
«یکی بود، هنوز هم هست. یک زندگی با چشمان تو جای دگر آغاز شد/ هر عضو پاک و سالمت درد کسی را ساز شد/ دنیا برای جسم تو جز یک قفس چیزی نبود/ اینگونه شیرین رفتنت زیباترین پرواز بود». اینها عباراتی است که روی سنگ مزار مریم رحمانیان نوشته شده است؛ کسی که در چهلوششسالگی براثر افت ناگهانی فشار خون به کما رفت و چشمها، کلیهها، کبد و پوستش به ۶بیمار زندگی دوباره بخشید.
مراسم سالگرد درگذشت این بانوی جانبخش محله سرافرازان به تازگی برگزار شد. با اینکه گمان میکردیم بعداز گذشت یک سال، تحمل این فراق برای اعضای خانوادهاش اندکی راحتتر شده باشد، آنها همچنان در سوگ او حرف میزنند و اشک به چشمشان میآید. ولی این درد یک مرهم بزرگ دارد؛ مریم جانبخش بیماران دیگر بوده است. او در زمان حیاتش عنوان میکرده دوست دارد بتواند جزو اهداکنندگان عضو باشد. از آخر هم پایان زندگیاش طوری رقم خورد که آرزویش برآورده شد.
خواهرها و خواهرزادههایش مهمانش بودند. تا ۲ شب میگفتند و میخندیدند. خوابش که گرفت، رفت به اتاقش تا بخوابد. به آنها هم سفارش کرد کسی بیدارش نکند. هیچکس فکر نمیکرد این آخرین خداحافظی و آخرین دورهمی با حضور مریم باشد. صبح که همسرش جوادآقا رسید، او را درحالی دید که هوشیاری نداشت. به اورژانس زنگ زد و بعداز انتقال به بیمارستان گفتند افت شدید فشار خون باعث شده است به کما برود.
جوادآقا تعریف میکند: مریم سالم بود. کوچکترین بیماریای نداشت. باورکردن اینکه داریم از دستش میدهیم، سخت بود. اصلا نمیخواستیم به چنین چیزی فکر کنیم. یک جورهایی منتظر معجزه بودیم، اما همیشه دنیا باب میل ما پیش نمیرود. وقتی با من تماس گرفتند و گفتند همراه فرزندان بالای هجدهسالهتان با شناسنامه بیایید بیمارستان، فهمیدم قطع امید کردهاند و میخواهند برای اهدای عضو صحبت کنند.
وقتی جوادآقا و دو دخترش، ناهید و زهرا، به بیمارستان میروند، از آنها میخواهند تا دیر نشده و اعضای سالم از بین نرفتهاند، برای اهدای عضو اقدام کنند.
ناهید که دختر بزرگ مریمخانم است و ۲۶سال دارد، تعریف میکند: حدود بیستدقیقه در بیمارستان با ما صحبت کردند. لحظات خیلی سختی بود؛ خیلی سخت. باید در آن موقعیت باشید تا درک کنید آدم چه حالی پیدا میکند. با خواهر و پدرم به یکدیگر نگاه میکردیم و در گریه و سکوت و بهتزدگی رضایت دادیم.
مریم سالم بود. کوچکترین بیماریای نداشت. باورکردن اینکه داریم از دستش میدهیم، سخت بود
آنچه این رضایتدادن را راحتتر کرد، این بود که مریمخانم در زمان حیاتش به اشکال مختلف به اعضای خانوادهاش گفته بود که دوست دارد اگر مرگ مغزی شد، اعضای بدنش را اهدا کنند.
مادر مریمخانم، مرضیه وطنیبافت، میگوید: اواخر عمرش، برنامه «زندگی پس از زندگی» را بارها نگاه میکرد و چندباری به من گفته بود «دوست دارم با مرگ مغزی بمیرم تا اعضای بدنم اهدا شود.»
مرضیهخانم درحالیکه چشمانش قرمز شده است و اشکهایش میریزد، میگوید: به او میگفتم «تو هنوز جوانی؛ این حرفها را نزن.» سفارش میکردم با بچههایش در این موارد صحبت نکند. میگفتم آنها جوان هستند و دل ندارند. نمیدانستم اینطور میشود.
جوادآقا صحبتهای مادر همسرش را اینطور ادامه میدهد: یک بار که صحبت از اهدای عضو بود، مریم میگفت «چقدر این کار خوب است. بدن انسان که میخواهد زیر خاک بپوسد؛ چه بهتر که بتوان آن را به دیگری اهدا کرد.» من هم در جوابش گفتم همین هم لیاقت میخواهد که آدم با مرگ مغزی بمیرد و فرصت اهدای اعضای بدنش باشد.
جوادآقا دستش را به صورتش میکشد و میگوید: لیاقتش را داشت و خدا خواست اینگونه به آرزویش برسد.
صورت زهرا و ناهید از شدت ناراحتی و گریه قرمز شده است. ناهید درحالیکه هقهق گریه میکند، میگوید: اگر در حالت عادی بود، اصلا حاضر نمیشدم اعضای بدن مادرم اهدا شود. دوست داشتم منتظر معجزه بمانم، اما وقتی فهمیدم خودش به این موضوع راضی بوده است، رضایت دادم.
در زمان مرگ مادر، فرزند ناهید تازه به دنیا آمده بود. زهرا ازدواج کرده بود و برادر کوچک ۱۰سالهشان، به مادر احتیاج داشت. به قول ناهید حالاحالاها به مادر احتیاج داشتند. غم ازدستدادنش برایشان خیلی سنگینتر از آن است که بتوانند وصفش کنند، اما در پس همه این ناراحتیها، فقط یک دلخوشی دارند؛ اینکه اعضای بدن مادرشان، طبق خواسته خودش زندگیبخش دیگران شده است.
دوست داشتم منتظر معجزه بمانم، اما وقتی فهمیدم خودش به این موضوع راضی بوده است، رضایت دادم
زهرا میگوید: ما مادرمان را از دست دادیم، اما چند خانواده دیگر سلامتی عزیزشان را به دست آوردند. همه یک روز فوت میکنند، اما ما میدانیم که دعای چند خانواده، دنبال سر مادرمان است.
گریههای بیامان، نفس ناهید را تنگ کرده است، اما ادامه میدهد: فقط میخواهم بگویم مادرم راه درستی را انتخاب کرد. من هم اگر مرگ مغزی شوم، دوست دارم مثل او اعضای بدنم زندگیبخش دیگران باشد. ولی هرکس دوست دارد این کار را انجام دهد، برود خودش در زمان حیاتش، فرمهای آن را پر کند. نمیدانید تصمیمگیری در آن لحظه برای بازماندگان چقدر سخت است.
جوادآقا صحبت را در دست میگیرد تا ناهید و زهرا جرعهای آب بنوشند؛ «بعد از اهدای اعضای بدن مریم، تقریبا هشتاددرصد از اعضای فامیل ما درباره این موضوع شناخت و به انجام این کار علاقه پیدا کردهاند. خودمان هم میخواستیم فرمهای اهدای عضو را پر کنیم. اگر گیرندگان اعضا را به ما نشان دهند، تسلی بیشتری پیدا میکنیم. گفته بودند بعد از یک سال آنها را به ما معرفی میکنند، اما هنوز این کار انجام نشده است.»
او میگوید: قبل از این هم اهدای عضو را عمل خوب و خیرخواهانهای میدیدم، اما بعداز فوت مریم، این باور در من و فرزندانمان و اطرافیان تقویت شده است. امیدوارم تبلیغات بیشتری برای این کار خیر انجام شود. به قول مریم «بدن ما که بالاخره قرار است یک روزی زیر خاک بپوسد؛ چه بهتر که زندگیبخش دیگری شود.»
* این گزارش چهارشنبه ۳۱ اردیبهشتماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۱۸ شهرآرامحله منطقه ۹ و ۱۰ چاپ شده است.