کد خبر: ۹۷۲۵
۲۸ تير ۱۴۰۳ - ۰۱:۰۰

داستان دستان ننه سکینه و پرده‌های ضریح امام‌رضا(ع)

آقاسیدحسن تفقد باوجود کم سن‌وسال بودن، نقش کمکی برای مادرش داشت: پارچه‌ها که شسته می‌شد، با مادر ریجه می‌کشیدیم و پرده‌ها را پهن می‌کردیم. ناهار هم همان‌جا نان و سکنجبین، اشکنه یا نان‌دوغ می‌خوردیم.

اولین تصویر آقاسید از حرم‌مطهر مربوط به هفتاد سال قبل و پرده‌های مشکی و سبز روی ضریح مطهر است؛ پارچه‌هایی که مادرش در بقچه می‌پیچید و با گرفتن دست‌های خردسال او مستقیم از حرم راهی جوی خیابان دریادل می‌شد.

سید‌حسن‌آقا به‌یاد آن روز‌ها و عشقی که مرحوم مادرش در خدمت به امام‌رضا (ع) و زیارت هر روزه داشت، سال‌های زیادی است که به‌نیت او به حرم پا می‌گذارد و معتقد است از سر رزق حلالی که پدرومادرش سر سفره خانه گذاشتند، همسایگی با حرم‌مطهر نصیبش شده است.

همه اینها را بگذارید کنار دیانتی که وادارش می‌کند هنوز اذان صبح تمام نشده، آستینش را بالا بزند، وضو بگیرد و مثل همه صبح‌های گذشته عمرش نمازش را به جماعت در حرم بخواند و هنوز آخرسال نرسیده، حساب سال بکند و سهم خمس و زکاتش را بدهد.

روایت سطر‌های بعدی هم قصه همین وصل عاشقانه است، از زبان سیدحسن تفقد سادات‌زاده ارض اقدس رضوی؛ پیری از محله بالاخیابان که برگشت به آن روز‌ها حتی به‌اندازه نقل خاطرات کوتاه، هم اشکش را درمی‌آورد و هم سر‌حالش می‌کند.

 


با حرم خانه‌یکی بودیم

به خودش باشد، حرفی نمی‌زند. بدون پرسش، سرش پایین و دستش به محاسنش است. دستی که هر چندلحظه یک‌بار اشکی را هم از روی صورتش می‌چیند. شاید به این دلیل که یاد مادر برایش زنده شده است و نمی‌داند از کجای روزگار و بالا و پایین‌هایش تعریف کند. فقط می‌گوید: روزگار سختی بود به‌ویژه برای خدابیامرز مادرم که خیلی زود همسرش را از دست داد.

حالا مجبوریم مدام بیاوریمش سر خط زندگی و گفتن از ۷۵ سالی که نشانش روی صورت او چین‌وچروک‌ها و سفیدی موهاست: ته‌پل‌محله به دنیا آمدم. می‌دانید کجاست بابا‌جان؟! سرم را که به‌نشانه تأیید تکان می‌دهم، خیالش جمع می‌شود و تعریف می‌کند: مرحوم پدرم برای کار از تهران سر درآورده بود. با چندسال کار و جیبی که پرپول شده بود، در جوانی به مشهد برمی‌گردد. آن زمان با مادرم که زائری از شیراز در حرم‌مطهر بود، آشنا می‌شود و ازدواج می‌کنند. با این وصلت مرحوم مادرم، سکینه بنی‌اسد شیرازی، ساکن مشهد می‌شود و خداوند به او سه فرزند می‌دهد.

انگار که ما هم خانه‌اش را کامل می‌شناسیم، چندبار بلند تکرار می‌کند: همین خانه را آقام به ۳ هزار تومان خرید. بعد با حوصله توضیح می‌دهد: از خانه‌مان تا حرم راهی نبود. گویی با حرم خانه‌یکی بودیم. یک پایمان حرم و یک پایمان خانه بود. وقتی مادرم در حرم کار داشت، همراهش می‌شدم. وقتی هم کاری نداشت، هوای زیارت می‌کشاندمان به صحن سقاخانه. پدرم دکانی نزدیک بازارچه حاج‌آقاجان داشت و کمتر از ما راهی حرم می‌شد.

 

داستان دستان ننه سکینه و شست‌وشوی پرده‌های ضریح امام‌رضا(ع)


ریجه‌هایی برای پرده‌های ضریح مطهر

وقت گفتن از شست‌وشوی پرده‌های ضریح مطهر آقاسید آن‌قدر شیرین حرف می‌زند و تصویرسازی می‌کند که یک لحظه جریان نسیمی را که از روی آب جوی دریادل عبور می‌کرد، حس می‌کنم و گوش می‌سپارم به ادامه ماجرا: دروازه دریادل دقیقا سر خیابان شهید کاشانی ۱۲، جای کلانتری شهید آستانه‌پرست کنونی بود.

جوی دریادل هم از آن‌طرفش عبور می‌کرد. سر صبح آب زلال و سردی داشت که خواب از سرت می‌پراند. مادرم تا لب جوی می‌رسید، برای اینکه خستگی حمل پرده‌های سنگین را بزداید، آبی به صورتش می‌زد. بعد تشت‌ها را آب می‌کرد و، چون خبری از تاید نبود، گل‌میخ‌ها را در آن خیس می‌کرد و به پارچه‌ها می‌مالید.

وقتی مادرم در حرم کار داشت، همراهش می‌شدم. وقتی هم کاری نداشت، هوای زیارت می‌کشاندمان به صحن

او در عالم بچگی کنار جوی با آب و علف‌ها بازی می‌کرد، اما خوب به‌یاد دارد برای اینکه پارچه‌ها رنگ باز کنند، مادرش چندین‌بار گل‌میخ به آنها می‌مالید. با دست می‌چلاند و با چوب محکم می‌کوبید.

آقاسید چهارپنج‌ساله در آن روز‌ها نقش کمکی هم داشت: پارچه‌ها که شسته می‌شد، با مادر ریجه می‌کشیدیم (ریسمان می‌بستیم) و پرده‌ها را پهن می‌کردیم. ناهار هم همان‌جا نان و سکنجبین، اشکنه یا نان‌دوغ می‌خوردیم. غروب آفتاب پرده‌های خشک را جمع می‌کردیم و به خانه برمی‌گشتیم.

سکینه‌خانم تا روزی که آب لوله‌کشی به حرم رسید، پرده‌های ضریح مطهر را عاشقانه با دست شست؛ کاری که در ازای آن حرم به او آرد، نبات، نمک و... می‌داد.



بقچه‌های اتاق در صحن سقاخانه

«خدا نکند مهر چیزی به رگ و خون آدم بدود؛ تا آخر عمر دست از سر دل آدم بر‌نمی‌دارد.» این نقل‌قول آقاسید است که به‌وقت نشان‌دادن عکس مرحوم مادرش می‌گوید و تعریف می‌کند: مادرم را ننه صدا می‌زدم. زنی زحمت‌کش که به‌معنای واقعی دل‌داده آقا امام‌رضا (ع) بود. کارش را قبل از اینکه من به دنیا بیایم، داخل حرم شروع کرده بود.

به اینجا که می‌رسد، نمی‌داند گله کند یا حرفش را بزند و می‌گوید: زندگی سخت بود. مادرم هم مجبور بود کار کند. خدا رحمت کند همه اسیران خاک ازجمله آقای اسدیان را که مادرم کارگر خانه‌اش بود. آقای اسدیان در چهارراه شهدای فعلی منزل بزرگی داشت، کرایه‌چی معروف و از ثروتمندان مشهد بود. متدین بود و از بزرگان دربانی حرم به حساب می‌آمد. او پای مادرم را که از نظر او تدین خالصی داشت، به حرم باز کرد.

سکینه بنی‌اسد شیرازی با معرفی این دربان حرم در روز‌هایی که خبری از آب لوله‌کشی در مشهد نبود، مسئول شست‌وشوی پرده‌های روی ضریح مطهر می‌شود؛ پرده‌هایی که در خاطرات آقاسید به رنگ سیاه و سبز هستند: دو هفته یک‌بار آفتاب نزده همراه مادرم وارد اتاقی در صحن سقاخانه می‌شدم. پرده‌های ضریح مطهر از قبل جمع و بقچه‌پیچ شده بودند. مادرم بقچه‌ها را روی دوش و سرش می‌گذاشت و با من که دستم را محکم به چادرش می‌گرفتم، مستقیم راهی جوی دریادل می‌شد.

داستان دستان ننه سکینه و شست‌وشوی پرده‌های ضریح امام‌رضا(ع)

 

هرجا بود، اذانش قطع نمی‌شد‌

می‌پرسد: «گوش می‌گیری چه می‌گویم باباجان؟» تأیید هم نکنیم، آقاسید حرفش را دنبال می‌کند: خداوند مادرم را بیامرزد که این عشق به آقا را در دل ما کاشت.

زندگی آقاسید داستان‌های جداگانه زیاد دیگری هم دارد؛ مثل آن موقع‌ها که کمک‌حال پدرش بود، مثل سال‌هایی که در جبهه گذرانده، سال‌هایی که با همین دوچرخه زیارت روزانه حرم‌مطهر را قطع نکرده یا سال‌هایی که در کار حراست بانک تجارت بوده است.

مادرم بقچه‌های پرده‌های ضریح مطهر را روی دوش و سرش می‌گذاشت و با من راهی جوی دریادل می‌شد

از میان آنها، خودش دوست دارد از مرحوم پدرش بگوید که در کودکی از دستش داد، اما نوای اذانش را هنوز به‌یاد دارد: مرحوم آقام، سیدمحمود، خوش صدا و اذان‌گو بود. هرجا بود، تا وقت اذان می‌شد، می‌ایستاد و با صدای بلند اذان می‌گفت.

شست‌وشو طبق سنت

حرم‌مطهر در گذشته سه نوع پرده داشت که ضریح‌پوش یکی از آنها بود. جواد نواییان‌رودسری با بیان این جمله توضیح می‌دهد که شست‌وشوی پرده ضریح‌پوش طبق سنت قدیمی انجام می‌شده است.

این کارشناس و پژوهشگر تاریخ مشهد می‌گوید: این شست‌وشو به‌دلیل کثیف‌شدن پرده نبود، بلکه هر ۱۰ روز یک‌بار انجام می‌شد.

طبق توضیحات او، در ایام عادی پرده سبزرنگ و در ایام عزا پرده مشکی روی ضریح پهن می‌شد که هنوز هم این سنت ادامه دارد.

* این گزارش پنج‌شنبه ۲۸ تیرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۵۵ شهرآرامحله منطقه ثامن چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44