
روایت پسر «شاطر مسئلهگو» از به قتل رسیدن پدرش
آن روز هم آماده رفتن به مسجد گوهرشاد شده بود. ترسی از چند ماه پیش به جانش افتاده بود، هر روز زمان پوشیدن عبا و گذاشتن عمامه تنش میلرزید. این ترس را در نگاه مضطرب همسر و فرزندان قدونیمقدش که موقع بیرون رفتن از خانه، دورش حلقه میزدند نیز میدید. چند ماه قبل او را تهدید به قتل کرده بودند و این تهدیدها هرروز هنگام ورود به مسجد گوهرشاد تکرار میشد.
«صفرعلی شاهپوری» معروف به شاطر مسئلهگو که با خانواده اش در محله طلاب مشهد زندگی میکرد، اولینبار زمانیکه روی منبر در حال صحبتکردن از ظلمها و بیدینیهای رژیم شاهنشاهی بود، از سوی فردی که از میان جمعیت برخاست و با او بگو مگو کرد، تهدید شد. این بحثها هر روز شدیدتر میشد، بهطوریکه خیلی از مردم متوجه دشمنی این گروه با شاطر مسئلهگو شده بودند.
قتل صفرعلی به دست میرزا
سال ۱۳۴۱ کوچه و خیابانهای شهر حال و هوای دیگری داشت. آرامش و سکوت به جز وقتهایی که ماموران رژیم بهانهای برای برهمزدن نظم پیدا میکردند حکمفرما بود. مردم وقت نماز به مساجد میرفتند و با سلام و صلوات نمازشان را اقامه میکردند.
صحن مسجد گوهرشاد نیز همیشه از جمعیت نمازگزاران پر بود. آنها قبل و بعد از نماز پای منبر روحانیها مینشستند. صفرعلی شاهپوری معروف به شاطرمسئلهگو همراه آیتا... فقیهسبزواری در همین مسجد به منبر میرفت. او سال ۱۳۴۰ منزلی در نزدیک آسایشگاه محرابخان ساخته بود و زندگی آبرومندی داشت.
شاطر مسئلهگو پنج پسر به نامهای محمدجعفر، محمدتقی، محمدصادق، محمدباقر، محمدهادی و دختری دوساله به نام کبری داشت. او ابتدا شاطر بود و در نانوایی کارمیکرد. بعد از مدتی خودش دکان نانوایی بازکرد، اما پس از یکسال از این کار نیز دست کشید.
او بنّایی هم میکرد و در کنارش به مسئلهگویی مشغول بود، ضمن اینکه عطرفروشی را هم تجربه کرد. شاطر مسئلهگو هر روز در مسجد گوهرشاد و همراه با آیتا... سبزواری به مسئلهگویی میپرداخت و مسائل دین را به مردم گوشزد میکرد. خیلی وقتها بین گوشزدکردن مسائل دینی از ظلمها و بیدینیهای رژیم شاهنشاهی هم حرف میزد. این باعث شده بود گروهی از مزدوران و طرفداران رژیم به مخالفت با او برخاسته و او را تهدید به قتل کنند.
آن روز هم به منبر رفت. یکی از آدمهایی که همیشه تهدیدش میکرد دوباره از میان جمعیت برخاست و به بگومگو با او پرداخت. همه فکرمیکردند بحث آن روز هم مثل روزهای دیگر تمام میشود، اما آن روز کسی که میرزا نام داشت او را تعقیب کرد تا در کوچهای خلوت در حوالی بازار زنجیر به دام انداخت. میرزا ضربات چاقو را یکی پس از دیگری بر او وارد کرد و با وحشیگری تمام او را به قتل رساند.
روزی کسی که میرزا نام داشت شاطر را تعقیب کرد تا در کوچهای خلوت در حوالی بازار زنجیر به دام انداخت
خبر قتل شاطر مسئلهگو در روزنامهها
فردای آن روز عکس شاطر مسئلهگو و خبر قتلش به چاپ رسید. در آن زمان کسی جرئت نداشت آشکارا از شهادت این مرد در راه اسلام حرف بزند. برای همین نام او در لیست شهدای انقلاب نیست؛ چراکه او ۱۵ سال قبل از انقلاب به قتل رسیده است با این حال خانوادهاش او را که به خاطر مبارزه با رژیم شاهنشاهی و به دست مزدوران رژیم ظالم به قتل رسیده، شهید میدانند. آنها حرفهای زیادی دارند از حس شهادتی که بهخاطر عکسهای قاب گرفته شاطر مسئلهگو در خانهشان که همان محل زندگیاش بوده، موج میزند.
خانهاش جلوی بیمارستان هاشمینژاد (بخشی از آسایشگاه محرابخان قدیم) قراردارد. درِ یک لت آهنی با نقش و نگار مرسوم در دهههای ۴۰ و ۵۰ که چندبار رنگ کردنش نتوانسته حالت قدیمی آن را پنهان کند. به راهروی کوچکی بازمیشود. راهپلهای باریک ما را به طبقه بالا میبرد، جاییکه دیوارهای قطورش نشان از خشتی بودن خانه دارد و در طاقچههای کوچک و بزرگش قاب عکسهایی گذاشته شده است.
این همان خانهای است که شاطر مسئلهگو پس از سالها کار و تلاش توانست آن را بسازد و حالا محل سکونت یکی از پسرانش شده است. قرار ملاقات در منزل محمدباقر که همان منزل پدریاش است ردیف میشود. خانهای که گنجینهای از خاطرات است و این را میشود از ردیف عکسهای سیاه و سفیدی که در جایجای خانه قاب شدهاند حس کرد.
بیبی ثابتی همسر محمدباقر تا همسرش به ما بپیوندد، سر حرف را میگیرد. چند دقیقه بعد حاجمحمدباقر نمازش را تمام کرده و با قاب عکسی که از روی دیوار در آغوش کشیده مقابلم مینشیند. عکس مسجد گوهرشاد است و جمعیتی که اطراف منبر حلقه زدهاند. حاجمحمدباقر هنوز دارد ذکر بعد از نمازش را میگوید که گاه بی اراده دستش را روی شیشه قاب میکشد.
ذکرش که تمام میشود بیآنکه سوالی پرسیده باشم شروع میکند به تعریف کردن؛ «آن زمان تنها هشتسال داشتم و گاهی همراه پدر به مسجد گوهرشاد میرفتم و پای منبرش مینشستم. خیلیها موقع نماز پای منبر پدرم مینشستند و او با گفتن مسائل دینی به سوالات مردم در زمینه دین پاسخ میداد.»
او ادامه میدهد: «پدرم هرگاه فرصت مناسبی پیش میآمد از شاه و بسیاری از اعمال ضددینیاش انتقادمیکرد که این برای برخی از افراد شاهدوست گران بود. مخصوصا کسی که او را به قتل رساند هر روز پای منبر پدرم مینشست و زمانیکه پدرم از کارهای ضددینی شاه انتقاد میکرد با او بگومگو میکرد.»
روزنامهها فقط از بگومگوها نوشتند
حاجمحمدباقر به نوشتههای روزنامههای قدیمی هم اشاره میکند و میگوید: «روزنامههای آن زمان اصلا موضوع را بازنکردند و فقط از بگومگوهای آن مرد نوشتند، اما از اینکه اعتراض آن مرد به چه دلیل بوده چیزی ننوشتند.»
فرزند شاطرمسئلهگو در رابطه با قتل پدرش نیز میگوید: «پدرم چند ماهی از سوی مردی به نام میرزا میرزایی تهدید میشد و یک روز زمانی که از مسجد گوهرشاد خارج شد با پنجضربه چاقوی او کشته شد. آن زمان حدود ۱۵ سال قبل از انقلاب بود و مبارزات مردمی چندانی وجود نداشت و پدر من جزو معدود افرادی بود که بین صحبتهایش از حکومت شاه انتقاد میکرد. به من نظر من او اولین شهیدی بود که در راه انقلاب جان خود را از دست داده است.»
پدرم اولین شهیدی بود که در راه انقلاب، جان خود را از دست داده است
آیتالله خامنهای برای پدرم کتاب میخواند
حاجمحمدباقر ادامه میدهد: «پدرم عالمی بود که علم زیادی در احکام و تبلیغ دین داشت. با اینکه حتی سواد خواندن و نوشتن نداشت و تنها قرآنی مینوشت هر روز بر علم خود میافزود.» او میافزاید: «در آن زمان آیتا... خامنهای که نوجوانی جویای علم بودند پدرم را میشناختند، از این رو به خواسته او در مغازهاش مینشستند و برایش کتابهای احکام و درسهای دینی را میخواند و اینگونه درسهایش را به پدر من نیز آموزش میدادند.»
خانواده شاطر مسئلهگو میگویند او اولین کسی بوده که در مشهد به خاطر مخالفت با شاه کشته شده، هرچند این موضوع در رسانههای آن روز منعکس نشده و علت مخالفت قاتل با وی بیان نشده، اما مشخص است در دهه ۴۰ رسانهها نمیتوانستند این مسئله را بیان کنند. محمدباقر ادامه میدهد: «اگر این قاتل از سوی کسی پشتیبانی نمیشد حتما اعدام میشد، اما عده زیادی با هم همکاری کردند تا این مرد را دیوانه جلوه دهند به این ترتیب او هیچوقت اعدام نشد.»
هرچند هیچجا نام شاطر مسئلهگو بهعنوان شهید ثبت نشده اما خیلی از قدیمیهایی که او را میشناسند میدانند که علت کشته شدن وی چه بوده و برایشان محترم است و به او افتخار میکنند همچنان که در پیشینه خانوادگی وی نیز مبارزات انقلابی به چشم میخورد.
وارد گروههای انقلابی شدم
محمدباقر با الهام از مبارزات انقلابی پدر از سالهای قبل از انقلاب وارد گروههای فعال انقلابی شد و به این ترتیب به مبارزه علیه رژیم شاهنشاهی پرداخت. او در عکسهای مختلفی که نشانمان میدهد کنار افراد سرشناسی چون آیتا... طبسی، آیتا... خامنهای و... است. میگوید: «مبارزه پدرم بهعنوان یک فرد ضدشاه در دورهای که آدمهای زیادی شاهدوست بودند برایم الگو بود. برای همین هم به محض شروع شدن حرکتهای انقلابی وارد فعالیتهای انقلابی شدم.»
اعلامیهها راتکثیر و توزیع میکردیم
یکی از مهمترین کارهایی که حاجمحمدباقر انجام میداد تکثیر و توزیع اعلامیه بود بهطوریکه به محض رسیدن هر اعلامیه به شهر، به سرعت در کوچه و خیابانهای شهر پخش میشد. اما همه مبارزات انقلاب و فعالیت او یک طرف و چهارسال زندان و شکنجه طرف دیگر.
آنطور که این فعال انقلابی میگوید بیش از چهارسال را در زندانهای ساواک گذرانده و شکنجه شده است. خیلی وقتها او را پنهانی دستگیر میکردند بیآنکه خانوادهاش خبری از او داشته باشند. او در بیان یکی از خاطراتش میگوید: «یکبار که در زندان بودم همسرم آمد تا خبر وضع حملش را به من بدهد، وقتی یکی از ساواکیها این خبر را به من داد از روی خوابی که چند شب قبل دیدهبودم گفتم خودم میدانستم و این سرآغاز شکنجهای دوباره و سخت برای من بود. آنها فکر میکردند من از همه اتفاقات بیرون خبر دارم درحالیکه من فقط خواب دیده بودم.»
به این بخش داستان که میرسیم «بیبیثابتی» همسرش دنباله قصه را میگیرد. برای او آغاز زندگیاش با یک فعال انقلابی رنگ دیگری دارد.
خیلیها میگفتند جدا شوم
بیبیثابتی از آن روزهایی که پابهپای همسرش اعلامیه پخش میکرد میگوید: «به محضاینکه اعلامیه جدیدی از امام(ره) میرسید آنها را تکثیر و بعد تقسیمبندی و توزیع میکردیم.» او که خود یکی از توزیعکنندههای اصلی اعلامیهها بوده ادامه میدهد: «در سالهایی که همسرم در زندان به سر میبرد و شکنجه میشد زندگی بسیار سختی داشتم بهطوریکه خیلیها از من میخواستند از او جدا شوم و زندگی جدیدی را آغاز کنم اما من حاضر به چنین کاری نبودم و فقط دعا میکردم همسرم آزاد شود.»
او با افتخار از روزگار سختی که پشت سرگذاشته حرف میزند و ادامه میدهد: «چهره و اندام محمدباقر هنوز رعشههای زمان شکنجهاش را دارد، بسیاری از دردها هنوز در تنش مانده که یادآور خاطرات تلخ زندگی من است. با این حال افتخار میکنم در خانوادهای زندگی میکنم که ریشه انقلابی دارد.»
با اینکه نام شاطر مسئلهگو هیچجا بهعنوان شهید ثبت نشده و با وجود معروف بودن او در دوره خودش کسی به فکر ثبت این کار نیفتاده. امیدواریم مسئولان پس از خواندن این مطلب در پی انجام این کار بیفتند. همچنان که وقتی با بنیاد شهید گفتگو میکنیم یکی از مسئولان پشت سر گذاشتن مراحل اداری کار را از فرمانداری مشهد متذکر میشود و میگوید خانواده این فرد با در دست داشتن مدارک به آنجا مراجعه کنند تا مراحل اداریاش پشت سرگذاشته شود. امید داریم این اتفاق در آیندهای نزدیک بیفتد.
*این گزارش یکشنبه، ۲۰ بهمن در شماره ۹۱ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.