کد خبر: ۱۲۹۲۱
۲۵ شهريور ۱۴۰۴ - ۱۵:۰۰
راز ۵۳ سال زندگی خوشبخت خانم و آقای دیانت

راز ۵۳ سال زندگی خوشبخت خانم و آقای دیانت

خانم و آقای دیانت ۵۳ سال است با هم زیر یک سقف زندگی می‌کنند. چهار فرزند دختر دارند و چهار فرزند پسر. ۱۸ تا هم نوه.شاید باورش برای خیلی‌ها سخت باشد، اما او می‌گوید: به‌جز چند سال اول زندگی مشترکمان، هیچ‌وقت با هم بحث و دعوایمان نشده است.

نويسنده داشت بقيه داستانش را مي‌نوشت. حالا ماجرا رسيده بود به نقطه اوجش؛ زن و شوهر اختلافشان بالا گرفته بود و حرف طلاق آمده بود وسط. نويسنده دلش مي‌خواست خانم و آقا را با هم آشتي دهد و داستانش ختم به خير شود، اما خودش هم درمانده بود كه با اين همه اختلاف چطور بايد اين كار را بكند! داشت به همين چيزها فكر مي‌كرد كه يك‌دفعه تلفنش زنگ خورد. پاي تلفن به نويسنده گفتند كه بايد برود مصاحبه. پرسيد: با كي؟

با يك زوج موفق!

نويسنده مشخصات را گرفت و نشانی را. بايد مي‌رفت محله فاطميه مشهد. با خودش گفت: شايد بعد از گفتگو با اين زن‌وشوهر موفق، بتوانم اختلاف خانم و آقاي داستان را هم حل كنم. داشت آماده مي‌شد برود بيرون كه صداي خانم داستان بلند شد: يك دقيقه وايستا! ناخواسته حرف‌هاي تلفني‌ات را شنيدم. رفتي آنجا از آقاي خانه بپرس توی زندگي چندبار يك‌جانبه تصميم ‌گرفته و نظر همسرش را نپرسيده؟ اين را هم بپرس آخرين‌باري كه براي زنش كادو گرفته، كي بوده؟

نويسنده داشت سوال‌ها را روي برگه مي‌نوشت كه صداي آقا هم درآمد: دو تا كتاب روان‌شناسي خوانده، هميشه خودش را حق‌به‌جانب مي‌گيرد! ببين نويسنده! پس بهتر است از خانم هم بپرسي اصلا اهل لجبازي با شوهرش هست؟ يا تابه‌حال شوهرش را در معاشرت با اقوامش محدود كرده؟ نويسنده سوالات آقا را هم اضافه مي‌كند و قبل از اينكه كار بالا بگيرد از خانه مي‌زند بيرون!

 

فقط اول ازدواج اختلاف داشتيم

نویسنده وقتی در غروب سرد زمستان پا می‌گذارد به خانه زوج موفق، به‌یک‌باره گرمش می‌شود. نمی‌فهمد به خاطر اختلاف دمای بیرون است یا روابط گرم بین اعضای خانواده دیانت که از همان اول حسش می‌کند. خانم و آقا ۵۳ سال است با هم زیر یک سقف زندگی می‌کنند. چهار فرزند دختر دارند و چهار فرزند پسر. ۱۸ تا هم نوه. خانم خانه خودش را معصومه برادران معرفی می‌کند و ۶۸ ساله. شاید باورش برای خیلی‌ها سخت باشد، اما او می‌گوید: به‌جز چند سال اول زندگی مشترکمان، هیچ‌وقت با هم بحث و دعوایمان نشده است.

ما اوايل با هم اختلافاتي داشتيم، چون تربيت خانوادگي‌مان فرق داشت، ولی بعد كه همديگر را بيشتر شناختيم، همه‌چيز حل شد

قديمي‌ها مي‌گويند دو تا كوزه را هم كه كنار هم بگذاري، صدا مي‌كنند. ما هم اوايل با هم اختلافاتي داشتيم، چون تربيت خانوادگي‌مان كمي فرق داشت، ولی بعد كه همديگر را بيشتر شناختيم، همه‌چيز حل شد. البته همان‌زمان هم هيچ وقت نگذاشتيم بچه‌ها اختلافاتمان را بفهمند. بعد از آن هم هيچ‌وقت اختلافي نبوده كه بخواهد جلوي بچه‌ها باشد يا پنهان از آن‌ها بماند! حاج‌خانم یادآور می‌شود: نه اينكه مشکل نداشته‌ايم، فقط بزرگش نكرده‌ايم. من هميشه به بچه‌هايم می‌گویم مشكلات زندگي را بزرگ نكنيد.

 

از خانواده‌ام راضي هستم

مرد خانه که سال‌ها در نانوایی کار می‌کرده، مدت‌هاست بازنشسته شده است. سیدمسعود دیانت‌مقدم ۷۶ ساله از همسر و فرزندانش رضایت کامل دارد. درباره همسرش می‌گوید: از نظر خانه‌داری، بچه‌داری و مهم‌تر از همه قناعت‌کردن نمونه است.

آقاسید چندین‌بار هم درباره فرزندانش بیان می‌کند: از بچه‌ها راضی هستم و بدی از آنها ندیده‌ام.دو تا از پسر‌های آقای دیانت روحانی هستند و یکی دامپزشک و دیگری حسابدار. یکی از دختر‌ها مدیر مجموعه‌ای آبی است و یکی مدیر سالن ورزشی مسجد چهارده‌معصوم (ع).

دو دختر دیگر هم خانه‌دار هستند.  کودکی ما «دیوار خانه پدری‌ام با مدرسه مشترک بود. شش‌ساله که بودم از پنجره خانه، داخل حیاط مدرسه را نگاه می‌کردم. اطرافیان به مادرم می‌گفتند که مرا مدرسه بفرستد، اما، چون او نگران بود چادر از سرم بردارند، راضی نمی‌شد. بعد از بچه‌دارشدن و در سن ۳۸ سالگی، فقط یک‌ماه نهضت رفتم و سواد یاد گرفتم. حالا می‌توانم همه‌چیز بخوانم، فقط دستخطم خوب نیست.»

اين، ماجراي تحصيل خانم حامد است؛ و اما خاطره مدرسه‌رفتن حاج‌آقاي ديانت هم شنيدني است. خدابيامرز پدر حاج‌آقا، مدير دبستاني ملي بوده است در حوالي ميدان شهدا. اين دبستان كه به نام خودش يعني ديانت نام‌گذاري شده بود، حالا به محله آبكوه نقل مكان كرده است. مادرش هم معلم بوده است.

حاج‌آقای دیانت می‌گوید: پدرم روحانی هم بود و منبر داشت. پنج‌سالم بود که او فوت کرد. آن موقع منزل پدری‌ام در خیابان هشت‌آباد (رضوی فعلی واقع در خیابان توحید) بود و من کلاس اول به دبستان ۱۵ بهمن رفتم. اما هیچ علاقه‌ای به درس خواندن نداشتم و مرتب از مدرسه فرار می‌کردم. آخر هم مدرسه را ترک کردم.

آقاي خانه كه آن‌موقع كودكي بيش نبوده است، به دنبال يادگيري حرفه به كارگاه نجاري مي‌رود و چهارسالي را آنجا كار مي‌كند. بعد از آن هم در یک نانوايي در چهارراه شهدا مشغول به كار مي‌شود تا پس از چند سال به نانوايي‌ای در سمزقند برود و همانجا بماند.

 

خانم و آقای برادران ۵۳ سال است زیر یک سقف با هم زندگی می‌کنند

 

قانع زندگي كرده‌ام

خانم برداران مي‌گويد: چهار سال اطراف ميدان شهدا مستاجر بوديم و بعد هم به اين محله آمديم. درآمد حاج آقا آن‌موقع کم بود و من قناعت مي‌كردم تا  قسط خانه را کم‌کم پرداخت كنيم. دوتا از دخترها و پسر كوچك خانواده ديانت كه از ابتداي گفتگو كنار ما حضور دارند، به قانع بودن مادرشان معترفند. آن‌ها با حوصله به حرف‌هاي پدر و مادرشان گوش مي‌دهند، با عشقي كه مي‌توان در نگاهشان ديد.

خانم خانه سررشته كلام را دوباره مي‌گيرد كه: فاميل و اطرافيان، دكوراسيون منزلشان را تغيير مي‌دهند، اما من اعتقادي به اين چيزها ندارم. مي‌گويم همان پول را صرف سفرهاي زيارتي كنيم يا به كساني كه نيازمند هستند، رسيدگي كنيم.

 

ما قديمي محله هستيم

وقتی سال‌ها پیش آقا سید، خانه فعلی‌اش را در محله فاطمیه خریده، تعداد خانه‌ها بسیار کم بوده است. خودش می‌گوید: ۵۰ سال پیش از چهارراه خواجه‌ربیع به سمت خانه ما اصلا خانه‌ای نبود. همه زمین‌های کشاورزی بود و در آنها گندم می‌کاشتند. بعد از اذان شب کسی جرئت نمی‌کرد بیرون بیاید. به‌جای شعبه آب و فاضلاب  منطقه ما هم، آن‌موقع قبرستان بود.

آقای دیانت برای همیشه در این محله ماندگار می‌شود چون: همسایه‌ها خوب هستند و محله‌ام را دوست دارم. البته زمان قدیم، همه همسایه‌ها یکدیگر را می‌شناختند و به مشکلات هم رسیدگی می‌کردند. حالا بیشتر قدیمی‌ها رفته‌اند و روابط هم مثل گذشته نیست.

 

زندگي با مسجد

اساس زندگي موفق اين زوج محله ما، روي دو شرطي بنا شده كه خانم خانه، اول زندگي براي مردش گذاشته است؛ يكي «لقمه حلال» و ديگري «دروغ نگفتن». مرد خانه كمي از شيوه تربيتي فرزندانش مي‌گويد: پسر بزرگم كه دكتر دامپزشك است، از كودكي كار مي‌كرد.

اوايل جلوي مغازه نانوايي‌ای كه خودم در آن مشغول بودم، آدامس و شكلات و اين‌طور چيزها مي‌فروخت، بعد هم رفت مغازه بلورفروشي. حاج‌خانم عنوان می‌کند: هدفمان اين بود كه بچه‌ها بعد از ساعت تعطيلي مدرسه، در كوچه‌ها نباشند. وقتي هم جذب مسجد شدند، ديگر خاطرمان جمع شد.

اساس زندگي این زوج، روي دو شرطي بنا شده، يكي «لقمه حلال» و ديگري «دروغ نگفتن»

حرف مسجد كه مي‌آيد وسط، دختر خانواده مي‌گويد كه  مادر و پدرش با مسجد زندگي مي‌كنند. خانم برادران هم ياد خاطره‌اي مي‌افتد: پسر بزرگم كه ازدواج كرد و بعد هم قضيه جبهه رفتن و به دانشگاه اروميه رفتنش پيش آمد، من عصبي شدم، چون با هم خيلي دوست بوديم و او از من دور شده بود. دكتر مرا از روضه‌رفتن منع كرد اما به او گفتم: تنها سرگرمی من روضه‌رفتن است؛ وقتي به اين مجالس مي‌روم سبك مي‌شوم.

 

اولين سفر، بهترين سفر

این زوج موفق تابه‌حال سفر‌های زیارتی زیادی با هم رفته‌اند، اما بهترینش سفر سال ۸۷ بوده است که راهی سوریه شده‌اند، چون نخستین سفر آنها بوده و خیلی خوش گذشته است.  مدتی هم که تابه‌حال از هم دور بوده‌اند، سه‌ماهی بوده است که آقای دیانت در زمان جنگ به جبهه می‌رود تا به خواسته خانم دیانت، دینش را به کشورش ادا کند.

 

لطف خدا

«گذشت و صداقت و ياد خدا را فراموش نكنند؛ اگر ياد خدا باشد، همه مشكلات حل مي‌شود. دنبال تشريفات هم نروند.» اين حرف خانم خانه است به زوج‌هاي امروزي. آقا هم مي‌گويد: به يكديگر دروغ نگويند و هركاري را با صلاح و مشورت هم انجام دهند. سِرّ آدم دروغگو بالاخره فاش مي‌شود.

گفتگو به پايان رسيده، اما حاج‌خانم كه نگران است حرف اصلي را نزده باشد، مي‌گويد: همه اين زندگي لطف خدا بوده است. من هميشه به خدا مي‌گويم لايق محبت‌هايت نيستم و نمی‌دانم چطور بايد از تو تشكر كنم.
«ما» شدن نويسنده برگشته است خانه. قبل از اينكه خانم و آقاي داستان سوال‌پيچش كنند، خودش مي‌گويد: هيچ‌كدام از سوا‌ل هایتان را نپرسيدم، چون آن‌ها نسبت به هم «گذشت» داشتند.

مي‌دانيد يعني چه؟ يعني آب از آب تكان نمي‌خورد حتي اگر مرد خانه مدتي براي زنش كادو نخرد. يعني اگر هرازگاهي هم زن خانه لجبازي كند، آسمان به زمين نمي‌آید! بعد نفسي مي‌گيرد و ادامه مي‌دهد: سوال‌هاي شما مال كساني است كه هنوز در گيرودار «من» و«تو» هستند. خانم و آقاي ديانت سال‌هاست «ما» شده‌اند.

 

* این گزارش یکشنبه، ۲۹ بهمن ۹۱ در شماره ۴۳ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44