کد خبر: ۱۱۹۶۱
۰۹ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۳:۰۰
وارثان «چاپ سیادت» یادگاری پدرشان را زنده نگه داشته‌اند

وارثان «چاپ سیادت» یادگاری پدرشان را زنده نگه داشته‌اند

وارثان «چاپ سیادت» یادگاری پدرشان را زنده نگه داشته‌اند. مغازه‌ای که سال ۴۱ مرحوم سیدمحمود رعنایی سیادت در اطراف حرم بنا کرد و هنوز هم در خیابان آیت‌الله بهجت فعالیت دارد.

درباره سرچشمه موفقیتش می‌گوید: «اول لطف خدا. دوم، حدود سي‌سال است تا هر صبح مشرّف به حرم امام ‌رضا(ع) نشوم، سركار نمي‌آيم. سوم، دعاي خير بي‌بي و پدرم كه هر پنج‌شنبه سر قبر ايشان مي‌روم و مي‌گويم براي من دعا كنيد. چهارم، خواندن نماز اول وقت، دعاهاي هر روز و نماز شب به همراه انجام كارهاي خير و پشتكار.»

اين مطالب را از نوشته‌ای داخل آلبوم مي‌خوانم. آلبومي كه داخلش عكس‌هاي مرحوم سيادت جمع‌آوري شده است،  با بخشي از دست‌نوشته‌ها و زندگي‌نامه مختصرش. پسر مرحوم مي‌گويد: اين مطالب را يكي از دوستان پدرم، جمع‌آوري كرده و در قالب اين آلبوم به ما هديه داده است.

من كه مشغول ورق زدن آلبوم مي‌شوم، مشتري‌ها داخل مي‌آيند. نمونه كارت‌هاي پشت ويترين‌ها را نگاه مي‌اندازند يا سفارش خود را تحويل مي‌گيرند. آمده‌ام تا از نزديك با مدير چاپخانه، درباره فعاليت و سابقه اينجا كه در خيابان بهجت قرار دارد، گفتگو كنم.

نام چاپخانه برايم آشنا بود و پاي بسياري از كارت‌هايي كه تابه‌حال به دستم رسيده، اسم «سيادت» را خوانده بودم، بي‌آنكه ذهنيتي درباره آن داشته باشم. اما حالا با همين صحبت‌هاي آغازين، حس آدمي را دارم كه دير رسيده ‌است.

خيلي دير! زیرا ظاهرا اينجا تمام حرف‌ها به كسي ختم مي‌شود كه حالا نيست؛ يعني مرحوم سيدمحمود رعنايي سيادت كه اكنون چاپخانه‌اش را سه پسرش اداره مي‌كنند. گفتگويم را با سيد محمدمجتبي سيادت، مدير فعلي و پسر ارشد مرحوم آغاز مي‌كنم. 


نوجوانی که مدیر شد

مجتبی سیادت درباره سال تاسیس چاپخانه می‌گوید: پدرم در سال ۱۳۴۱ چاپ سیادت را راه‌اندازی کرد. مغازه‌اش تا سال ۵۴ در اطراف حرم و کنار گاراژی به نام ذاکرزاده بود که بین باغ رضوان و خیابان شیرازی قرار داشت.

بعد از آن بود که به مکان فعلی در خیابان آیت‌ا... بهجت در محله راه آهن مشهد آمدیم. مدیر چاپخانه سیادت با ۴۱ سال سن، کاردانی گرافیک دارد و از شش‌سالگی بنا به خواست و علاقه پدرش وارد چاپخانه می‌شود تا به‌مرور پیچ‌وخم کار را یاد بگیرد؛ طوری‌که پدرش سِمَت مدیریت را در ۱۴ سالگی به او واگذار می‌کند.

 

این دستگاه دستی را دسته کم نگیرید

وقتی می‌گوید «پدرم در سال ۱۳۸۲ و در سن ۶۲ سالگی فوت کردند»، نگاهم می‌رود روی تابلوی نقاشی سیاه‌وسفید انتهای مغازه که مرحوم سیادت را در کنار یک دستگاه چاپ قدیمی نشان می‌دهد. به تابلو اشاره می‌کنم و این‌طور می‌شنوم: این نقاشی را مرحوم محدث کشیده‌اند.

ایشان ازجمله کسانی بودند که در زمان جنگ، عکس شهدا را نقاشی می‌کردند.به خاطر رفاقتی که با پدر من داشتند، این عکس را هم کشیدند.چند متر جلوتر از صندلی من که کنار میز مدیر است، یک دستگاه چاپ، درست در وسط مغازه قرار گرفته و جزو دکوراسیون به شمار می‌آید.

برگه روی آن، سال تاسیس مغازه را یادآوری می‌کند. آقا‌مجتبی می‌گوید: این همان دستگاه چاپ دستی داخل نقاشی است. پدرم در سال ۴۱ با همین دستگاه، اعلامیه‌ها و اطلاعیه‌های ایالتی‌ولایتی را چاپ می‌کرده و تا سال ۵۳ نیز از این دستگاه استفاده می‌کرده است. البته زمان جنگ هم که برق قطع می‌شد، ما با این دستگاه کار می‌کردیم.

پدرم در سال ۴۱ با همین دستگاه چاپ دستي داخل نقاشی اعلامیه‌ها و اطلاعیه‌های ایالتی‌ولایتی را چاپ می‌کرده است

 

«تیگل» هنوزز از رده خارج نشده است

سیادت می‌گوید: پدرم نخستین دستگاه برقی این چاپخانه را در سال ۴۶ خریداری می‌کند؛ دستگاهی به نام «تیگل» که کشور آلمان، سازنده‌اش بود. معمولا تمام چاپخانه‌ها هنوز یک نمونه از این دستگاه را که معروف به «ملخی» است، دارند و مثل سرقفلی مغازه می‌ماند.

ما هم هنوز آن را داریم. با وجود دستگاه‌های پیشرفته‌ای که بعد از آن آمده، تیگل از رده خارج نشده است. چون هم پِرفُراژ (رشته‌سوراخ‌هایی که برای تاشدن یا قابل جداکردن روی لایه کاغذ یا مقوا ایجاد می‌شود) را بهتر می‌زند و هم استفاده از دستگاه‌های جدید برای همه راحت نیست؛ برای کارکردن با دستگاه‌های جدید باید تخصص داشته باشی.

 

آوازه برون مرزی 

ويترين‌هاي متعددي كه دورتادور مغازه قرار گرفته‌اند، نمونه كارت‌هاي دعوت عروسي، ترحيم، مكه‌ای و كربلایی را نشان مي‌دهند. از مدير چاپخانه مي‌شنوم كه پوستر، تقويم، كارت ويزيت، سربرگ و فاكتور هم در اينجا چاپ مي‌شود.

در گذشته هم نمونه‌هايي از كتاب‌هاي مذهبي و ديني را سفارش گرفته‌اند. وسط مغازه پوسترهاي بزرگ عكس از اماكن مذهبي، روي هم قرار دارند كه نام آقا سيدمجتبي به عنوان عكاس، زير تصاوير ديده مي‌شود.

وقتي مي‌پرسم مشتري‌هاي شما معمولا از كدام مناطق مشهد هستند؟ آقاسيد نشانی كارت‌هاي آماده‌شده روز را برايم مي‌خواند كه نشانگر شهرت سيادت در همه جاي شهر است. مي‌گويد: ما تابه‌حال از نقاط مختلف ايران، سفارش گرفته‌ايم؛ قزوين، شيراز، طبس، بجنورد، رودبار، سرخس، رشت و جاهاي ديگري كه نمونه كارت‌هايشان را داريم.

بعد تعريف مي‌كند كه حتي از كشورهاي عربي و آلمان و فرانسه هم مشتري داشته‌اند و چند نمونه از كارت‌هاي چاپ‌شده به زبان خارجي را از داخل كمد بيرون مي آورد تا نشانم ‌دهد. با تعجب مي‌پرسم: اين‌ها چطور از چاپخانه شما سر درآورده‌اند؟

سيادت شانه بالا مي‌اندازد كه: نمي‌دانم. من عقيده دارم اگر خدا بخواهد روزيِ يك‌ نفر را بفرستد، از آن سر دنيا هم مي‌فرستد. آدم هرچقدر هم سعي و تلاش كند، در نهايت همان چيزي را به دست مي‌آورد كه خدا برايش حواله كرده است.

خيلي از اين‌ها به خاطر متبرك‌كردن كارتشان، آن را در مشهد چاپ مي‌كنند و از آنجا‌كه لطف خدا خيلي شامل حالمان بوده و چاپخانه سيادت از بيشتر چاپخانه‌هاي مشهد معروف‌تر است، به ما مراجعه مي‌كنند. بسياري از شخصيت‌هاي معروف شهر نيز براي چاپ كارت عروسي‌‌شان سراغ ما آمده‌اند.

 

کلیدش دعای خیر والدین بود

آغاز ورودم وقتی در انتظار آمدن مدیر چاپخانه بودم، داخل مغازه قدم می‌زدم که ناخودآگاه جلوی ویترینی توقف کردم. به موزه‌ای کوچک می‌مانست که اشیای گرانقدری را محافظت می‌کرد و نام هر شیء در کنارش نوشته شده بود: تربت پاک حسینی، عطر چادر خانه خدا، دُرّ نجف با حک آیت‌الکرسی، قرآن اهدایی از مسئولان کاظمین، تکه‌ای از سنگ داخل ضریح حرم مطهر حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا (ع)، تکه‌ای از سنگ دیوار قتلگاه امام‌حسین (ع)، سنگ از کوه صفا و...

هرچه فکر کردم نتوانستم دلیل قرارگرفتن آن اشیا را در ویترین‌ها بفهمم. همین شد که بین صحبت درباره این ویترین متبرک می‌پرسم و آقا‌سید می‌گوید: من در گذشته مسئول ستاد بازسازی عتبات عالیات در مشهد بودم و با حرم سامرا و کاظمین ارتباط داشتم.

از سال ۸۵ تاکنون نیز نماینده حرم موسی‌بن‌جعفر (ع) و جوادالائمه (ع) در ایران هستم. بخشی از اشیای داخل ویترین، هدایایی است که از سوی مسئولان آن اماکن مقدس به من داده شده است. متبرکات مربوط به خانه خدا را هم دوستانم به من هدیه کرده‌اند.

روشن است که هر کس دیگری هم جای من باشد، دلیل کسب این همه فیوضات را می‌پرسد که این پاسخ را به دنبال دارد: دعای خیر پدر و مادر. من همیشه این توصیه را به جوان‌ها می‌کنم که به پدر و مادرتان احترام بگذارید.

 

بفرمایید نماز جماعت 

«ورود ممنوع... ورود براي شركت در نماز اول وقت (جماعت) آزاد است.» عين اين عبارت‌ها بر روي پرده‌اي در انتهاي مغازه ديده مي‌شود. درست جايي كه بعد از آن مي‌توان وارد بخش اصلي چاپخانه شد و دستگاه‌هاي چاپ و کارکنان چاپخانه را ديد. پلكان سمت چپ نيز مسير رفتن به طبقه بالا و نمازخانه است. ظاهرا اينجا همه‌چيز درست و دقيق و سرجاي خود قرار دارد. به گفته مدير، نماز ظهر و شب با حضور امام جماعت در طبقه دوم برگزار مي‌شود. هر كدام از مشتري‌ها هم تمايل داشته باشند، مي‌‌توانند در نماز شركت كنند.

مي‌پرسم كسبه اطراف هم براي نماز جماعت مي‌آيند؟ سيد جواب مي‌دهد: ما تبليغي نمي‌كنيم. نمي‌خواهيم مسجد اين خيابان خلوت شود، اما چون خودمان نمي‌توانيم كارمان را تعطيل كنيم، همين‌جا به جماعت مي‌خوانيم.

 

لطف خداوند به آن کودک یتیم

آقاي مدير با مشتري‌هايش سرگرم مي‌شود. مي‌شنوم كه چطور پس از تحويل هر سفارش، ميزان رضايت مشتري‌ها را مي‌پرسد. در اين فاصله آلبوم‌هاي پيش‌رويم را دوباره ورق مي‌زنم.

نمونه‌هايي از بيانيه‌هاي چاپ‌شده در آن به چشم مي‌خورد: «در پاسخ به تهديدات اخير رژيم بعثی عراق، حمايت كامل خود را از پيام قاطع و انقلابي اخير رئيس‌جمهور محبوب اعلام مي‌نماييم. چاپ سيادت. مرگ بر آمريكا.» يا « براي سلامتي امام و رئيس‌جمهور و رزمندگان اسلام دعا كنيد.»

نمونه دست‌خط مرحوم نيز در آلبوم دوم هست كه روز، ساعت و دقيقه تولد هر كدام از فرزندان و نوه‌هايش را ثبت كرده است. اما آنچه بيش از همه توجهم را جلب مي‌كند، خلاصه‌اي از زندگي‌نامه‌اش است كه سعي مي‌كنم از نظر بگذرانم.

در جايي مي‌خوانم: «خدايا تو مي‌داني كه زبان من الكن است دربرابر لطف‌هايي كه از طفوليت تا‌به‌‌حال به من كردي. من نمي‌توانم به هيچ عنوان شكرت كنم. زيرا با نبودن پدر و مادر فقط لطف و كرم تو بود كه مرا از گمراهي‌هاي بسيار نجات داد‌ و با لطف اربابم حضرت علي‌بن‌موسي‌الرضا(ع) مرا از زير صفر به اينجا رساندي. اگر خواست تو نبود امكان نداشت. تو خواستي به ديگران بفهماني كه اگر من بخواهم طفل بي‌پدر و مادر و خواهر و... را به جايي برسانم، كسي نمي‌تواند كاري بكند. شكرت را دائم به‌جا مي‌آورم و ممنونم.»

و در چند خط بعد نوشته است: «در سن يك‌سالگي از نعمت پدر و در دو‌سالگي از نعمت مادر محروم شدم.»در بخش ديگري از آلبوم نيز، نظرات شخصي تعدادي از آشنايان و نزديكان مرحوم سيادت ديده مي‌شود كه همگي اخلاق و منش خداپسندانه او را تاييد مي‌كند.

 

۵۰ سالگی‌ات مبارک

کسبه اطراف، مرحوم سیادت و پسرانش را می‌شناسند. این را از حرف‌های آقا مجتبی می‌فهمم، وقتی که می‌گوید: ما از صبح تا شب اینجا هستیم. این خیابان آدم‌های ساکتی دارد. ما جزو قدیمی‌ها به حساب می‌آییم. وقتی مغازه پدرم اطراف حرم بود، مکان فعلی، منزل ما بود.

یادم هست آن‌موقع هنوز این خیابان خاکی بود.بعد با خنده به وسط مغازه اشاره می‌کند و ادامه می‌دهد: آقا مرتضی همین‌جا به دنیا آمده است. مدیر چاپخانه از برنامه جالبی برایم می‌گوید که مدتی پیش او و برادرانش اجرا کرده‌اند: به مناسبت پنجاهمین سال تاسیس چاپخانه، ما برای مشترکان یکی از اپراتور‌های تلفن همراه در مشهد، پیام فرستادیم و فراخوان دادیم.

در متن فراخوان آورده بودیم که به ۵۰ نفر از کسانی که کارت عروسی‌شان از زمان تاسیس تا حالا در چاپخانه سیادت چاپ شده، به قید قرعه ۵۰ هزار تومان اهدا می‌شود.دلیل اجرای این برنامه، جذب مشتری‌های سابق است و جمع‌آوری کارت‌های قدیمی برای داشتن بایگانی.

سید می‌گوید: برای مشتری‌ها هم تجدیدخاطره می‌شود. یکی از مشتری‌ها می‌گفت وقتی صندوقش را برای برداشتن کارت بیرون ریخته، یک سکه پیدا کرده است.بعد قدیمی‌ترین کارتی را که به دستشان رسیده، نشانم می‌دهد. مربوط به سال ۴۶ است، با متنی ساده. جلوی نشانی هم نوشته است «تَپُل محله» که آقا سید در برابر تعجبم می‌گوید: در قدیم یکی از محلات نوغان بوده است.

 

بالاترین شمارگان کارت چاپخانه 

سیادت برمی‌گردد به ۲۵ سال پیش که برای یک مجلس عروسی، بالغ بر ۱۵ هزارکارت چاپ شده است. بعد از شنیدن این موضوع است که می‌پرسم: تابه‌حال شده چاپ کارت ترحیم کسی، بیش از معمول ناراحتتان کرده باشد؟سیادت می‌گوید: بله. یکی از کارکنانی که قدیم اینجا کار می‌کرد، کارت ترحیمش را خودمان چاپ کردیم که بسیار متاثر شدم.

از شلوغی کار چاپخانه هم که حرف به میان می‌آید، او عنوان می‌کند: جشن و مراسم عروسی و مکه‌ای در ایام غدیر بیشتر و ترافیک کار ما در آن روزهاست. به‌ویژه که ما در بین مردم، به عنوان چاپخانه‌ای مذهبی معروفیم.

 

یاد پدر جاری در لحظه‌ها

در ادامه چند جمله‌ای نیز از دو پسر دیگر مرحوم سیادت می‌شنوم که از یاد پدر خالی نیست. آقا سید‌مرتضی که با ۳۶ سال سن، کاردانی چاپ دارد، می‌گوید: من قبل از ورود به مدرسه، الفبا را پیش پدرم آموزش دیدم. از هفت‌سالگی نیز در چاپخانه مشغول شدم و به‌مرور این حرفه را یاد گرفتم. از پدرم چند چیز را خوب به یاد دارم.

نخست اینکه روی نماز اول وقت، بسیار تاکید داشت. ا... اکبر که بلند می‌شد، چه مشتری داشتند و چه نداشتند، به نماز می‌ایستادند. دیگر اینکه معتقد بودند حقوق کارکنان را باید اول برج بدهند. مطلب بعد هم این بود که هر روز صبح به محض ورود به مغازه، ابتدا یک صفحه قرآن می‌خواندند. الان هم برادر بزرگم این کار را انجام می‌دهند. قرآن بالای سر میز مدیریت، تایید‌کننده حرف من است.

آقا سیدمصطفی که پسر کوچک خانواده است، به علت کسالت فقط به گفتن چند جمله کوتاه اکتفا می‌کند. او که مدرک تحصیلی کاردانی چاپ و ۲۷ سال سن دارد، می‌گوید: من هم از کودکی وارد چاپخانه شدم. پدرم همیشه برای من یک اسوه اخلاقی بزرگ و معلمی نمونه بود.

 

* این گزارش یکشنبه، ۲ تیر ۹۲ در شماره ۵۹ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44