اهدای عضو، اهدای زندگی است. این را بارها شنیدهایم اما به واقع برای بازماندگان انتخاب بسیار سختی است، از یک سو پیکر عزیزشان قرار دارد که چند لحظه پیش حاضر بودند همه دارایی خود را برای زندهبودنش خرج کنند. عزیزی که دوست نداشتند به پای او خاری برود از سوی دیگر بحث جان افرادی است که با بیماری دست و پنجه نرم میکنند و اهدای عضو میتواند آنها را از شر بیماریای که دارند خلاص کند. هر چند مرگ مغزی واقعه تلخ و به معنای پایان زندگی فرد زنده محسوب میشود، اما میتواند برای بعضی افراد نجاتدهنده و مایه امید به زندگی و معنای ادامه یافتن باشد. مجید صادقی هم یکی از افرادی است که این لحظههای سخت عاطفی را پشت سر گذاشته تا توانسته به اهدای عضو همسر 47سالهاش رضایت بدهد. پای صحبت او نشستیم تا بدانیم چگونه تصمیم به این کار خداپسندانه گرفته است.
صادقی، راننده اتوبوس درونشهری بخش خصوصی، است. صحبت از ازدواجش با همسر مرحومش که میشود، برایمان توضیح میدهد: 19ساله بودم که با همسر مرحومم، اکرم شریف بخارایی، ازدواج کردم. آنها همسایهمان بودند و خانوادهام شناختی از خانوادهاش و همسرم داشتند. مقدمات ازدواجمان فراهم شد و سال63با هم ازدواج کردیم. ماحصل ازدواجمان سه پسر است که در حال حاضر دو پسرم ازدواج کردهاند و پسر سومم دانشجو است و با من زندگی میکند.
صادقی از زندگی مشترک سیساله با همسرش اینطور میگوید: در طول این 30سال زندگی مشترک اختلافی نداشتیم، همسرم بانوی نمونهای چه برای من و پسرانم و چه برای فامیل بود. او هیچ بیماری یا مشکلی نداشت، دفترچه بیمهای که برایش گرفته بودم حتی یک ورق آن را استفاده نکرده بود. اما اینکه چطور بانو شریف بخارایی دچار مرگ مغزی میشود و همسرش اهدای عضو انجام میدهد را صادقی اینگونه برایمان توضیح میدهد: همسرم فرد معتقدی بود و در ماه رمضان همه روزههایش را میگرفت. سال93هم که این اتفاق برایش افتاد برای اینکه بتواند همه روزههایش را بگیرد دارو مصرف میکرد.
چند روزی بود که متوجه تغییر رفتارها و حواسپرتیاش شده بودم اما تصور نمیکردم مشکلی داشته باشد. تا اینکه بعد از روز عید فطر حالش بد شد و او را به بیمارستان رساندیم، اما پزشکان نتوانستند کاری برای همسرم انجام بدهند و بدون اینکه علت خاصی را برای ما توضیح بدهند اعلام کردند که او مرگ مغزی (پاره شدن مویرگهای عنکبوتی مغز)شده است.
وی ادامه میدهد: 5روز در حیاط بیمارستان چادر زده بودم و منتظر که هر لحظه همسرم بهبود پید اکند و با هم از بیمارستان خارج بشویم اما در آخر دکتر خالقی، مسئول فراهمآوری اعضای بیمارستان منتصریه، مرا به اتاقش دعوت کرد و درباره وضعیت همسرم توضیح داد. تصمیم سختی بود، یادم آمد چند سال قبل که به اتفاق همسرم برنامه ماه عسل را میدیدیم، فرد مهمان نابینا بود و از طریق اهدای عضو، پیوند قرینه شده بود. همسرم هنگام دیدن این برنامه گفت: «ای کاش آدم طوری بمیرد که بتواند به دیگران هم کمک کند.» این حرف همسرم هنگامی که دکتر خالقی صحبت کرد در ذهنم جان گرفت. صحبتهای دکتر خالقی را با پسر بزرگم که همراه من در بیمارستان بود مطرح کردم و صحبتی راکه همسرم در حضور او کرده بود برایش یادآوری کردم.
بدون اینکه علت خاصی را برای ما توضیح بدهند اعلام کردند که او مرگ مغزی شده است
صادقی ادامه میدهد: برای من و خانواده همسرم بهویژه مادر خانمم بسیار سخت بود، زیرا همسرم تک دختر خانواده بود. سه روز بعد از تصمیم ما، مقدمات پیوند اعضا فراهم شد، دو قرنیه همسرم به دو فرد نابینا از شیروان، کبدش به فردی در مشهد و دو کلیهاش به دو نفر از فریمان و کاشمر اهدا شد.
صادقی میگوید: مراسم سالگرد همسرم بود، عدهای ناشناخته را دیدم که در مراسم حضور دارند. هنگامی که پرسیدم گفتند خانواده افرادی هستند که عضو را دریافت کردهاند. آن لحظه منقلب شدم احساس کردم همسرم زنده است و ما را میبیند. آدرس آنهایی که عضو را دریافت کردهاند دارم گاهی بدون اینکه خودم را نشانشان بدهم میروم و از احوالشان خبر میگیرم. هنگامی که میبینم همان چشمها دارد نگاه میکند حس میکنم همسرم است که در حال نگاه کردن به دنیاست.
صادقی ادامه میدهد: هر چند برای من و پسرانم و خانواده همسرم تصمیم سختی بود، اما صحبتهای دکتر خالقی که در کارشان بسیار متعهد وحرفهای هستند سبب شد تا با این موضوع بهتر روبهرو شویم و اقدام به اینکار خداپسندانه کنیم.