
هنر معرقکاری، ارث خانوادگی سلطان اصفهانی است
موسوی| «اجدادم اصفهانی بودند و همهشان در کارچوب و منبّت کاری فعالیت میکردند. آنها به شهرهای مختلف میرفتند و سفارشهای چوبکاری را برای مساجد یا اماکن دیگر قبول میکردند و هنگامی که به مازندران رسیدند ماندگار شدند.»
این بخشی از صحبتهای سلطان اصفهانی است که عشق به چوب و سرمست شدن از بوی چوب را از اجدادش به ارث برده اما این ارثیه نهفته نیاز به شکوفایی داشته که پس از سالها توسط سعید، پسر سلطان شکوفا میشود. استعدادی که اگر چه ابتدا فقط به صورت یک تفریح و سرگرمی از سوی این بانوی هنرمند محله فرهنگیان مشهد پیگیری میشد، اما با گذشت سالها به منبع درآمد تبدیل شده است. ساعتی را پای صحبتهای این هنرمند محله نشستیم.
پسرم سعید، مشوق من شد
اصفهانی میگوید: آشناییام با معرق از زمانی آغاز شد که پسرم سعید پای برنامههای آموزشی تلویزیون در این زمینه مینشست. بعد از اینکه او به مدرسه میرفت ارهموییاش را بر میداشتم و روی ضایعات چوب که دیگر قابل استفاده نبود تمرین میکردم.
این تمرین آغاز کارم بود و هرجایی که به مشکل برخورد میکردم سئوالهایم را از پسرم میپرسیدم و او با صبر و حوصله راهنماییام میکرد. در واقع استادی برای این کار نداشتم و سعید آموزشهای لازم را به من داد و او تنها مشوق من بود.
ازعلاقه تا استادی
وی ادامه میدهد: با علاقه زیادی که به این کار پیدا کردم در ساعتهای بیکاری در خانه معرق کار میکردم و در مدت این هشت سال توانستم پیشرفت خوبی داشته باشم. پیلوت خانهام را تبدیل به کارگاه کردم و کمکم همسرم نیز در این کار درگیر شد طوریکه خرید چوب و وسایل مورد نیاز، چیدمان کلمهها یا قال گرفتن به عهده او بود.
هنگامی که همسایهها کارهایم را دیدند و علاقه نشان دادند به این فکر افتادم که میتوانم هنرجو هم قبول کنم. حالا دیگر کار مورد علاقهام از یک اتاق گسترش پیدا کرده و تبدیل شده بود به حرفهای که برای خانوادهام نیز درآمدزایی داشت. شاید بسیاری از بانوان نتوانند خارج از منزل مشغول فالعیت شوند اما پس از آشنایی با هنر معرقکاری توانسته بودند درآمدزایی داشته باشند بدون اینکه از محیط خانهشان دور شوند.
پیلوت خانهام را تبدیل به کارگاه کردم و دوست دارم که این هنر را به بانوان همسایه آموزش دهم
این هنرمند محله اشاره میکند: هنگامی که هنرجوهایم مستقل میشوند و هنرجو میپذیرند یا کار زیبایی ارائه میدهند بسیار خوشحال میشوم و مزد زحماتم را میگیرم. اصفهانی در اینباره توضیح میدهد: تابستان فصل پرکاری است و هنرجویان بیشتری برای آموزش میآیند که بیشتر آنها پسر هستند؛ زیرا آنها باید برای درس حرفهوفن در مدرسه نجاری و صنایع چوب را آموزش ببینند. در میان هنرجوهایی که داشتم پسری بهنام علی را آموزش دادم که هنرش را ادامه داده و هنوز ارتباطم با او قطع نشده و هر چند وقت یکبار کارهایش را میآورد تا آنها را ببینم.
غصهام کم می شود
وی میگوید: وقتی ارهمویی را در دست میگیرم غم و غصههایم را فراموش میکنم، بوی عطر چوب و زیباییاش مسحورم میکند و شاید با عشق و علاقه به چوب بود که توانستم غم دو عزیزم را به فاصله یک سال تحمل کنم. البته این تجربه من تنها نیست بلکه یکی از دوستانم که درگیری ذهنی و مشکلات بسیاری داشت هنگامیکه با هنر معرقکاری آشنا شد به این موضوع اعتراف داشت که هنگام کار با چوب غم و غصه کمتر به سراغش میآید و ذهنش را درگیر میکند.
دوست دارم هنرم را به بانوان آموزش بدهم
این هنرمند حتی به هنگام سفر نیز کارش را از یاد نمیبرد. هر کجا که چوب زیبایی میبیند آن را تهیه میکند یا اگر طرح زیبایی میبیند آن را مد نظر قرار میدهد. دغدغه اصلی این هنرمند به فراموشی سپرده شدن هنر معرقکاری است و از اینکه روزی دیگر نتواند آن را آموزش دهد بسیار ناراحت است. او از متولیان و مسئولان میخواهد توجه ویژهای به این هنر داشته باشند.
اصفهانی توضیح میدهد: با اینکه پیلوت خانهام را تبدیل به کارگاه کردم و از صنایع گردشگری نیز کارت صنعتگر دارم اما هنوز نتوانستهام مکانی را اجاره کنم زیرا دخل و خرج کارهایم با یکدیگر هماهنگ نیست و از سوی دیگر شهرداری اجازه نمیدهد تابلو نصب کنم. این هنرمند منطقه ما در پایان خاطرنشان میکند: اگر کمکی به این هنر شود میتوانم در پارک یا مکان دیگری آن را به دختران و زنان جوانی که به پارکها میآیند آموزش بدهم.
* این گزارش چهارشنبه، ۶ دی ۹۱ در شماره ۳۶ شهرآرامحله منطقه ۱۰ چاپ شده است.