
صدای تلقتولوق گاری چوبی که الاغي بار نفت آن را میکشد از هر کوچهای که بیاید مردم را با گالنهای فلزی و پلاستیکی در دست به بيرون میکشاند. عمو نفتی پیت فلزیاش را که کنار گاری آویزان کرده برمیدارد و قیف آلومینیومی را که از گوشه دیگر گاری آویزان کرده در آن میگذارد و شیر نفت را در آن باز میکند.
عمونفتی محله التیمور مشهد هنوز یک گالن را پر نکرده که صفي طولاني از پشت گاری تا وسط کوچه کشیده میشود. لابهلای گالنهایی که در دستهای اهالی است بچهها فرصت را برای بازی غنیمت میشمارند و بازی با الاغي كه گاري عمو نفتی را ميكشد از هرچیزي برايشان مهیجتر است.
قرار گذاشتن با صاحب تنها شعبه نفت که هنوز هم این ماده حیاتی چند دهه گذشته را به مردم عرضه میکند آنقدر جالب مینماید که همین حالا همه کارهایم را رها میکنم و همراه با یکی از بچههای محله، راهی التیمور میشویم.
ماشین بعد از پشت سر گذاشتن بولوارعریضی به پنجتن۹۱ میرسد و بعد از عبور از کوچهای پر فراز و فرود، مقابل در فلزی قهوهای رنگی ترمز میکند که داخل چارچوب آن پیت نفتی قرار گرفته است. آنوقت است که یقین میآورم هنوز هم شعبه نفتی وجود دارد و فعالیت میکند و مردمی که اگرچه در عصر تمدن زندگی میکنند، اما هنوز با گالنهایشان برای گرفتن نفت میآیند.
ورودی شعبه دفتر بزرگی شبیه به مغازه است که از هر زاویهاش سیاهی نفتآلودی به مرکز تراوش کرده است. یک کانتینر نفت گوشه سمت چپ دفتر جاخوشکرده و يك پیت فلزی زیر آن قرار گرفته که از اطرافش نفت روی زمین ريخته است. همه اینها در فضایی آکنده به بوی نفت و بنزین قرار دارد، بوی تندی که تا عمق وجودم نفوذ میکند و خاطرات مبهمی از سالهایی که خانههایمان با چراغ علاءالدین گرم میشد برایم زنده میشود.
سراغ حاجذبیح را با همه توصیفاتی که از او شنيدهايم میگیریم اما با پسرش که چندین سال است جای پدر کار میکند روبه رو میشویم و او میگوید که پدر سالخورده است و دیگر توان کار ندارد و حالا اوست که شعبه را میچرخاند. برايم جالب است، او برخلاف خیلی از آدمها که با دیدن خبرنگار و دوربین به وجد میآیند زیاد هیجانزده نمیشود.
مرور دوباره زندگی مردی که کارش در بوی نفت به اوج رسیده برایش سادهتر از آن چيزي است که انتظارش را دارم زيرا قصه این آدمها حکم نقل محافلی است که آدمهای دلتنگ را دورهم جمع میکند.
تصور آدم از زندگی پسر بچهای که از هشتسالگی همراه پدر وارد کار نفت و توزیع آن شده اگرچه سخت مینماید اما سرشار از وقایعی است که مردمان دهها سال پیش با آنها روبهرو بودهاند.
او در هشتسالگی عاشق اين کار شد و طوری برای رساندن نفت به مردم تلاش میکرد که گویی برای خانواده خود این کار را انجام ميداد. پسر حاجذبیح خیلی زود فهمید باید برای رساندن نفت به مردم تلاش کند، زحمت بکشد و گاه از خود بگذرد و شبها هم کار کند.
حسینزاده روزهایی را جلوی چشممان میآورد که در ميان کوچههای خاک آلود، خانهها یکی در میان سربرآورده بودند و حاج ذبیح و شاگردانش با گاری نفتها را بین مردم توزیع میکردند. میگوید: هر روز گالن پر از نفت را روی گاری میگذاشتیم و راهی روستاها و مناطقی که تازه به شهر پیوسته بودند میشدیم و نفت توزیع میکردیم.
هر روز گالن پر از نفت را روی گاری میگذاشتیم و راهی روستاها و مناطقی که تازه به شهر پیوسته بودند میشدیم
حاج ذبیح اولین کسی بود که در محدوده روستاهای اطراف التیمور مجوز تاسیس شعبه نفت را گرفت. مجوزی که به سختی از وزارت نفت آن دوره گرفته شده بود و حاج ذبیح بعد از تاسیس آن التیمور، امرغان، زینالدین، هلالی، برجآباد و شیرحصار را در حوزه کاری خود قرار داد.
آن زمان التیمور به جز چند خانه گنبدی بیابان بود و مزارع کشاورزی. مردم هنگام نیاز به شعبه مراجعه میکردند و همه چیز آرام بود. پسر حاج ذبیح در این رابطه میگوید: در آن زمان یعنی پیش از انقلاب مصرف نفت بین مردم کم بود و فقط برای مصارف ضروری مانند روشن کردن چراغ گردسوز، علاءالدین و بخاری، نفت لازم داشتند که آن هم با دورهگردی و فروش نفت و مراجعه اندک آنها رفع میشد.
پسر حاجذبیح از دوره بحران شغل خود سخن میگوید زمانی که قحطی نفت آمده بود و مردم برای به دست آوردن یک لیتر نفت سختیهای زیادی را تحمل میکردند. میگوید: هیچ اتفاقي مانند انقلاب در شغل توزیع نفت تاثیرگذار نبوده است.
قحطی همه جا را گرفته بود و مردم برای به دست آوردن نفت شبها تا صبح جلوی شعبه میخوابیدند. چه دعواها و کشمكشهایی که برای گرفتن یک لیتر نفت پیش نمیآمد. در این زمان پدرم موفق شد به خوبی شعبه نفت را اداره کند تا هیچ ظلمی در حق کسی نشود و هرکس در حد نیازش نفت دریافت کند.
پسر نفتفروش قدیمی محله ما از رونق کم امروز شعبه نفت میگوید و تعداد انگشتشماری که به خاطر نداشتن گاز مجبورند با نفت زندگی را سر کنند.او در ادامه میگوید: اگرچه مصرف بنزین بين مردم بسیار زیاد شده و برخی افراد هم به اجبار نفت تهیه میکنند اما کار ما به آخر خط رسیده و نفت دیگر خریدار ندارد.
گاه بین حرفهایش از تعطیل کردن شعبه میگوید و گاه از عشقی که هنوز او را پای کار نگه داشته است، انگار در دوراهی بزرگی گیر کرده از طرفی کارش رونقی ندارد و از طرف دیگر دلکندن از این کار برایش خیلی سخت است.
*این گزارش یکشنبه، ۵ خرداد ۹۲ در شماره ۵۵ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.