کد خبر: ۱۲۵۱۸
۲۹ تير ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۰
تراشکار کتاب‌باز ذهنش را با کلمات صیقل می‌دهد

تراشکار کتاب‌باز ذهنش را با کلمات صیقل می‌دهد

تیرماه امسال عضویت جواد کیاوند در کتابخانه امیرحسین فردی ۱۰ ساله شد. کیاوند که تراشکاری دارد، نادرست بودن این تصور که یک کتاب‌خوان حرفه‌ای، لابد شغلی مرتبط با مقوله فرهنگ دارد را اثبات می‌کند.

سال‌ها همزیستی با کتاب و روزنامه و مجله، از جواد کیاوند، یک خواننده حرفه‌ای ساخته است. او متولد‌۱۳۵۷ و فرزند اول از خانواده‌ای هفت‌نفره است که در پایان مقطع راهنمایی، عطای درس خواندن را به لقایش بخشیده است.

اعتبار و موفقیت در شغل تراشکاری و روابط فردی و اجتماعی اش را مدیون کتاب می‌داند و از هر فرصتی برای خواندن، استفاده می‌کند، حتی از چند دقیقه تأخیر ما تا رسیدن به محل قرار در کتابخانه مردمی امیرحسین فردی.

فضای دنج این کتابخانه با انبوه کتاب‌هایش در محله رده، کتاب‌خوان‌هایی از محلات مختلف منطقه ۳ و ۴ را به حضور در کتابخانه، ناگزیر می‌کند، حتی اگر مثل مصاحبه‌شونده ما، گرفتار مشغله‌های روزمره باشد و زنگ‌های تلفن همراهش، نشان از مشتریان متعددی باشد که خواهان حضور او در محل کار هستند.

 

تراشکار کتاب‌باز ذهنش را با کلمات صیقل می‌دهد

 

چطور شد که درس و مدرسه را رها کردید؟

خانه پدری‌ام در خیابان طبرسی جنوبی بود؛ بین خیابان کافی و فتاح در محله رسالت. در همسایگی ما یک مغازه تراشکاری بود که هر روز از مقابلش رد می‌شدم. از اول دوست داشتم کاری انجام بدهم که هر کسی از عهده‌اش برنیاید و مثل شغل‌هایی نباشد که اگر تو آن را انجام ندهی، خیلی‌های دیگر بتوانند. تراشکاری همین است، یک کار فنی با محاسبات دقیق و درگیری‌های ذهنی جذاب که کمتر کسی تخصصش را دارد. علاقه شدیدم به این شغل باعث شد مدرسه رفتن را بی‌خیال شوم.

 

مدرسه را که رها کردید، ارتباطتان با کتاب قطع شد؟

با کتاب بله، ولی با مطالعه نه. قدیم‌ها، ابتدای خیابان کافی یک دکه روزنامه‌فروشی بود. آن را خانمی اداره می‌کرد که صبح‌ها دیر می‌آمد سرکار. به توزیع‌کننده روزنامه گفته بود که روزنامه‌ها را بدهد به تراشکاری ما. در ازای آن، ما روزی یک نسخه رایگان روزنامه می‌گرفتیم. زمان‌های بیکاری‌ام در مغازه به روزنامه‌خواندن می‌گذشت. بعد افتادم دنبال خواندن مجله. آن زمان مجله خانواده، مد بود. داستان‌های خوبی داشت و من به مطالعه، معتاد شدم.

 

از اول دوست داشتم کاری انجام بدهم که هر کسی از عهده‌اش برنیاید 

کی به سمت کتاب رفتید؟

نوزده‌ساله بودم که به خاطر یک جراحی، بستری شدم. در همان اوضاع که باید استراحت می‌کردم، مادرم پرسید: چه دوست داری برایت بگیرم؟ کتاب‌های روان‌شناسی بورس بود.

سر چهارراه برق، یک مغازه کتاب‌فروشی بود که ویترین بزرگی داشت. قبلا پشت ویترینش کتابی دیده بودم که کنجکاو شده بودم بخوانمش، اما قیمتش زیاد بود؛ ۷۰۰ تا تک تومانی. پولش را نداشتم، در ضمن خجالت می‌کشیدم از کسی قرض بگیرم. بستری در بیمارستان و پیشنهاد مادرم بهترین فرصت بود برای رسیدن به خواسته‌ام.

اسم کتاب چه بود؟

آیین دوست‌یابی، اثر دیل کارنگی.

 

مادرتان چه واکنشی نشان داد؟

تعجب کرده بود. تا حالا حرف قلمبه‌سلمبه از من نشنیده بود. با این حال، نه نیاورد و کتاب را خرید. هنوز هم یادگاری نگهش داشته‌ام.

 

کتاب، به همان زیبایی بود که تصور می‌کردید؟

چون کتاب‌خوان نبودم حلاجی کردن جملاتش برایم سخت بود ولی خواندنش لذتی داشت که باعث شد ادامه بدهم. از کتاب دوم سوم به بعد، روی ریل افتادم و هضم مطالب، آسان شد.

 

مگر شاغل نبودید؟ چرا زودتر نتوانستید کتاب را بخرید؟

شغل تراشکاری این‌طور است که سه چهار سال طول می‌کشد کار را یاد بگیری و تا آن موقع، حقوق خاصی در کار نیست. من آن زمان، هفته‌ای ۱۵۰‌تا تک تومانی مزد می‌گرفتم.

 

با این حساب، کتاب‌های بعدی را چطور تهیه ‌کردید؟

سال‌های هشتاد در طبرسی شمالی‌۹ یک لوازم‌تحریری بود مال آقای مُعین. کنار دفتر و خودکاری که می‌فروخت، کتاب هم امانت می‌داد. باید شناسنامه‌ات را گرو می‌گذاشتی و هفته‌ای چهل‌تا تک تومانی می‌دادی تا کتاب بگیری. دور میدان فجر هم کتاب‌فروشی دیگری بود.

صاحبش پیرمردی بود که کتاب‌های قدیمی و زیرخاکی داشت و امانت می‌داد به هفته‌ای صدتومان. از همان درآمد کمی که داشتم، برای علاقه‌ام خرج می‌کردم. این روزگار را که از سر بگذرانی، می‌فهمی امثال کتابخانه امیرحسین فردی، با مخزنی غنی که دارند، برای مردم منطقه نعمت هستند.

 

جای دیگری هم عضو هستید؟

هستم ولی آنجا کتاب‌هایش جالب نیست. بیشتر همین‌جا می‌آیم. گاهی هم می‌روم جمعه‌بازار کتاب در خیابان مدرس.

 

مگر به چه‌ کتاب‌هایی بیشتر علاقه دارید؟

این طور نیست که بگویم بیشتر رمان می‌خوانم یا شعر یا تاریخ یا چه. کتاب خوب و با معنا می‌خوانم.

 

این را چطور متوجه می‌شوید؟ پیشنهاد دیگران، جست‌وجوی اینترنتی یا ..؟

آن‌قدر کتاب خوانده‌ام که وقتی کتاب جدیدی دست می‌گیرم و دو سه صفحه‌اش را نگاه می‌کنم متوجه می‌شوم نویسنده، حرفی برای گفتن دارد یا نه.

 

نوشته کدام نویسنده‌ها در ذهنتان مانده است؟

تحت‌تأثیر نوشته‌های مرحوم علی صفایی حائری قرار گرفتم. کتاب چندجلدی «شازده حمام» از آقای پاپلی یزدی را هم خیلی پسندیدم. کتاب‌های تولستوی، «کتاب ۹۷۶‌روز در پس‌کوچه‌های اروپا» نوشته محمد دلاوری و نوشته‌های چخوف هم جالب بودند. «جامعه‌شناسی نخبه‌کُشی» نوشته آقای علی رضاقلی را هم دوست دارم.

 

تراشکار کتاب‌باز ذهنش را با کلمات صیقل می‌دهد

 

الان مشغول  مطالعه چه کتاب‌هایی هستید؟

دو تا را دارم هم‌زمان می‌خوانم. یکی «کفش‌باز» اثر فیل نایت، پایه‌گذار شرکت نایک است که از مسیر موفقیتش می‌گوید. دیگری کتاب «خانه‌ای برای همه» مربوط به بانویی به نام منصوره مقدسیان که کتاب‌خوان بوده، ذهنی باز داشته و منشأ خیرات زیادی شده است، مثل بزرگ کردن بچه‌های یتیم. حسینیه بیت‌الزهرا (س) در کوچه سرشور نیز بخشی از خانه این بانوست.

 

شاغل، متأهل و پدر دو فرزند هستید. کجا و چطور برای کتاب خواندن فرصت پیدا می‌کنید؟

من فقط توی خانه می‌توانم کتاب بخوانم و سر کار، اصلا نمی‌رسم. برای همین همسایه‌های مغازه‌ام هیچ‌وقت من را با کتاب ندیده‌اند و از علاقه‌ام خبر ندارند. در مورد وقت هم با اطمینان می‌گویم همه ما برای خواندن وقت داریم، اگر بخواهیم.

 

بیشتر چه ساعت‌هایی، سراغ مطالعه می‌روید؟

صبح‌ها از ساعت‌۷ صبح که بیدار می‌شوم تا ساعت‌۹ که می‌خواهم بروم سرکار، عالی است برای مطالعه. جمعه، دو ساعت وقت گذاشتم و ۲۰۰ صفحه خواندم و لذت بردم. عصر‌ها و شب‌ها قبل از خواب هم فرصت‌های خوبی هستند.

روز خوب من روزی است که خانواده‌ بگویند می‌خواهند از صبح تا عصر بروند مهمانی و من بتوانم مطالعه عمیق داشته باشم

 

با این حساب، روز خوب برای شما روزی است که ...

(با لبخند) روزی که خانواده‌ام بگویند می‌خواهند از صبح تا عصر بروند مهمانی و من می‌توانم در سکوت مطلق، مطالعه عمیق داشته باشم. حتی تصورش هم فوق‌العاده است!

 

اهل فضای مجازی هستید؟

نه زیاد، گاهی کانال‌هایی را که اخبار مهم و نکته‌های آموزنده دارند نگاه می‌کنم. مطالب و کانال‌های منفی‌باف را دنبال نمی‌کنم.

 

اهل کتاب‌های الکترونیکی چطور؟

دوست دارم کتاب را دستم بگیرم، قسمت‌های مهمش را خط بکشم و حاشیه‌نویسی کنم. برای همین فقط با کاغذی‌ها صفا می‌کنم.

 

به نظرتان گره کار کجاست که کتاب‌خوانی عادت روزانه نشده است برایمان؟

باید از بچگی شروع کرد به ترویج این فرهنگ. از خانواده‌ها به تنهایی کاری ساخته نیست. آموزش و پرورشمان در این زمینه ضعیف است در حالی که با تشویق و استفاده از تأثیر همسالان به خوبی می‌تواند نسلی کتاب‌خوان بار بیاورد. از طرف دیگر، قیمت کتاب، بالاست و کالایی در دسترس به حساب نمی‌آید. چه ایرادی دارد مثل یارانه‌ها و بسته‌های معیشتی، یارانه کتاب هم مستقیم و محسوس باشد؟ مگر با کتاب، جز خواندن کار دیگری هم می‌شود کرد؟

 

توانسته‌اید کسی را با دنیای کتاب رفیق کنید؟

تلاش کرده‌ام ولی نشده است، به همان دلایلی که اشاره کردم.

 

تراشکار کتاب‌باز ذهنش را با کلمات صیقل می‌دهد

 

آقای کیاوندِ تراشکار، کتاب‌خوان باشد یا نباشد، چه تفاوتی دارد؟

تفاوتش از زمین تا آسمان است. آدمی که کتاب‌خوان نیست، تراشکار باشد یا هر چه، در گذران روزمره‌هایش موفق نیست. به محیط اطرافتان نگاه کنید. می‌بینید مردم سر اتفاق‌ها و موضوع‌های الکی، جر و بحث می‌کنند و واکنش‌های عجیب نشان می‌دهند، روابط فردی و کاری‌شان دچار مشکل است. این آسیب‌ها و رفتار‌های ناهنجار، به فقر فرهنگی و ذهن‌های خالی از معنا برمی‌گردد. باور کنید اگر کتاب‌خوان بودیم، حالمان، روابطمان و حتی وضعیت اقتصادی محله، شهر و کشورمان خیلی بهتر بود.

 

زندگی برای یک کتاب‌باز حرفه‌ای در محله‌ای که کتاب‌خوانی، فرهنگ عامه نیست، چطور می‌گذرد؟

وقتی زیاد کتاب بخوانی، ناخودآگاه درکت عمیق می‌شود و نگاهت نسبت به مسائل تغییر می‌کند. بعد، عذاب بزرگی سراغت می‌آید از اینکه فهمیده نمی‌شوی. راستش این عذاب، همیشه با من هست، در کار و روابط اجتماعی، از اینکه چیز‌هایی را می‌دانی که آنها نمی‌دانند و حرفت را نمی‌فهمند.

بحث کردن هم که بی‌فایده است، بنابراین به سکوت وادار می‌شوی. وقتی زیاد کتاب بخوانی، از برخی جمع‌های دوستانه، غایب می‌شوی، چون دیگر هر جمعی به تو حس خوب نمی‌دهد. بین تفریح کردن و به بطالت وقت گذراندن، تفاوت قائل می‌شوی و ...

 

در منطقه ۴ یا در دیگر نقاط شهر پاتوق کتاب‌خوانی یا کسی را سراغ دارید در مورد کتاب‌ها با او گفت‌و‌گو کنید؟

نه. به نظرم کتاب‌خوان‌های حرفه‌ای، در غار تنهایی به سر می‌برند و درک نمی‌شوند. برادرم رفته بود آرایشگاه، سر صحبت باز شده و گفته بود که من، اهل کتاب هستم. طرف، اصرار کرده بود من را ببیند. باورش نشده بود کسی در این زمانه، اهل این چیز‌ها و به قول خودش، تا این حد غیرعادی باشد!

وقتی زیاد کتاب بخوانی، ناخودآگاه درکت عمیق می‌شود و نگاهت نسبت به مسائل تغییر می‌کند

محدوده طبرسی شمالی را که به واسطه مغازه و کتابخانه امیرحسین فردی، محل آمد و شدتان است، تصور و برایمان توصیف کنید، با این پیش‌فرض که کتاب، جزء جدایی‌ناپذیر زندگی اهالی باشد.

مردم وقتی به هم می‌رسند، در مورد کتاب‌هایی که دارند می‌خوانند، صحبت می‌کنند. حال دلشان، کیفیت ارتباطاتشان و وضعیت اقتصادی‌شان خیلی بهتر از الان است. استانداردهایشان بالا رفته و آسیب‌های فرهنگی کم‌رنگ شده است. در نگاه وسیع‌تر، وقتی افراد دیگر مناطق هم کتاب‌خوان شوند، دیگر رفتار‌هایی از این دست را نمی‌بینی که کرونا بیاید و ماسک‌ها احتکار شود یا چند روز کشور درگیر ناآرامی شود و قیمت اجناس بکشد بالا.

 

کتاب‌خوان‌ها لزومی شغل فرهنگی ندارند

علی قیاسی، کتابدار کتابخانه مردمی امیرحسین فردی:

تیرماه امسال عضویت جواد کیاوند در کتابخانه مردمی امیرحسین فردی ۱۰ ساله شد. طی سال‌های فعالیتم در کتابخانه، حضور مستمر او را و تنوع موضوعاتی که برای مطالعه، انتخاب می‌کند شاهد بوده‌ام. به طور مثال او جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و زندگی‌نامه‌ها را می‌خواند، به تاریخ علاقه دارد و مسائل اعتقادی برایش جالب است.

همین تنوع، از او شخصیتی فرهیخته و جذاب در دیدگاه، نوع صحبت و طرز رفتار ساخته و باعث شده است طرف مقابلش نتواند فعالیت او در حرفه تراشکاری را حدس بزند.

مردم ما از همه قشر‌ها، به قدر کافی کتاب نمی‌خوانند به همین دلیل این تصور اشتباه، رایج شده است که یک کتاب‌خوان حرفه‌ای، لابد شغلی مرتبط با مقوله فرهنگ دارد، اما امثال آقای کیاوند، نادرست بودن این تصور را اثبات می‌کنند.

کم نیستند دیگر نمونه‌های آن، میان اعضای کتابخانه مردمی امیرحسین فردی از شاگرد مکانیک بگیر تا بازنشسته حضور دارند، خانواده‌ای که تمام اعضای آن عضو فعال هستند و ... گفت‌و‌گو با آنها حین رفت‌وآمدشان به کتابخانه و شنیدن نظرشان نسبت به کتاب‌هایی که خوانده‌اند، از روزمره‌های فعالیت در یک کتابخانه محلی است که بازگو کردن آن از طریق رسانه، برای مردم هم می‌تواند جذاب باشد.

 

* این گزارش یکشنبه ۲۹ تیرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۲۳ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
آوا و نمــــــای شهر
03:44