
لهجه غلیظ عربیاش را از نجف به یادگار دارد؛ زادگاهش که غیر از هنر آینهکاری، چیز دیگری از آنجا با خود به ایران نیاورد. نسلاندرنسلشان آینهکار حرم ائمه (ع) بودند. پدربزرگش در سامرا آینهکار بود و پدرش ساخت تزئینات حرم امامحسین (ع) را بهعهده داشت. او هم از زمانیکه دست چپ و راستش را شناخت، همراه پدر و برادرهایش میرفت برای آینهکاری.
جعفر جامچی از سال ۱۳۵۰ که همراه خانوادهاش از عراق رانده شد و به ایران آمد و مشهد را برای سکونت انتخاب کرد، هنرش در شهر و دیار ما ثبت شد و سال ۱۳۸۶ هم توانست بخشی از آینهکاری حرم را انجام دهد و نامش در فهرست هنرمندانی قرار بگیرد که در حرم اثری از خود به یادگار گذاشتهاند. حدود شصتمتر از تزئینات آینه سقف و دیوار دارالولایه هنر دست اوست که در تاریخ ماندگار شده است.
زیر ایوان طلا مینشینیم و خاطراتش را با هم مرور میکنیم.
گفتم آقاجان! ۱۲میلیونتومان لازم دارم؛ برایم آبروداری کن. فردایش به من زنگ زدند و گفتند سالها قبل اینجا سهامی داشتهای و الان چک ۱۲ میلیونیات آماده است
اولینباری را که آینه به دست گرفت به یاد ندارد، اما اولین کارش در حرم و بناهای متبرکه خوب در ذهنش مانده است. ۱۰سال بیشتر نداشت که پدر و برادرهایش، کار تزئینات حرم مسلمبنعقیل را برعهده گرفتند و او هم درکنارشان دست به کاتر و آینه برد و گرههای زیبا را در حرم نقش میزد.
سعی میکند خاطرات دور را که در ذهنش خاک گرفتهاند به یاد بیاورد و با همان لهجه عربیاش میگوید: سن کمی داشتم که کار با آینه را یاد گرفتم. هرجا که پدرم کاری را قبول میکرد، کنار دستش میایستادم و گرهها را با دست نگاه میکردم؛ ششتایی، هشتتایی، دهتایی و از همه ظریفتر دوازدهتایی. از آن مهمتر برشزدن آینه بود که باید تمیز درمیآمد و نیاز داشت به صبر و دقت زیاد.
همانطورکه روزهای کودکی را مرور میکند، یاد خاطرات سخت تبعید از عراق میافتد، اما چندینبار پیاپی خدا را شکر میکند و میگوید: مادر و پدرم ایرانی بودند و صدام بیرونمان کرد. آواره شدیم و آمدیم ایران. مادرم اهل اصفهان بود و میخواست که به شهر او برویم، اما پدرم گفت از شهر حضرتعلی (ع) به شهر حضرت علیبنموسیالرضا (ع) میرویم و این شد که آمدیم به مشهد. خداراشکر که در حکومت صدام نماندیم.
چهاردهسال بیشتر نداشت که در مشهد همراه پدرش آینهکاری را شروع کرد. آن زمان تزئینات آینه در خانهها و تالارها زیاد استفاده میشد و کارشان رونق داشت.
جامچی درباره کارهایی که در بناهای معروف مشهد انجام داده است، میگوید: آن زمان تالارهای عروسی آینهکاری داشتند. «قصر شیرین» در بولوار وکیلآباد یک تالار جدید بود که تمام آینهکاریاش را انجام دادم. این هنر مختص تالارهای عروسی نبود و در خانهها و مغازهها هم استفاده میشد. حتی چندین غرفه را در قبرستان خواجهربیع آینهکاری کردم که هنوز پابرجاست.
به سقف دارالولایه نگاهی میاندازد و لحظهای چشمانش را میبندد و خیلی آرام ادامه میدهد: بهترین کاری که در عمرم انجام دادهام، آینهکاری در حرم بوده است. سال ۱۳۸۶ بود که به پیشنهاد یکی از مهندسان آمدم اینجا برای آینهکاری. دو ماه کار کردم و تقریبا روزی یکمترمربع را آینه میزدم. مبلغی را بهعنوان دستمزد برایم درنظر گرفته بودند، اما من گفتم کار برای امامرضا (ع) افتخار است و دستمزد نمیخواهم.
به هنر دستش که نگاه میکند، حرف کشیده میشود بهسمت حاشیههای رنگی دور آینهها و تندی و کندی گرهها و زیباییهای کاری که فقط باید چاشنی عشق داشته باشد. جامچی میگوید: هنر باید با عشق همراه باشد و وقتی که برای امامرضا (ع) باشد، این عشق بینهایت میشود.
سال ۱۳۸۶ به پیشنهاد یکی از مهندسان آمدم مشهد برای آینهکاری. دو ماه کار کردم و تقریبا روزی یکمترمربع را آینه میزد
هرروز صبح به عشق کار در حرم، نماز صبحم را میخواندم و پیاده راه میافتادم تا صحن جمهوری. با اینکه کارمان سخت بود و هم باید آینهها را برش میزدم و هم بر کارگرها نظارت میکردم، خستگی را احساس نمیکردم. هرزمان میخواستم استراحت کنم، رو به ضریح مینشستم و با امامرضا (ع) درددل میکردم. درددل که چه عرض کنم؛ فقط تشکر میکردم که به من عنایت داشت و اجازه داد هنرم را تقدیمش کنم.
به زائرانی که میروند و میآیند، نگاه میکند و میگوید: یکی از کارهایی که در آن مدت دوست داشتم، نگاه به زائران و حالوهوای خوبشان بود. آن بالا روی داربستها مینشستم و میدیدیم مردم با چه خلوصی، حاجتشان را از امام میخواهند.
با لبخند ادامه میدهد: زائران عربی خیلی راحت و بلند با امام حرف میزدند، اما من حرفهایشان را متوجه میشدم. یک بار زائری که از یکی از روستاهای عربزبان ایران آمده بود، دنبال غذای متبرک حضرت بود و نمیدانست چطور تهیه کند. سهم غذای خودم را به او دادم. این کار را زیاد انجام میدادم؛ خیلی از مردم بعداز سالها به زیارت میآیند و دلشان غذای متبرک حضرت را میخواهد.
جعفرآقا هرچه را در زندگی دارد، از برکت همین کاری میداند که در حرم امامرضا (ع) انجام داده است. او که باور دارد هرجا از امامرضا (ع) چیزی بخواهد بیجواب نمیماند، تعریف میکند: برای دامادی پسرم آمدم پیش حضرت و گفتم آقاجان! ۱۲میلیونتومان لازم دارم؛ برایم آبروداری کن. فردایش از یک تعاونی به من زنگ زدند و گفتند «سالها قبل اینجا سهامی داشتهای و الان چک ۱۲ میلیونیات آماده است؛ بیا بگیر.» اینها همهاش لطف آقاست. کافی است چشممان را باز کنیم تا عنایتش را ببینیم. مگر میشود به لطف او ایمان نداشت؟
با اینکه کار با شیشه و آینه خطرناک است، ظرافت هنر، دل را نترس میکند. وقتی حرف از ترس میشود، محکم میگوید: شیشه از من میترسد!
میخندد و یاد خاطرهای از کودکیاش میافتد و ادامه میدهد: حدود ۹سال داشتم که شیشه افتاد روی سرم و زخم عمیقی برداشت. خودم رفتم سر خیابان و در بیمارستان کوفه، سرم را بخیه زدند. وقتی برگشتم، مادرم با دیدن آن همه خون روی سر و صورت و لباسم ترسید، اما من اصلا نترسیده بودم.
زخمهای بیشمار روی دستهایش را نشان میدهد و میگوید: بارها دستم بریده است، اما شیشه جرئت نمیکند به من زخم عمیق بزند.
این روزها تنها دغدغه جامچی این است که هنر زیبای آینهکاری رو به زوال است. دیگر نه مانند سابق در خانهها و مغازهها جایی دارد و نه هنرمندی به سمت این کار میرود.
با افسوس میگوید: خیلی تلاش کردم که این هنر را تدریس کنم. چندین هنرجو هم داشتهام، اما ازآنجاییکه این سالها از هنر نمیتوان درآمد زیادی داشت، چندان استقبال نمیشود. پسرها که دنبال درآمد هستند، اصلا سراغ اینطور هنرها نمیروند و دخترها هم با محدودیت کمی یاد میگیرند و بعد آن را میگذارند کنار. در ایران تعداد آینهکارها کم است و اگر اینطور پیش برود، چندسال دیگر، این هنر از بین میرود.
* این گزارش پنجشنبه ۱۸ اردیبهشتماه ۱۴۰۴ در شماره ۵۹۰ شهرآرامحله منطقه ثامن چاپ شده است.