاشت. جمعیت زیادی آمده بودند. در مدرسه را بسته بودند.
آقای هاشمی نژاد گفت من ممنوع المنبرم و نمیتوانم به منبر بروم؛ همین طور ایستاده صحبت میکنم. نیم ساعتی صحبت کرد که خبر رسید فرار کنید... ساواکیها ریختند...! همه از در و دیوار فرار میکردند. ما هم عبای آقای هاشمی نژاد را به سرش کشیدیم و از پشت بام فراری اش دادیم.»
آیت الله سید عبدالله شیرازی مرجعی که در ۲۱سالگی به اجتهاد رسید و پنجم مهر۱۳۶۳ در ۹۶سالگی درگذشت، یکی از چهره های تأثیرگذار مشهد در انقلاب اسلامی بود. منزل ایشان پایگاه مخالفت با شاه و رژیم بود و خودشان پناه انقلابیون در مشهد بودند.
علی اصغر سرابی متولد ۱۳۲۷، شهروند محله خاتم الانبیا (ص) اولین بار به دلیل یک شبهه کاری به خانه آیت الله شیرازی رفت. «حرفه ام سلمانی بود و آگاهی کافی درباره حرام بودن تراشیدن موی صورت نداشتم. شک و شبهه این کار در دلم افتاد. همین موضوع موجب شد که ۱۰ سال پیش از انقلاب اسلامی، پای من به خانه علمایی مانند آیت الله شیرازی باز شود.
توبه کردم و پس از آن سلمانی اختصاصی علما و افراد مؤمن شدم.» اولین نفری که سر و صورتش را اصلاح کرد، آیت الله شیرازی بود و پس از آن پایش به خانه تک تک علما باز شد و کم کم به برنامهها و جلسات مخفیانه و علنی شان راه یافت. این رفت وآمدها سرابی را در معرض اتفاقات ناگوار نیز قرار داد. منافقان مغازه اش را به آتش کشیدند و تهدیدش کردند که کیف دستی حاوی نارنجک را در خانه آیت الله شیرازی بگذارد، اما او قبول نکرد.