کد خبر: ۱۲۶۸۳
۲۰ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۰
پیکان سفید ما را کربلایی کرد

پیکان سفید ما را کربلایی کرد

احمد زارع‌زاده می‌خواست بانی خیر شود و مسافر جامانده را به اتوبوسی برساند که از محله عازم کربلا بود، اما دست بر قضا زیارت امام‌حسین(ع) نصیب خودش و همراهانش هم شد.

چندماه بیشتر از سرنگونی صدام نگذشته بود که اهالی محله رضائیه عزم سفر کربلا کردند و از متقاضیان نام‌نویسی شد. فهرست با ۲۲ نفر کامل شد، اما روز حرکت اتوبوس، یک‌نفر جا ماند و اتوبوس با ۲۱‌سرنشین راهی مرز مهران شد. محمد باخدا، مسافرجامانده از زیارت عتبات، رو به برادر دامادش با حسرت گریه می‌کرد و می‌گفت: «لیاقت نداشتم؛ امام‌حسین (ع) نطلبیدند.»

احمد زارع‌زاده تعریف می‌کند: از غصه محمدآقا دلم طاقت نیاورد. به او گفتم خودم با پیکانم تو را می‌برم و تا سر مرز هم که شده به اتوبوس می‌رسانم. همین هم شد. پیکان سفید را به تعویض روغنی و آپاراتی بردم و آماده‌بردن محمدآقا شدم تا در نزدیک‌ترین نقطه‌ای که می‌توانستیم، به اتوبوس برسیم.

 

سه نفر دیگر هم اضافه شدند

پیکان با پنج سرنشین عازم تهران شد، اما نه در شهر تهران به اتوبوس رسید، نه قم و جمکران!

احمدآقا تعریف می‌کند: لحظه‌ای که می‌خواستیم راه بیفتیم، خانواده خواهرم که به سفر رفته بودند، از راه رسیدند. شوهرخواهرم گفت من هم می‌آیم. پسرخواهرم هم گفت: «دایی، من هم هستم!»

همراهی‌ها به این دو نفر ختم نشد و در ادامه پسرِمحمدآقا هم لحظه آخر بار‌و‌بندیلش را بست تا با رسیدن به اتوبوس زیارت، کنار پدرش باشد. پیکان با پنج سرنشین عازم تهران شد، اما نه در شهر تهران به اتوبوس رسید، نه قم و جمکران!

ناگزیر به مسیر ادامه دادند تا سرانجام از شهر مهران و مرز ایران و عراق سر‌درآوردند. آنجا هم متوجه شدند که زائران محله‌شان با عبور از مرز به‌سمت نجف و حرم حضرت‌علی (ع) حرکت کرده‌اند.

 

پیکان سفید ما را کربلایی کرد

 

طلبیده شدیم

احمدآقا می‌گوید: دور میدانی نزدیک مرز توقف کرده بودیم تا کمی استراحت کنیم و صبحانه هم بخوریم که یک موتورسوار سمت ما آمد و پرسید «مشکلی پیش آمده؟» موضوع رفتن آن بیست‌ویک نفر و جاماندن این یک‌نفر را برایش گفتیم. او گفت «قرار است نیمه‌شب گروهی از روستا به‌صورت پیاده عازم کربلا شوند؛ اگر آنجا بروید، می‌توانید با آنها هم‌مسیر شوید.»

۲ هزار کیلومتر را این پنج‌نفر رفته بودند که مسافر جامانده را به اتوبوس زائران بین‌الحرمین برسانند، اما تا آن لحظه هرگز گمان نمی‌کردند سرنوشتشان این‌طور به‌هم گره بخورد و همگی راهی نجف و کربلا شوند.

سفر پیاده بیش‌از صد‌نفر از اهالی روستا از نیمه‌های شب کلید خورد. مسافران مشهدی هنوز باورشان نمی‌شد که قرار است به زیارت اباعبدالله‌الحسین(ع) بروند. حوالی اذان صبح بود که با صدای تیراندازی متوجه حمله راهزنان شدند. این پنج‌نفر در گوشه‌ای کمین کردند و کمی جلوتر سوار بر کامیونی شدند تا از مهلکه جان سالم به در ببرند.

 

ناگهان متوجه شدیم همه آن بیست‌و‌یک نفر ردیف جلو ما نشسته‌اند. رفتم پشت سرِ برادرم و گفتم بگو من کی هستم!

دیدار آن ۲۱ نفر در حرم‌‌امام‌حسین(ع)

زارع‌زاده خاطره آن روز را هرگز فراموش نمی‌کند که به کربلا رسیدند و بدون معطلی به زیارت حرم امام‌حسین (ع) رفتند؛ «خودمان را به صف نماز رساندیم. ناگهان متوجه شدیم همه آن بیست‌و‌یک نفر ردیف جلو ما نشسته‌اند. رفتم پشت سرِ برادرم و چشمانش را با دستم گرفتم. گفتم بگو من کی هستم! باورشان نمی‌شد که خودمان را به آنجا رسانده بودیم.

احمدآقا معتقد است: این زیارت خاطره‌انگیز تنها به این دلیل نصیبمان شد که با جان و دل، مسافرِدل‌شکسته کربلا را همراهی کردیم تا خودش را سرزنش نکند و به مرادش برسد.

در مسیر برگشت، برادرِاحمدآقا نیز همراه آنها شد. جمعه هفتم شهریور بود. نماز را در حرم حضرت‌علی (ع) اقامه کردند و از حرم‌مطهر خارج شدند. تنها چنددقیقه بعد، خبر انفجار و ترور آیت‌الله حکیم و شهادت بیش‌از هشتاد زائر همه‌جا مخابره شد.

 

* این گزارش دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۴ در شماره ۶۳۵ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44