کد خبر: ۱۴۹۶
۰۱ مهر ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

بوی آرامشِ چوب!

حسین افشار کرمانشاهی متولد سال ۳۹ و سال‌هاست دلش در گروی چوب است. عطر چوبی که مشامش را سال‌ها پر کرده است. از پانزده سالگی رفاقتش را با چوب آغاز کرده است. پیش از اینکه پایش به کارگاه منبت‌کاری باز شود هیچ سابقه هنری در پیشینه تبارشان نداشته است و او آغازگر این مسیر است که دلش می‌خواهد با خودش پایان بگیرد.

منبت؛ هنر کنده‌کاری و نقش‌اندازی روی چوب است. هنری که قدمت چندین هزار ساله در ایران دارد و برای ما به یادگار مانده است. انعطاف چوب می‌تواند در اختیار هنر انسان قرار بگیرد و آن را نقش بدهد.

 هنرمندان منبت‌کار صبور و آرام هستند. حسین افشار کرمانشاهی متولد سال ۳۹ و سال‌هاست دلش در گروی چوب است. عطر چوبی که مشامش را سال‌ها پر کرده است. از پانزده سالگی رفاقتش را با چوب آغاز کرده است. 

 پیش از اینکه پایش به کارگاه منبت‌کاری باز شود هیچ سابقه هنری در پیشینه تبارشان نداشته است و او آغازگر این مسیر است که دلش می‌خواهد با خودش پایان بگیرد. 

هنرش آن‌قدر ارج و قرب نیافته است که بخواهد فرزندش هم آن را تجربه کند. به همین دلیل می‌گوید: دلم نمی‌خواهد پسرم هم به این سمت کشیده شود. او را تشویق هم نمی‌کند که جا پای پدر بگذارد. او یک هنرمند حجم ساز و منبت‌کار است که سال‌ها در کاروان‌سرای باباقدرت، کارگاه و مغازه کوچکش مشتاق حضور هنردوستان است.


درس را به خاطر هنر رها کردم

استادش سال ۵۴ در محله ۱۲ مهتاب قدیم (عدل خمینی کنونی) کارگاه کوچکی روبه راه کرده است که چند نوجوان در کنارش به شاگردی مشغول هستند. او هم یکی از همان‌هاست که گرمای عرق‌ریز تابستان را در آن کارگاه سر کرده و نخستین لمس زمختی چوب دلش را از آن خود کرده است.

 می‌گوید: «دور و برخانه‌مان یک نفر بود که منبت انجام می‌داد.» ویژگی اصلی منبت برجستگی نقش‌ها روی چوب است و کسی که این کار را بلد باشد در شاخه‌های مختلف این هنر وارد می‌شود و هنرنمایی می‌کند. استاد و شاگردانش بیشتر در پی آفریدن نقش‌های برجسته روی سادگی دسته‌های چوبی مبل هستند.

استادم جوری پشت میز کارش می‌ایستاد که تصور می‌کردی الان می‌خواهد به مجلس عروسی برود

 حدود ۵ سال پیش او می‌ماند تا تجربه لازم را به دست بیاورد. می‌گوید: «زمانی که من در دوره راهنمایی درس می‌خواندم کار چوب را دوست داشتم. آن زمان در درسی که داشتیم، ولی اسمش یادم نیست ساخت کاردستی‌های کوچک چوبی را شروع کردم. از اینکه می‌توانستم از یک قطعه چوب شیء جدیدی بیافرینم لذت می‌بردم.

 این لذت‌های کوچک وصل شد به روزی که من پایم به مغازه منبت‌کاری باز شد و دیگر نتوانستم از آنجا دل بکنم. کارهایش همه کاربردی بود که دوست داشتم. آن‌قدر خودم را درگیر این هنر یافتم که درس را رها کردم تا مقطع سوم راهنمایی خواندم و بعد تصمیم گرفتم که منبت‌کار شوم.»


کار ما با نجاری فرق دارد

استاد آن‌قدر از کار افشار راضی هست که او را چند سال پیاپی پیش خودش نگه دارد. البته این علاقه هیچ‌وقت سمت و سوی نجاری نمی‌رود. خودش هم اعتراف می‌کند به جای ساخت پایه به زیباسازی آن راغب است. علاقه‌اش حتی در صنف مبل‌سازی هم پایدار نمی‌ماند و به سوی کار‌های هنری زینتی کشیده می‌شود.

 البته الان پس از ۳۵ سال می‌گوید: «شاید اشتباه کردم که سمت تجاری کردن کارم نرفتم. استادم هم کارش گل و برگ بود. نجاری انجام نمی‌داد. شاکله اصلی وسایل آماده چوبی را در اختیار ما می‌گذاشتند تا ما به آن آب و رنگ بدهیم. اگر آن زمان در کار مبل وارد می‌شدم به لحاظ درآمد خیلی متفاوت بود. 

استادم جوری پشت میز کارش می‌ایستاد که تصور می‌کردی الان می‌خواهد به مجلس عروسی برود. بسیار مرتب بود و اتوزده پشت میز مغار، کار دست می‌گرفت. ایشان الان به رحمت خدا رفته‌اند.

 اسمشان محمود توکلی بود که ما به ایشان استاد می‌گفتیم. البته آن موقع کار با دست انجام می‌شد، ولی الان با دستگاه نقش می‌اندازند. بعضی برایشان همین مهم است گلی روی دسته مبل باشد.» 

زمانی که با استاد محمود کار می‌کند قانون کارگاهش برای همه یکی است. همین که ببیند دست شاگرد به مغار می‌چسبد و می‌تواند کار را به تنهایی پیش ببرد باید به استاد شیرینی بدهد. افشار هم بعد از یکی دو سال شیرینی کار بلدی‌اش را می‌دهد و کام استاد را شیرین می‌کند.


اولین چهره که ساختم، برادرم بود

هنوز زمانی که اولین کار را به تنهایی قلم می‌زند و آنچه می‌خواهد از آب در می‌آید بعد از بیش از ۳۰ سال کار نمی‌تواند توصیف کند. آن زمان با چوب سه‌لایی و اره مویی کار‌های کوچک می‌ساخت. پدرش اداری است و می‌خواهد پسرس درس بخواند و دانشگاه برود و جایی استخدام شود، ولی پسر دل از هنر بر نمی‌دارد. گاهی در کارگاه روی تکه چوب‌ها برای خودش نقشی می‌زند.

 ۶ ماه از شروع کارش نگذشته است که همه وسایل کار را می‌خرد تا در خانه داشته باشد. میز کار هم می‌سازد تا در ساعت‌های بیکاری‌اش هم مشغول به همین کار باشد. کاری که البته باعث ناراحتی استاد محمود می‌شود. یک بار چهره برادرش را روی چوب حکاکی می‌کند. اولین نقشی که از صورت روی چوب می‌اندازد نظر خانواده را جلب می‌کند.

آن موقع چهره برادرم خیلی شبیه به او نشد و دیگر چهره را ادامه ندادم، ولی الان حدود پانزده سالی است که کار حجم‌سازی را متناوب انجام می‌دهم

 می‌گوید: «آن موقع چهره برادرم خیلی شبیه به او نشد و دیگر چهره را ادامه ندادم، ولی الان حدود پانزده سالی است که کار حجم‌سازی را متناوب انجام می‌دهم. اولین کار مجسمه‌ام خیلی بزرگ و خاص بود و آن زمان ۷۰۰ هزار تومان فروختم. بسیار پرکار بود. خانمی بود که پایین دامنش گل بود. از آن زمان مجسمه‌ها و چهره‌های زیادی کار کردم. 

الان گاهی افرادی می‌آیند و کار چهره خودشان را می‌خواهند و برایشان انجام می‌دهم. این چهره‌ها حدود ۸۰ درصد شبیه به خودشان می‌شود. البته کار طولانی با مغار، دست‌هایم را ساخته و آن‌ها پینه بسته‌اند. شروع کار که تازه باید طرح اولیه را روی کار بیندازند فشار بیشتری به دست می‌آید.»


کار چوب آرامش دارد

بعد از شاگردی به سربازی می‌رود و دو سالی از کار هنری دور می‌شود. زمان جنگ است و در مسیر سردشت به مهاباد در پایگاه ارتش مستقر هستند. جایی که باید تأمین جاده مهاباد به سردشت را انجام بدهد. آنجا شهادت پیاپی دوستان و هم‌رزمانش را می‌بیند و بار‌ها جانش در معرض خطر قرار می‌گیرد.

 از سربازی باز می‌گردد و این بار کارگاه خودش را دایر می‌کند. مغازه‌ای را در عدل خمینی اجاره می‌کند. کارگاه منبت کاری‌اش سفارش کار‌های مختلف را می‌گیرد. تا حدود ۲۰ سال کار منبت وسایل کاربردی را دارد و در کنارش کار هنری هم انجام می‌دهد که بیشتر برای دل خودش است.

 با حضور دستگاه‌های برقی کار مبل و تخت کمتر می‌شود و او گرایش بیشتری به کار‌های هنری پیدا می‌کند. کار اولش هنوز به پایان نرسیده به فروش می‌رسد تا انگیزه‌اش چند برابر شود. روی میز ناهار خوری و تخت خانه‌اش حدود ۸ ماه کار کرده است تا یک کار خاص شود. 

می‌گوید: «کار هنر شبیه اعتیاد می‌ماند. من بسیار خواستم جمع کنم و پی کار آب و نان داری را بگیرم، ولی این کار است که به من آرامش می‌دهد. این کار پول ندارد، ولی آسودگی دارد. این کار خوب است کنار کار دیگری انجام شود. برای دل خودت و آرامش روحت هنر را انتخاب کنی. چوب این میان بسیار حال خوب‌کن است. با یک چکش هرچه انرژی بد است از روحت زدوده می‌شود و آرام می‌شوی.»


مقام مغار!

آنچه جالب است و افشار بر آن تکیه می‌کند این است که کار چوب خراب نمی‌شود. از او می‌پرسیم که نخستین باری که دست به چوب زد و از پسش برنیامد در خاطرش مانده است و او می‌گوید: «نه! کار چوب خرابی ندارد و بیرون ریخته نمی‌شود. ضایعات ندارد.»

 هر تکه چوبی که به دست کاربلد برسد با هنر او نقش تازه و جانی دوباره پیدا می‌کند. افشار به خاطر دارد که ابتدای شاگردی‌اش دست به مغار نمی‌برد. انگار که در کار منبت مقامی داریم به نام: مقام مغار! که پیش از آن شاگرد نمی‌تواند دست به مغار ببرد. پیش از آن شاگرد فقط کار‌های بر زمین مانده و گاه پیش پا افتاده کارگاه را بر عهده دارد.

 خرده خراطی‌های چوب را از زیر دست و پا جمع می‌کند و گاهی چای به دست استاد می‌دهد و همین که در هوای چوب استشمام می‌کند برایش کافی است. در مقام بالاتر اجازه دارد دست به چوب بزند، آن را لمس کند تا با بافت چوب آشنا شود.

کار‌های ما فقط با مغار و کاملا دستی است. منبت‌های الان و مبل‌هایی را که می‌بینی هیچ کدامشان کار دست نیست 

بافت سختی که باید رفیقش باشی تا مثل موم در دستت نرم شود. بعد از آن زیر کار را برای استاد آماده می‌کنی. کار پرداخت و آماده‌سازی زیر ساخت ابتدایی با شاگرد است تا استاد بنشیند و نازک کاری کند. پیش استاد محمود اصول کار منبت مغار را می‌آموزد. او می‌گوید: «الان کار‌ها صنعتی شده است.»

آهوی ظریفی را نشان می‌دهد و می‌گوید: «این کار صنعتی است، اما کار‌های ما فقط با مغار و کاملا دستی است. منبت‌های الان و مبل‌هایی را که می‌بینی هیچ کدامشان کار دست نیست. همه آن‌ها الان کار سی. ان. سی است.

 دیگر کار هنر منبت از میان رفته و شکل صنعتی به خود گرفته است. زمانی که من شروع کردم خبری از صنعت در منبت نبود. الان بسیاری از کار‌های من را دستگاه نمی‌تواند تولید کند و برایش صرفه اقتصادی هم ندارد. این کار‌ها را عده‌ای خاص پسند می‌کنند و کار هنری محسوب می‌شود.»


نقشه قبلی ندارم!

کار منبت کاربردی را بعد‌ها افشار رها می‌کند و در عوض به کار‌های تزئیناتی منبت‌کاری که خلاقیت بیشتری را می‌طلبد، مشغول می‌شود. به هنرش می‌گوید: «حجم سازی» کاری که یک قطعه تنه درخت یا چوب را به آنچه تبدیل می‌کند که در ذهنش نقش گرفته است. هنری که ذره ذره در ذهنش ریشه می‌دواند و از سرانگشتانش در چوب جوانه می‌زند و به آن جان می‌بخشد.

 کار‌های هنری او حاصل خلاقیت خودش است که از هیچ جایی الهام نگرفته است. او فروشنده کار‌های خودش است و به بسیاری از قطعات که می‌رسد تأکید می‌کند که این کار تک است و مشابه ندارد یعنی این حالت و زیبایی چوب منحصر به فرد بوده و طرحی هم که از ذهن افشار روی آن تراوش کرده، متفاوت از دیگران است.

 شاید زیبایی کار چوب به همین تفاوت‌هایی است که مشاهده می‌شود. هیچ تکه‌ای شبیه و اندازه قبلی نیست و منبت‌کار هم به این موضوع توجه دارد که این همان تکه چوب قبلی نیست که بخواهد شبیه آن شود. منبت‌کار مشاطه‌گری است که انگار باید برای چهره‌های متفاوت چوب‌ها آرایشی متناسب با او بسازد.

 مسئله‌ای که جذابیت کار را برای استادکار دوچندان می‌کند و حال خوب به او می‌دمد همین حیرتی است که در باطن چوب نهفته است و او باید آن را از دل این جسم سخت بیرون بکشد.

 می‌گوید: «من حتی روی این چوب‌ها خط هم نمی‌کشم. امکان دارد در حین کار بخشی به آن اضافه یا کم شود. آن تصمیمی است که در همان لحظه می‌گیرم وهیچ برنامه‌ای از قبل برایش ندارم. به همین دلیل از هر کدام از این کار‌ها یک نمونه است و دومی ندارد.»

او بعضی کار‌ها را با معنا و تفسیر خاص می‌سازد و برایمان می‌گوید چه مفهومی را منتقل می‌کند.


نان خشکی درآمدش بیشتر است

کار‌های بزرگ و زیبایی که ساخته دور تا دور حجره‌اش در کاروان‌سرای باباقدرت چیده است. می‌خواهم بدانم چرا آن‌ها را تاکنون نفروخته است؟ پاسخش انگار دشنه بر زخم سربسته بسیاری از هنرمندان می‌زند. 

جایی که هنر با پول سنجیده می‌شود و خریدار می‌خواهد که در ازای پول کمتر هنر بیشتری را به‌دست بیاورد. مسئله‌ای که غصه هنرمندان بسیاری است همین قدر ناشناسی است که کارشان خریدار قابلی ندارد. کسی که قدر کار هنری را بداند و بخواهد بهایش را بپردازد. 

هنرمندان با چانه زدن دلشان درد می‌آید و شاید همین امراست که افشار را از ساخت آثار جدید و جدی باز داشته است. او می‌گوید: «الان کار‌های ریز را انجام می‌دهم. کار‌های کوچک خریدار بیشتری دارند. این دوره و زمانه کسی قدر هنر را نمی‌شناسد و آن را نمی‌فهمد. کسی برای هنر هزینه نمی‌کند.

 تازه کسی که خوشش می‌آید و می‌خواهد خرید کند انتظار دارد با نصف قیمت کارم را به او بدهم. وقتی من نمی‌پذیرم می‌گوید کار خودت است. یعنی برای آن وقت و هنری که من صرف تبدیل این چوب به این قطعه هنری کردم، ارزشی قائل نیست. حتی به هزینه‌هایی که من برای اجاره مکان و مواد اولیه دارم هم اعتنا نمی‌کند و فکر می‌کند من باید آن را با مبلغ کم در اختیارش بگذارم.

گاهی به بچه‌های باباقدرت می‌گویم که اگر یک گاری برداری و نان خشک جمع کنی درآمد بیشتری داری. در این حد الان وضع اقتصاد هنر بد است

 برنامه عصر جدید مردی را دعوت کرده بود که همه هنر‌ها را بلد بود، ولی ثمره‌اش در زندگی او چه بود؟ به ندرت افرادی پیدا می‌شوند که شمه هنری و درکی از هنر داشته باشند. البته اقتصاد مردم هم آن‌قدر خوب نیست که بتوانند بعضی از این کار‌ها را بخرند. کاری که ۲۵ میلیون تومان است باید کسی بخرد که این مقدار، پولِ توجیبی‌اش باشد. گاهی به بچه‌های باباقدرت می‌گویم که اگر یک گاری برداری و نان خشک جمع کنی درآمد بیشتری داری. در این حد الان وضع اقتصاد هنر بد است.»

او برای بعضی کارهایش چند روز وقت می‌گذارد و برای بعضی حدود ۶ ماه! یکی از کار‌ها را نشانمان می‌دهد که می‌گوید حدود یک سال و ۲ ماه طول کشیده است. جنس اولیه کارشان ضایعات چوب‌های درجه یک است. ضایعات به درد نجاری نمی‌خورد، ولی کار آن‌ها را راه می‌اندازد. تورم البته روی مواد اولیه آن‌ها هم اثر گذاشته است و اکنون با چند برابر قیمت باید آن را تهیه کنند.


هنرمند دوست دارد به سراغش بیایند!

چهره‌ها‌یی را روی تکه‌هایی از چوب کنده و دیوارکوب‌های زیبا و متفاوتی ساخته که بافت کار جوان‌پسندانه است. اسامی متبرک و آیه‌های قرآن را هم روی چوب آورده و هماهنگ با فرم چوب آن را پرداخت کرده است که بیشتر مشتری عرب دارد یا مورد توجه قشر مذهبی جامعه قرار می‌گیرد. 

حتی پایه کوچکی را که روی آن می‌نشینیم هم کار خودش است که آن هم علاقه‌مندان خودش را دارد. کنسول آینه و میز‌های منبت با نقوش زیبا و ظریف هم در انتظار مشتری خوش نشسته‌اند. گاهی خریدار‌هایی به حجره‌اش می‌آیند که در ذهنش می‌مانند. می‌گوید: «یک خانواده به اینجا آمدند و چندین دیوارکوب از من خریدند. ولی بیشتر افراد این کار را نمی‌فهمند.»

البته کار‌های برنجی و چاقو‌های زنجان الان فروش اصلی اوست که در کنار منبت می‌فروشد. روحیه هنرمندانه‌اش نمی‌گذارد که کارش را به تجارت تبدیل کند و ترجیح می‌دهد که مشتری به سراغ او بیاید. می‌گوید: «هنرمند دوست دارد که آدم‌ها به سراغش بیایند و کارش را بخرند. نمی‌خواهد که به کسی اصرار کند که بیا کار من را بخر!

 الان من می‌توانم شاهکار خلق کنم، ولی انجام نمی‌دهم. کار‌هایی که اینجا می‌بینی حدود ۳۰ درصد هنر من است، ولی ۷۰ درصدش را انجام نمی‌دهم. انگیزه‌ای برای کار ندارم وقتی استقبال نمی‌شود.» 

خیلی دوست دارد که کارهایش به فروش برسد و کار‌های خاص‌تر و جدیدتر تولید کند. تا به حال چند نمایشگاه شرکت کرده است و کارهایش را به نمایش گذاشته است: «قصد داشتم کار‌های خاصی انجام دهم و یک نمایشگاه در دبی بزنم که کرونا باعث به تعویق افتادن کارهایم شد و الان حدود ۳ ماه است که کاروان‌سرا تعطیل است. الان کمتر از یک هفته است که سر کار برگشته‌ایم و هنوز مشتری به اینجا کم می‌آید.»


هنرم را ارزان نمی‌دهم

«من هر روز کار می‌کنم. نمی‌توانم دست از کار بکشم. روزی ۴ ساعت باید مشغول به کار باشم، ولی الان روی یک کار خاص دیگر چند ماه وقت نمی‌گذارم. انگیزه برای این کار ندارم.» در فضای شخصی خودش را محصور می‌کند و ترجیح می‌دهد کنج تنهایی و خلوت با هنرش را آغشته به شلوغی نکند.

 آلام و غم‌ها را هم با هنر تسکین می‌دهد. مغار دست می‌گیرد و اولین ضربه‌های چکش را بر سرش فرود می‌آورد تا ردی بر چوب بیندازد.

 هنوز طرحش به انتها نرسیده که از غمش یادش رفته است و در نقشی که بر چوب می‌اندازد فرو می‌رود: «هنوز دو تا ضربه نزده‌ام که دیگر از غصه‌ها یادم می‌رود و فقط حواسم به حکاکی است. گاهی حتی زمان ناراحتی بیشتر کار می‌کنم تا کمتر به مشکلات فکر کنم.» 

او هنرش را هیچ وقت رایگان درا ختیار کسی قرار نمی‌دهد. نمی‌خواهد ارج و قرب هنرش را پایین بیاورد. می‌گوید: «من شخصیت آرام و صبوری دارم که می‌توانم ساعت‌ها و ماه‌ها وقت بگذارم تا کاری را به نتیجه برسانم.» هنر او را صبور کرده و صبر او هنر را ساخته است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44