کد خبر: ۱۳۷۳۷
۳۰ آذر ۱۴۰۴ - ۱۴:۰۰
انسان‌دوستی اصغر الهی در نوشتن و طبابت

انسان‌دوستی اصغر الهی در نوشتن و طبابت

آرمان‌خواهی از ویژگی‌های اصغر الهی بود. او نویسنده‌ای به‌دور از حاشیه و محافل بود و گویا حتی از گفت‌و‌گو‌های مطبوعاتی نیز پرهیز داشت. انسان‌دوست بودن اصغر الهی که پزشک نیز بود، از ویژگی‌های شاخص دیگری است که آتش‌پرور به آن اشاره می‌کند.

گزارش‌ها می‌گوید آن روز، آخرین روز پاییز سال ۱۳۸۶، هوای تهران سرد بود و آسمانش گرفته، اما بخیل؛ چنان‌که زمانه نیز. فرزانه طاهری، مدیرعامل بنیاد گلشیری، در صحبت‌هایش در آن روز، در هفتمین مراسم اهدای جایزه هوشنگ گلشیری، به سنگ‌اندازی‌ها و مشکلات پیدا کردن مکان برای برگزاری مراسم اشاره کرد.

۳۰ آذر ۱۳۸۶، خانه ورشو؛ اینجا آخرین تالار عمومی و فراخی بود که صد‌ها نفر از علاقه‌مندان ادبیات را در خودش جای داد برای برپایی این مراسم ادبی. پس از آن، محافل خصوصی شد و نشانی از شوری که مشتاقان می‌آوردند، نماند؛ چند سال بعد هم این جایزه تعطیل شد. رمان «سالمرگی»، نوشته اصغر الهی، نویسنده مشهدی، در آن آخرین مراسم عمومی به‌عنوان بهترین رمان منتشرشده در سال ۱۳۸۵ معرفی شد.

 

محمود حسینی زاد به نمایندگی از داوران، دلایل برگزیدن این رمان را چنین برشمرد:

- توفیق نسبی در استفاده از تکنیک راویان گوناگون با روایت‌های مکمل هم که به مدد گونه‌ای خاص از راوی اول شخص به خلق متنی چندصدایی و متکثر انجامیده است

- خلق تصاویری تکان‌دهنده و تنیده از مرگ و زندگی، شور و آرمان‌خواهی، فقر و جهل، عشق و حسرت، سرخوردگی‌ها و ناکامی‌های سه نسل

- ایجاز در عین خلق شخصیت‌های متنوع و ملموس با لحن‌های متفاوت در گفت‌و‌گو‌ها

- توفیق در خلق روایتی تکه‌تکه با لایه‌های داستانی متعدد و فرمی پیچیده

- تداخل و فشردگی زمان‌ها در خدمت ساختاری هوشمندانه

 

زبانی موجز و روان در روایت

«آرمان‌خواهی» که از ویژگی‌های این اثر دانسته شده است، از ویژگی‌های نویسنده آن، اصغر الهی است. این نکته‌ای است که حسین آتش‌پرور، نویسنده و دوست اصغر الهی بر آن شهادت می‌دهد. چندی پیش گفت‌وگوی کوتاهی با آتش‌پرور داشتیم درباره الهی که نویسنده‌ای به‌دور از حاشیه و محافل بود و گویا حتی از گفت‌و‌گو‌های مطبوعاتی نیز پرهیز داشت، چرا که اندک است آنچه می‌شود از او در اینترنت پیدا کرد.

انسان‌دوست بودن اصغر الهی که پزشک نیز بود، از ویژگی‌های شاخص دیگری است که آتش‌پرور به آن اشاره می‌کند. سالروز اهدای جایزه گلشیری به رمان «سالمرگی» را فرصتی مناسب دیدیم برای یاد کردن از اصغر الهی و انتشار این گفت‌و‌گو.

 

انسان‌دوستی اصغر الهی در نوشتن و طبابت

حسین آتش‌پرور در کنار مرحوم اصغر الهی، زمستان ۱۳۶۷/ عکس از آرشیو شخصی حسین آتش‌پرور است که برای نخستین‌بار منتشر می‌شود

 

-نخستین دیدار شما با آقای الهی چه زمانی بود؟ درباره ماجرای آشنایی‌تان با او بگویید.

اولین دیدارم تا جایی که به‌خاطر دارم، یک بعد از ظهر زمستان ۱۳۵۸ در تهران به خانه‌شان در خیابان نادری رفتم. درست به‌یاد دارم که خانه آخر کوچه بود و آقای الهی پشت میز تحریر نشسته بود. از آنجایی که آن زمان داستان نویس بودم، از قبل با آثار اصغر الهی آشنا بودم و داستان‌های ایشان را خوانده بودم. دیدن یک داستان‌نویس به‌خصوص همشهری برایم جذاب بود.

-آنچه درباره آقای اصغر الهی می‌دانیم چند خطی است که تقریبا همه‌جا همان بازنشر می‌شود و خطوط کلی زندگی یک انسان است اعم از سالروز تولد و مرگ و زادگاه و مزار و نام آثارشان. گویا خودشان هم پرهیز داشتند از گفت‌و‌گو یا صحبت از خود. درباره منش و شخصیت آقای الهی بگویید. ویژگی‌های شخصیتی او چه بود. رابطه‌اش با شهر زادگاهش مشهد چطور بود؟ آدم محفلی بودند یا نه؟

دکتر الهی خوشبختی را در خدمت به دیگران می‌دانست. از این بابت برای بیماران سنگ تمام می‌گذاشت

زمانی که با ایشان آشنا شدم روان‌پزشک بود و بیشتر دغدغه کارش را داشت. آدم محفلی نبود. در داستان‌نویسی هم با دوستان خاصی مثل جمال میرصادقی و صفدر تقی‌زاده و همین‌ها رفت و آمد می‌کرد. بیشتر به کار پزشکی مشغول بود. اهل حشر و نشر‌های رایج نبود. وقتتش در بیمارستان و مطلب و رسیدگی به بیماران می‌گذشت. بسیار فروتن و مردمی بود.

رابطه‌اش با مشهد و زادگاهش خوب بود و گاهی می‌آمد و ارتباط داشت. در همین ارتباط‌ها هم را می‌دیدیم و داستانی می‌خواندیم. اجازه بدهید به کار مشترک داستانی، به‌نام «دریچه تازه» اشاره کنم که توسط گروه ما و به کوشش محمود سروقد در سال ۱۳۶۷ در مشهد و توسط نشر اترک منتشر شد. در این مجموعه محمود دولت‌آبادی، اصغر الهی، محمود خوافی، حمید خزایی و من داستان داریم. اصغر الهی البته با دو داستان به‌نام «خورشید در صبح غروب می‌کند» و «سرداری» در این مجموعه حضور دارد.

-ورود اصغر الهی به جهان داستان‌نویسی چگونه بود؟ با چه اثری شناخته شد؟

ایشان داستان‌نویسی آرمان‌خواه بود. زمان و زمانه او ایجاب می‌کرد. شرایط اواخر دهه ۴۰ و اوایل دهه ۵۰ را که او در آن رشد کرد نباید نادیده گرفت. جنبش دانشجویی و مبارزات سیاسی حاکم بر شرایط روز بود و نویسندگانی، چون آل‌احمد، بهرنگی، دکتر شریعتی و دیگران فضای ادبیات را در دست داشتند و پیشتازان ادبیات اعتراضی بودند که اصغر الهی هم مستثنا نبود.

اصغر الهی با همان چند کار اولیه‌اش مثل داستان کوتاه «بازی» و بعد مجموعه داستانی به همین نام و «قصه‌های پاییزی» و رمان «مادرم بی‌بی جان» در محافل داستان‌نویسی ایران شناخته شده بود.

-رمان «سالمرگی» اصغر الهی را شاخص‌ترین و مهم‌ترین اثر او می‌دانند که جایزه گلشیری را هم بابت این اثر گرفت. نظر شما چیست؟ کدام اثر یا آثارش را بهترین نمونه کارش می‌دانید؟

این یک نظر است و جایزه گلشیری هم در آن اثرگذار بوده است. به نظر من «مادرم بی‌بی جان» و همچنین مجموعه داستان «دیگر سیاوشی نمانده» را شاخص‌ترین کار‌های داستانی اصغر الهی می‌دانم.

-به نظرتان چه چیز در داستان‌های الهی هست که آنها را متمایز می‌کند؟

الهی نویسنده‌ای است متعهد و انسان‌دوست و با آرمان‌های انسانی و اینها ویژگی‌های شاخص داستانی اوست. مضمون‌هایی مانند عدالت برای او اهمیت داشت. به همین خاطر آدم‌های داستان‌هایش و به‌خصوص در داستان‌های کوتاهش بیشتر ویژگی‌های قهرمانی دارند تا شخصیتی.

فراموش نباید کرد که ما در دوران مدرن زندگی می‌کنیم و قهرمان‌ها مربوط به دوران ماقبل مدرن و کشاورزی هستند. البته این منحصر به داستان‌های اصغر الهی نیست. تک بُعدی دیدن آدم‌ها در داستان به نگرش‌های سیاسی نویسنده برمی‌گردد. به تکنیک کمتر اهمیت می‌داد مگر نزدیک شدن به جریان سیال ذهن و یا گاه نثر شاعرانه.

-آقای الهی به خاطر بیماری‌ای که سال‌ها درگیرش بود، خود را به مرگ نزدیک می‌دید. گویا یک‌بار سکته سختی هم کرده بود. در رمان «سالمرگی»، مرگ دغدغه است و مرکزیت دارد. درباره حضور مرگ در زندگی او و نشت کردنش به آثارش بگویید. به عنوان یک دوست چه اندازه از این بُعد مطلع بودید؟ نشانه‌هایی از مرگ‌اندیشی در او می‌دیدید؟

تا آنجا که می‌دانم به مرگ اهمیت نمی‌داد و از نوجوانی با مرگ زندگی کرده بود. به‌خاطر دارم زمانی که در دانشکده پزشکی پذیرفته می‌شود در آزمایشات مشکل قلبی او را تشخیص می‌دهند، اما او با عشق به انسانیت سال‌ها شاداب و سرزنده به زندگی ادامه داد و خود را وقف جامعه و مردم کرد. مگر زمانی که دچار سکته شد. اگر در سالمرگی مسئله زوال سه نسل و مرگ را مطرح می‌کند از منظر تاریخی- اجتماعی است نه فردی و شخصی.

-در گفته‌هایتان به انسان‌دوست و خیرخواه بودن زنده‌یاد اصغر الهی اشاره کردید. درباره این بعد از شخصیتش بگویید.

دکتر الهی خوشبختی را در خدمت به دیگران می‌دانست. از این بابت برای بیماران سنگ تمام می‌گذاشت. بار‌ها شده بود که در مسیر خیابان که می‌رفتیم نگه می‌داشت و می‌رفت به بیمارش سر می‌زد. یا اینکه بیماران زیادی را رایگان مداوا و حتی به آنها کمک می‌کرد. در انتها از شما که به معرفی این نویسنده انسان‌دوست می‌پردازید سپاسگزارم.

 

انسان‌دوستی اصغر الهی در نوشتن و طبابت

 

دکتر خُردو* عاشـق زندگی بود

اصغر الهی از زبان دوست شاعرش نیاز یعقوبشاهی - شاعر | اصغر الهی، نویسنده، شاعر، پزشک و روان‌پزشک باشرف، فروتن و انسان‌دوستی بود که تا پایان عمر نازنینش، مانند صخره‌ای خارا‌یی، بر باور‌های انسانی خود پای فشرد و ایستاد؛ و این باورها، به‌ویژه در رمان‌ها و داستان‌های کوتاه پرشماری که نوشته است، همچون «در آینه»، بازتاب یافته است.

برای من که بیش از پنجاه‌سال با او دوست بوده و دوستی خانوادگی نیز داشته‌ام، آن‌قدر خاطره برجای نهاده است که در آغاز، اصلا نمی‌دانستم به کدامشان بپردازم. همین‌جا بگویم که قصد شرح‌حال‌نوشتن برای دوست عزیز ازدست‌رفته‌ام و فهرست‌کردن آثارش را ندارم؛ گرچه هرچیز به‌جای خویش نیکوست و دوستان دیگر دراین‌باره بسی یادداشت‌ها و مقاله‌ها نوشته‌اند و خواهند نوشت.

از این قرار، روز‌ها و روز‌ها در ذهن خود پرسه زدم و خاطره‌ها را یکی پس از دیگری مرور کردم تا به خاطره‌هایی رسیدم که بیش از هر روایت، مقاله، رساله یا حتی هر کتابی درباره او، شخصیت انسانی عزیز و ارجمندش را به‌روشنی تمام بازتاب می‌دهد.

بسیاری هنگام‌ها، وقت و بی‌وقت، بر ترک موتور روستاییانی می‌نشست و خودش به بالین آنها در خانه‌شان می‌رفت

الهی پس از گرفتن دکتری در رشته پزشکی از دانشگاه علوم پزشکی مشهد، برای گذراندن دوران طرح خود به درمانگاه «شیر و خورشید» اسفراین اعزام شد. چنان‌که پیداست و می‌دانید، بیشتر بیماران مراجعه‌کننده به درمانگاه‌های «شیر و خورشید» را تهیدستان شهری به‌ویژه روستایی تشکیل می‌دادند.

روز‌های آغازینی که در این درمانگاه به طبابت مشغول بود، روستاییان بیماری می‌آمدند و اصغر پس از معاینه آنها و گرفتن شرح حال و تشخیص بیماری‌شان برایشان نسخه می‌نوشت و هنگامی که به دست آنان می‌داد، برخی بیماران از منشی او می‌پرسیدند: «حالا‌ای ره باید به کدوم آقای دکتر نشون بدُم؟» 

منشی با لبخند می‌گفت: «به کسی نباید نشون بدی. خب، همین آقا دکتر الهیه و برات نسخه نوشته. باید بری داروخانه داروهاتو بگیری.» و بیماران غالبا با حیرت می‌پرسیدند: «یعنی مِگِن‌ای آقای دکتره؟!» و منشی با خنده می‌گفت: «خب بله! برو باباجان. برو نسخه‌تو ببر، دارو‌ها تو بگیر.»

با این حال، اغلب با ناباوری معصومانه‌ای، لحظه‌ای درنگ می‌کردند و می‌گفتند: «نِه! فکر نمُکُنم‌ای آقای دکتر باشه.‌ای شاگرد دکتره! دکتر او گُندَه‌هیَه که عینک دِره و سرشم طاسه!» و به دکتر چاق و تنومندی که همین اوصاف را داشت و پشت میز دیگری به کار مشغول بود اشاره می‌کردند!

باری، مدت‌ها گذشت تا این تهیدستان ساده اغلب روستایی باور کنند که اصغر دکتر است و دکتر خوبی هم هست و تشخیص‌هایش نیز درست، چون با دارو‌هایی که برای بیمارانی که مدت‌ها از درد‌ها و ناراحتی‌هایی رنج می‌بردند می‌نوشت، غالبا زودی بهبود می‌یافتند.

در این میان، گاهی بیمارانی، پس از دریافت نسخه از اصغر، می‌پرسیدند: «آقای دکتر، حالا از چی پرهیز کُنُم؟ چی بخورُم، چی نخورُم؟» و اصغر همیشه با لبخند می‌گفت: «باباجان، هرچی گیرت آمد بخور!»، چون به‌خوبی می‌دانست که این بینوایان چندان تنوع غذایی ندارند که از آن میان دست به گزینشی بزنند یا نزنند، و از این گذشته، اغلب از سوءتغذیه رنج برند و به همین علت نیز بیمار می‌شوند.

چنین بود که اصغر اندک‌اندک در اسفراین و سراسر روستا‌های پیرامون آن به «دکتر خُردو» معروف شد و این نامی بود که خود بیماران بر او نهاده بودند. آنان نشانی او را به خویشاوندان و هم‌ولایتی‌های خود می‌دادند و توصیه می‌کردند اگر به درمانگاه رفتند، حتما بروند پیش دکتر خردو، و دیگر او را رها نمی‌کردند و اصغر از بسیاریِ مراجعه بیماران، سرش شلوغ شده بود.

[..]بسیاری هنگام‌ها، وقت و بی‌وقت، بر ترک موتور روستاییانی می‌نشست که بیمارانشان چندان بدحال بودند که خود نمی‌توانستند به درمانگاه مراجعه کنند و خود اصغر به بالین آنها در خانه‌شان می‌رفت و به درمان آنان می‌پرداخت و اگر توان خرید دارو نداشتند، خودش برایشان تهیه می‌کرد.

سرشتش این بود، بی‌اندازه مهربان و فروتن و دلسوز، تا حد ایثار و ازخودگذشتگی، چنان‌که بعد‌ها در تهران نیز که بود، هرگاه پدر یا مادر دوستان، یا خویشاوندان آنها حالشان بد می‌شد، وقت و بی‌وقت، حتی نیمه‌شب، به او تلفن می‌زدند و او بی‌درنگ به بالین آنها می‌شتافت. به یاد می‌آورم که چندبار برای مادر و پدر همسرم که بدحال می‌شدند، حتی نیمه‌شبان، از خواب بیدار می‌شد و خود را می‌رساند.

[..]باری دکتر خردو که اکنون و پس از سال‌ها دکتری تخصص روان‌پزشکی‌اش را نیز از دانشگاه «تهران» گرفته بود و در تهران ساکن بود و ابتدا در بولوار «کشاورز» و آنگاه در ساختمان پزشکان خیابان «یوسف‌آباد» مطب داشت و رمان‌ها و داستان‌های کوتاه بسیاری نوشته بود، و برای خود نام و آوازه‌ای داشت، به‌ویژه برای رمان «سالمرگی» اش که برنده جایزه ادبی بنیاد گلشیری شده بود، همچنان دکتر خردو باقی ماند، منتها این‌بار دکتر خردوی بیماران تهرانی و شهرک‌ها و روستا‌های پیرامون آن و همه شهر‌ها و شهرستان‌های ایران.

اما در وجود اصغر چیزی بود که به‌راستی شگفتی می‌آفرید. دکتر خردویی که پزشکان در حوالی سال‌های ۱۳۵۰ پیش‌بینی کرده بودند که چند سال بیشتر دوام نخواهد آورد، بیش از چهل سال با رنج‌ها و بیماری‌هایش جنگید و زنده و شکوفان، و همچنان دوستدار صمیمی و پرشور انسان‌ها ماند، زیرا نیروی زندگی در او آتش‌فشانی بود که سر بازایستادن از تپش و شور و شعله‌وری نداشت.

 

* «خردو» در تداول عامیانه مشهدی، به معنای «کوچولو» است.

این متن بخشی از یادداشت نیاز یعقوبشاهی است که پیش از این در ویژه‌نامه «مشهد چهره»، ضمیمه روزنامه شهرآرا منتشر شده است.

 

* این گزارش یکشنبه ۳۰ آذرماه ۱۴۰۴ در شماره ۴۶۵۷ روزنامه شهرآرا صفحه فرهنگ و ادبیات چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44