
او نهتنها چهرهای مشهدی است، بلکه در عرصه بینالمللی نیز درزمینه قرائت و تدریس قرآن حرفهای بسیاری برای گفتن دارد. همچنین از روشهای مختلف مانند طنز برای آموزش بهره میبرد.
حسین آمنا، ساکن محله کوی کارگران که در شهرهای مختلف کشور و چند کشور همسایه، شاگردان قرآنی تربیت کرده است، سال۸۳ بهعنوان مدرس برتر قرآن معرفی شد. چند دهه تدریس برای او سرشار از خاطرات شیرین و شنیدنی است.
شیوه تدریس آمنا با همه معلمهای قرآنی که تابهحال دیدهایم، متفاوت است. او در فضایی شاد، به آموزش قرآن برای قرآنآموزان میپردازد. استاد آمنا یکی از خاطرههای دوران خدمتش را به یاد میآورد و برایمان تعریف میکند: در دوران سربازیام که در یکی از روستاهای اطراف گناباد خدمت میکردم، تصمیم گرفتم در زمانهای فراغتم برای بچههای روستا کلاس قرآن برگزار کنم. استقبال خوبی هم از کلاس شد.
او ادامه میدهد: هربار بچههای بیشتری به کلاس میآمدند. انگار دلشان میخواست کسی جدیشان بگیرد، با آنها حرف بزند، به آنها یاد بدهد و درکنار یادگیری، فضایی شاد و صمیمی را تجربه کنند.
آمنا در یکی از روزهایی که مشغول آموزش بود، متوجه نوجوانی حدودا پانزدهساله شد. سایر بچهها در کلاس شاد بودند، میخندیدند، مشارکت میکردند، اما این پسر حالش فرق داشت. با اینکه لبخند روی صورتش بود، نگاهش اضطراب و نگرانی داشت. از آن لبخندهایی که فقط برای پنهانکردن چیزی است.
آمنا برای اینکه دلیل نگرانی را متوجه شود، حین حرکت بین ردیفها، آرام به سمت پسر رفت.
نوجوانها بهظاهر سادهاند، اما دنیایشان پر از ظرافت و حساسیت است
او حرفش را اینطور ادامه میدهد: دیدم با دستش مدام پایین شلوارش را میکشد و روی جورابش را میپوشاند. کمی دقت کردم و متوجه شدم جورابش پاره است. آن پسر با تمام وجود تلاش میکرد کسی متوجه جورابش نشود. برایش این موضوع شاید خجالتآور بود، آنقدر که حتی تمرکزش را در کلاس از دست داده بود.
آقامعلم وقتی به خانه برگشت، ذهنش بهطور کامل درگیر بود. دلش میخواست به آن پسر کمک کند، اما میدانست اگر مستقیم برایش جوراب بخرد یا به او چیزی بگوید، شاید بیشتر معذب کند و حتی دیگر سر کلاس نیاید؛ «نوجوانها بهظاهر سادهاند، اما دنیایشان پر از ظرافت و حساسیت است. باید کاری میکردم که غرورش نشکند و درعینحال احساس امنیت کند.»
استاد آمنا جلسه بعد با جورابی به کلاس رفت که بهطور عمد چند سوراخ داشت؛ «موقع درسدادن از جا بلند شدم و عمدا جوری ایستادم که بچهها سوراخ جورابم را ببینند. بعد هم با خنده شروع کردم به شوخی با خودم و جورابم. همه زدند زیر خنده و فضای کلاس مثل همیشه پر از شور شد. اما مهمتر از همه، همان پسر هم خندید. راحت شد و آن نگاه پر از خجالت تبدیل شد به نگاهی آزاد و بیدغدغه.»
از آن روز به بعد، او دیگر آن نوجوان خجالتی نبود. با انگیزه و اشتیاق سر کلاس میرفت، سؤال میپرسید، تمرین میکرد و یکی از بهترین قرآنآموزان شد.
این معلم قرآن میگوید: این تجربه یکی از عمیقترین درسهایی بود که خودم گرفتم. فهمیدم معلمی فقط در دانستهها نیست. یک معلم باید از خودش بگذرد، ساده باشد، صادق باشد، و درد بچهها را بفهمد. رفتار ما میتواند برای یک شاگرد اعتماد بسازد یا ویرانش کند.
او میافزاید: هنوز هم باور دارم معلمی که بخواهد تأثیر واقعی بگذارد، باید از جنس شاگردانش باشد؛ بیتظاهر، بیادعا و پر از انسانیت.
* این گزارش سهشنبه ۲۶ فروردینماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۰۶ در شماره ۶۰۶ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.