کد خبر: ۱۳۳۴۴
۱۵ آبان ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۰
دریادلی‌ها برای نومادران نیازمند سیسمونی درست می‌کنند

دریادلی‌ها برای نومادران نیازمند سیسمونی درست می‌کنند

پس از این همه سال نسل‌به‌نسل سیسمونی درست‌کردن، خانه‌ زهره ایرانمنش در خیابان هاتف شناخته شده است و هرکدام از همسایه‌ها و اقوام که وسیله‌ای به‌دردبخور برای کودک دارند، زنگ در این خانه را به صدا در می‌آورند.

از وقتی ننه پارچه‌های تترون را با وجب اندازه می‌زد و می‌برید، مادر آنها را سرهم می‌کرد و می‌دوخت، زهره هم سیسمونی درست کردن را یاد گرفت تا الان که او جای ننه را گرفته و هرسال چند دست کالسکه و رختخواب و لباس‌های رنگارنگ بازاری را تهیه می‌کنند و می‌فرستند خانه زوج‌های جوانی که با هزار امید بچه‌دار می‌شوند، اما توان خرید وسایل اولیه نوزادشان را ندارند.

پس از این همه سال نسل‌به‌نسل سیسمونی درست‌کردن، خانه‌شان در خیابان هاتف محله بالاخیابان شناخته شده است و هرکدام از همسایه‌ها و اقوام که وسیله‌ای به‌دردبخور برای کودک دارند، زنگ در این خانه را به صدا در می‌آورند. از آنجا که یک دست صدا ندارد، اقوام و دوستان هروقت که لازم باشد، به کمک می‌آیند و با هم‌بستگی ایجادشده، خیریه خانوادگی آنها علاوه بر تهیه سیسمونی، با مدیریت زهره ایرانمنش تأمین بسته‌های معیشتی و نذر گوشت و مرغ را هم برای پنجاه خانواده نیازمند عهده‌دار شده است.

 

سوی چشمانم از برکت کار خیر است

از راه‌پله گرفته تا اتاق طبقه بالا که انباری وسایل خیریه‌شان شده، لباس و اسباب‌بازی و عروسک چیده شده است؛ وسایلی که باید سر حوصله باز شوند، شسته و تمیز و مرتب، همراه وسایلی که برای تکمیل سیسمونی خریده شده‌اند، بسته‌بندی و به خانواده‌هایی که منتظر تولد نوزادشان هستند، تحویل داده شوند.

طبقه پایین زهره‌خانم زندگی می‌کند و بالا مادرش، زهرا عصار. همیشه خانه‌شان بروبیاست. هر چندهفته یک ملحفه سفید بزرگ وسط هال خانه زهراخانم پهن می‌کنند و با کمک نوه‌ها، جعبه‌ها و پلاستیک‌ها یکی‌یکی از انباری بیرون می‌آیند.

زهره‌خانم می‌گوید: مامان‌بزرگم خیاط وجبی بودند. تترون‌ها را برش می‌زدند و مامانم می‌دوختند. از جلیقه نوزادی تا قنداق را برای سیمونی آماده می‌کردند. حتی فکر روغن‌زرد و زیره و نبات بعد از زایمان را هم می‌کردند و یک سیمونی تمام‌عیار تحویل می‌دادند.

به وسایلی که دور خانه مادرش پهن شده است، نگاهی می‌اندازد و ادامه می‌دهد: الان وسایل مدل‌به‌مدل شده و تکه‌هایی که باید تهیه کنیم، زیاد شده است. البته بستگی دارد در مدتی که مشغول تهیه سیمونی هستیم، چقدر کمک برسد.

زهراخانم با یک سینی چای از آشپرخانه بیرون می‌آید و می‌گوید: قدیم هرچه از دستمان برمی‌آمد می‌دوختیم و می‌بافتیم. حتی چادررنگی کوچک هم برای بچه‌ها می‌گذاشتیم.

با چشم‌هایی که سوی زیادی از آنها نمانده است، به لباس‌های بافتنی کوچک نگاه می‌کند و ادامه می‌دهد: با کلا‌ف‌های کوچکی که مردم می‌آورند، کلاه و شلوار و لباس نوزاد می‌بافم تا مادری که در زمستان زایمان می‌کند، بتواند فرزندش را گرم نگه دارد. مادرجان! از برکت همین کار‌ها بوده که همین سوی کم هم به چشمانم مانده است.

 

خانواده نیکوکار دریادل با دل‌های دریایی‌شان سیسمونی درست می‌کنند

 

باز من را در این راه نگه می‌داری؟

زهره‌خانم به مادرش نگاه می‌کند و با خنده‌ای معنادار می‌گوید: مادربزرگم اهل نوغان بود و با افتخار می‌گفت «ما از نسل زنانی هستیم که قباله‌هایمان را به‌خاطر امام‌رضا (ع) بخشیدیم». مادرم، اما اهل دریادل است و از وقتی یادم می‌آید، خانه‌مان در هاتف بود. اهالی دریادل دل‌هایشان دریایی است و مادر من هم مانند مادرش همه هم‌وغمش مشکلات مردم است؛ این‌قدر که گاهی من و خواهرهایم، فرشته و نسرین، خسته می‌شویم و اعتراض می‌کنیم. تلنبارشدن این همه وسیله که باید دانه به دانه آنها را جدا کنیم و ببینیم مناسب چه افرادی است، گاهی طاقت‌فرساست.

خرید با ماست، چون حوصله داریم که ساعت‌ها در بازار وقت بگذاریم و جنس باکیفیت را با قیمت مناسب پیدا کنیم

باحوصله لباس‌ها و وسایل نو را می‌گذاریم برای سیسمونی و لباس‌هایی را که استفاده شده‌اند، برای بچه‌های بزرگ‌تر می‌فرستیم. تکه‌کردن گوشت قربانی و مرغ که در کنار بسته‌های ماهیانه می‌گذاریم، چند روز وقتمان را می‌گیرد. مرتب‌کردن خانه پس از تمام‌شدن بسته‌بندی، خودش کلی زمان می‌برد.

با خنده ادامه می‌دهد: مادرم گاهی حاج‌خانم‌های مسن همسایه را می‌آورد اینجا تا آنها را حمام ببرم. بعد می‌گوید: «ثواب دارد مادرجان.»، اما هروقت از جورنشدن وسایل و سنگینی کار خسته می‌شوم و می‌خواهم این مسئولیت را کنار بگذارم، یک بسته لباس نو می‌رسد یا خیری یک رقم درخورتوجه کمک می‌کند که رو به خدا می‌کنم و می‌گویم: «دورت بگردم، باز روزی مردم را از این طریق می‌رسانی و کاری می‌کنی که من را در این راه نگه داری؟»

 

کار‌های خانوادگی موفق‌تر است

یکی از دلایل موفقیت زهره‌خانم که حالا خودش مادربزرگ است و سه نوه دارد، همکاری اقوام و فامیلی است که نه به اندازه قدیم، اما هنوز به صله‌رحم پایبند هستند و از احوال هم باخبرند. یک گروه خانوادگی دارند و هر ماه رقمی را به حساب زهره‌خانم واریز می‌کنند تا بسته‌های خواربار ماهیانه پروپیمان‌تر شود.

دختر و نوه‌عمه‌هایش، معصومه مهرجویی، آرزو کلاهدوز و عطیه صلواتی‌زاده، بازو‌های اصلی کار‌هایی هستند که نیاز به انرژی جوانی و پای بازاررفتن دارد. تا تلفن به دست می‌گیرد و می‌گوید که نیاز به کمک دارد، آرزو خودش را می‌رساند. آرزو می‌گوید: خرید با ماست، چون حوصله داریم که ساعت‌ها در بازار وقت بگذاریم و جنس باکیفیت را با قیمت مناسب پیدا کنیم.

 

خانواده نیکوکار دریادل با دل‌های دریایی‌شان سیسمونی درست می‌کنند

 

همسایه‌هایی که اهل خیرند

هنگام بازکردن جعبه‌ها و پلاستیک‌ها همسایه‌ای زنگ در را می‌زند تا بسته‌های لباس و مبلغ نقدی را تحویل بدهد که متوجه می‌شود موقع چیدن سیمسونی‌هاست. لیلا جعفری با ذوق پله‌ها را بالا می‌آید و می‌گوید: از بیست‌سال قبل که ما به این محله آمدیم، متوجه شدیم که خانواده ایرانمنش واسطه خیر می‌شوند و هر سال چند دست سیسمونی آماده می‌کنند و هدیه می‌دهند به مادران جوان که امیدشان فقط به خداست.

زهره‌خانم درحالی‌که لباس‌ها و وسایل دخترانه و پسرانه را برای دو سیسمونی مجزا تفکیک می‌کند، می‌گوید: بعد از فامیل، همسایه‌ها هستند که خیلی به ما کمک می‌کنند. خانم قائمی، رضوی، شادمان، خراشادی و خیلی‌های دیگر خودشان یک خیریه کامل هستند که هرکدام در زمینه‌ای مشغول‌اند. یکی جهاز درست می‌کند و دیگری در کار پخت غذا برای ایتام است. زنجیره‌ای که بین همسایه‌ها وجود دارد، حمایت از خانواده‌های نیازمند را تقویت می‌کند.

 

خانواده نیکوکار دریادل با دل‌های دریایی‌شان سیسمونی درست می‌کنند

 

حمایتگر اصلی همسرم است

حاج‌خانم نگران خانه و زندگی زهره‌خانم است و می‌گوید: جوادآقا خیلی به زهره کمک می‌کند تا بتواند بسته‌های معیشتی را کامل‌تر تدارک ببیند. تا مرد با همسرش همراه نباشد، زن نمی‌تواند با آرامش به مشکلات دیگران بپردازد.

زهره‌خانم می‌گوید: همسر اولم، سیدکاظم کمالی‌سرشت، سال ۱۳۶۵ شهید شد و پسرم حمید را به یادگار گذاشت. سال ۱۳۸۷ با سیدجواد سقای‌رضوی ازدواج کردم و نازنین‌زهرا شیرینی زندگی‌مان شد. خانواده همسرم هم مانند پدربزرگ و مادربزرگم اهل کار خیر بودند و کمک به دیگران برای او جزئی از زندگی است.

او تعریف می‌کند: در مراسم فوت اقوام یا نذری‌دادن‌ها، جوادآقا پیشنهاد می‌دهد به‌جای نصب بنر، خیرات کنیم. یک نانوایی در مهرگان و یکی هم در محله پنج‌تن است که با ما همکاری می‌کنند و جمعه‌ها نان رایگان توزیع می‌کنند.

ما خانه‌ای را که خانه امید خیلی از نومادرهاست، ترک می‌کنیم، اما وسایل دورتا دور خانه هستند و چند روزی قرار است خانواده زهره‌خانم را به خود مشغول کنند. باید کم‌وکاستی‌ها را بخرند و سیسمونی‌ها به خانه نوزادانی بروند که قرار است در چند ماه آینده پا به این دنیا بگذارند.

 

* این گزارش پنج‌شنبه ۱۵ آبان‌ماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۱۲ شهرآرامحله منطقه ثامن چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44