
«دوستی داشتم به نام امرالله علیپور که مرتب به کوهنوردی میرفت. شوخیشوخی به او گفتم اینقدر میروی کوه، یک بار هم ما را با خودت ببر. این شد که یک روز جمعه با او راهی قله زو شدیم. من وسط راه نشستم و گفتم دیگر نمیتوانم بالا بیایم، اما امرا... نگذاشت و گفت باید بیایی. وقتی به قله رسیدیم، تازه فهمیدم کوهنوردی چه لذتی دارد.»
اینها روایت کوهنورد شدن حسن آقای جلالی است؛ پدربزرگ محله شاهد که از حدود بیستسال پیش کوهنوردی را شروع کرد و کوهنوردان به خاطر سن و سال و تجربههایش در کوهنوردی، او را «پدر» صدا میزنند.
حسنآقا دماوند و بسیاری از قلههای ایران را بارها صعود کرده است. او گروه کوهنوردی و طبیعتگردی داشته و اکنون با داشتن هشتادسال سن هنوز طبیعتگردی و صعود به قله را ترک نکرده است.
حسنآقا بعد از اولین صعودش به قله زو، پای ثابت گروه کوهنوردی شده و مدام با دوستانش به کوههای مختلف صعود کرده است. او تعریف میکند: حدود سال۸۵ بود. برنامه صعود به علمکوه را گذاشته بودند، اما برای سرپرست برنامه مشکلی پیش آمد و نمیتوانست گروه را ببرد. گفتم من آنها را میبرم. چندنفر از کوهنوردان باتجربه هم بودند. من تا آن موقع به دماوند نرفته بودم. گفتم اول برویم دماوند، بعد علمکوه.
این کوهنورد میگوید: وقتی به دماوند صعود کردم، تازه فهمیدم کوه یعنی چه. قبلش فکر میکردم خیلی عاشق کوهنوردی هستم، اما بعد از صعود به دماوند عاشق واقعی شدم. نمیدانید چه عظمتی دارد.
پدر سرش را رو به بالا میگیرد و درحالیکه از پنجره به آسمان نگاه میکند، شروع میکند به خواندن ابیات مختلف:
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم / به دریا بنگرم دریا ته وینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت / نشان روی زیبای ته وینم...
حسنآقا بعداز کسب تجربه و دیدن جاهای مختلف، تصمیم میگیرد خودش گروه طبیعتگردی و کوهنوردی ایجاد کند و از سال۹۰ گروهش را با نام «پدر» تشکیل میدهد. او میگوید: ابتدا با ۱۰نفر گروه را ایجاد کردم، اما بعدها به دویستنفر هم رسید.
این طبیعتگرد شروع میکند به تعریفکردن از جاهایی که رفته است: دریاسر چشمههایش قلقل میجوشد. از زیباییهای اشترانکوه لرستان و دریاچه گهر هرچه بگویم، کم است. یزد یک دره اجنه دارد که خیلی وحشتناک است. ریوش کاشمر دره بسیار بکر و زیبایی دارد. البته پر از مار هم هست و....
چشمانش را میبندد. انگار دارد دهها و صدها جایی را که رفته است، در ذهن مرور میکند. بعد میگوید: همهجای ایران را دوست دارم. تمام شهرهایش قشنگ است. چهارفصل ما دنیایی زیبایی دارد. آبشارهای بهار، درختان سرسبز سربهفلککشیده تابستان، پاییز هزاررنگ، سفیدپوششدن طبیعت در زمستان. خدا آنقدر نعمت به ما داده است که اگر از آنها بهره نبریم، به خودمان جفا کردهایم.
اگر صعودی کامل انجام نشود، میتوان بعدا آمد و در شرایطی بهتر صعود کرد، به شرط اینکه خودمان سالم باشیم
تا زمان شیوع کرونا گروه کوهنوردی و طبیعتگردیاش را داشته و مدام افراد را به کوهها و شهرهای مختلف میبرده است. حسنآقا تعریف میکند: وقتی خودم گروه نداشتم و همراه گروهها میرفتم، میدیدم وقتی کسی در مسیر دچار مشکلی میشود، بقیه به مسیر ادامه میدهند و او را تنها میگذارند. وقتی خودم گروه راه انداختم، نمیگذاشتم اینطور شود. اگر کسی بهدلیلی قادر به ادامه راه نبود، کنارش میماندم و کمکش میکردم. برای همین همیشه من آخرین نفر میرسیدم به قله.
پدر وقتی میدیده هوا خراب است و احتمال خطراتی همچون گم شدن، ریزش و ماندن در زیر بهمن و... وجود دارد، مانع از صعود میشده و گروه را برمیگردانده. این موضوع خیلیها را ناراحت میکرده و همیشه کسانی بودند که میخواستند هرطور شده مسیر صعود را ادامه دهند، اما حسنآقا همیشه به آنها میگفته «اگر صعودی کامل انجام نشود، میتوان بعدا آمد و در شرایطی بهتر صعود کرد، به شرط اینکه خودمان سالم باشیم. برای همین باید شرط اول را که حفظ سلامت کوهنورد است، جدی بگیریم.»
او از آخرین صعودش به دماوند یاد میکند و میگوید: سال۱۴۰۱ بود که گفتم بهخاطر سن و سال و شرایط جسمیام دیگر نمیتوانم در صعودهای سنگین شرکت کنم. دوستان گفتند «یک دماوند دیگر ما را ببر، بعدش نیا.»
او تعریف میکند: به پناهگاه دوم که رسیدیم، باران و تگرگ شروع شد. آبشار یخی که بودیم، آسمان رعد و برق زد و گفتم دیگر کسی نباید بالاتر برود. بعضی از همراهان دلگیر شده بودند و میگفتند «این همه راه آمدیم؛ حیف است صعود نکنیم.» خودم هم دوست داشتم در آخرین سفرم به قله برسم، اما خطرناک بود و باید بازمیگشتیم.
حسنآقا میگوید: کوهنوردی شوخیبردار نیست. در این سالها بسیار دیده و شنیدهام که به خاطر سهلانگاری اتفاقات جبرانناپذیری برای افراد افتاده است. در همان اشترانکوه با وجود زیباییهایی غیرقابل وصفش کلی کوهنورد پرت شده و فوت کردهاند.
چندی پیش در کوه برای حسنآقا حادثهای رخ داده. تعریف میکند: من همیشه به کوهنوردان میگویم داروهایتان همراهتان باشد و به همنوردهایتان بگویید چه بیماریای دارید. دو ماه پیش که خودم به کوههای تربت حیدریه رفته بودم، سهلانگاری کردم و قرصهایم را نبردم. در کوه فشارم بالا رفت و زمین خوردم. دیگر چیزی نفهمیدم. چند نفر من را کول کرده و آورده بودند پایین. بعد هم به هیئت اطلاع داده و با اورژانس تماس گرفته بودند.
خانوادهام که آمده بودند تربت، یکی از کوهنوردان به نام بیدالله خانی بدون اینکه شناخت چندانی از ما داشته باشد، خانهاش را دراختیار آنها قرار داده بود. من بعداز چهار روز چشم باز کردم و خودم را در بیمارستان دیدم. دکتر میگفت «بدنت قوی بوده وگرنه همانجا فوت میکردی.»
او ادامه میدهد: برای همین چیزهاست که میگویم کوه شوخیبردار نیست. ما که کلی تجربه داریم، اگر غفلت کنیم، ممکن است اتفاق ناخوشایندی روی دهد.
شاید به خاطر این دغدغهها، توصیهها و تجربههای پدرانه است که کوهنوردان، لقب پدر را به حسنآقا دادهاند. نام یک چشمه در مسیر قلهزو را هم به یاد او «پدر» گذاشتهاند.
حسنآقا تعریف میکند: حدود سهچهار سال پیش، تعدادی از افرادی که با من به کوهنوردی میآمدند و در رأسشان حسین نامدار و سعید سجادی، تابلویی را روی این چشمه گذاشتند و اسمش را گذاشتند چشمه پدر.
این پدربزرگ نزدیک دو سال است که بدنسازی کار میکند. او به باشگاه میرود و پرس پای خیلی قویای دارد و تا ۳۳۰کیلو را زده است. بعد از سکته اخیرش در کوه، مدتی در فعالیتهای ورزشیاش وقفه افتاد، اما با شروع بهار و سال جدید، او تجدید قوا کرده و باشگاهرفتن و صعود به قله زو را از سر گرفته است. به قول خودش روز از نو، روزی از نو.
* این گزارش چهارشنبه ۲۰ فروردینماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۱۱ شهرآرامحله منطقه ۹ و ۱۰ چاپ شده است.