
وزنه زدن برای شادی روح برادر
کاظم خیابانی با اینکه فقط ۲۰ سال دارد، طوری از برنامههای آیندهاش میگوید که قشنگ معلوم است از سرِ اتفاق از باشگاه ورزشی و رشته پرورشاندام و پاورلیفتینگ و مچاندازی سردرنیاورده است. یک دلیل برای این کارش داشت؛ برادرش.
برادر بزرگترش همیشه حامی و پشتیبان او بود و دوست داشت برادر کوچک در ورزش پیشرفت کند و مرام پهلوانی داشته باشد؛ برای همین هم همیشه دوست داشت کاظم گشتیگیر شود یا بهسراغ رشتههای پهلوانی برود.
وقتی اینها را با کاظم درمیان میگذاشت، طبیعی بود که برای نوجوان آن روزها چندان قابل درک نباشد ولی وقتی برادر بزرگتر در یکی از مرخصیهای خدمت سربازیاش تصادف میکند و برای همیشه از میان خانواده میرود، کاظم به خودش میآید. زندگیاش را از سردرگمی و بیهدفی به سمت خواسته برادرش سوق میدهد و با خود میگوید: «باید خواسته برادرم را عملی کنم.» میرود و در نزدیکترین باشگاه ورزشی محل سکونتش یعنی شهرک شهیدباهنر ثبت نام میکند.
حرفهای برادرم به من انگیزه میداد
میگوید: سال۸۹ برادرم سرباز بود. دوست داشت کشتیگیر شوم و به جایی برسم. یک بار که آمده بود مرخصی با موتور، تصادف و فوت کرد. چند ماه بعداز فوتش که به خودم آمدم، ورزش را شروع کردم. حرفهای او همیشه در سرم بود و این به من انگیزه میداد برای اینکه تسلیم نشوم و تنبلی نکنم.
یادم میآید، روزهای اول پرداختن به ورزش، وزنم خیلی زیاد بود. اینکه از ۱۲۰ کیلو به ۸۰کیلو رسیدم، آسان نبود. خیلی تمرین کردم و هربار که خسته میشدم، به یاد خواسته برادرم میافتادم و باز ادامه میدادم. مربی ورزشم همان وقت به من پیشنهاد شرکت در مسابقات پاورلیفتینگ نوجوانان را داد و من شروع کردم به تمرین، همراه یکی دیگر از ورزشکاران باشگاه.
این اولین مسابقه من بود و خیلی برای آن زحمت کشیدم ولی جالب بود که بهدلایلی نامعلوم مسابقات برگزار نشد. هرچه تماس گرفتیم که علتش چه بوده، جوابی دریافت نکردیم. بعداز آن در مسابقات مچاندازی شرکت کردم. یادم میآید در مسابقه مچاندازی، هیچکسی هموزنم نبود و مجبور شدم در رده سنی بزرگسالان مسابقه بدهم. خیلیها گفتند انصراف بدهم، چون ممکن است مچ دستم آسیب ببیند یا اصلا بشکند. ولی ازآنجاکه در تجربه قبلی موفق نشده بودم در مسابقات شرکت کنم، نمیخواستم این رقابت را نیز از دست بدهم. برای همین هم با بزرگسالان مسابقه دادم و نفر سوم استان شدم. بعداز آن هم مسابقاتی بود که در آن شرکت کردم و نفر اول کشور در رشته پاورلیفتینگ شدم.
آرزویی ندارم جز اینکه یک روز پرچم کشورم را روی شانهام بیندازم و با افتخار دور میدان را بدوم
با ۲۰۰ هزارتومان به مسابقات رفتم
خیابانی میگوید: حقیقتا خیلی دوست دارم ورزش را تا جایی که میشود، ادامه بدهم و به قهرمانی برسم و آرزوی برادرم را که حالا آرزوی خودم شده برآورده سازم. ولی شما نمیدانید چقدر هزینه لازم دارد آمادگی برای شرکت در مسابقات. مثلا در یکی از مسابقات، افرادی را میدیدم که میگفتند ۹ میلیون تومان خرج رسیدگی به بدنشان کردهاند و اصلا باورشان نمیشد من با ۲۰۰ هزارتومان هزینه توانستهام مقام بیاورم.
موضوع، این است که این هزینهها لازم است و از توان ما خارج. چون بدن نیاز به تقویت دارد و باشگاه خوب هم ضروری است. ولی وضعیت اقتصادی در محل زندگی ما طوری نیست که بتوان این موارد را رعایت کرد. برای همین هزینههاست که الان نمیتوانم حرفهای تمرین کنم و فقط در حد معمول برای اینکه بدنم نخوابد، به باشگاه میروم.
خیابانی، گلایههای بسیاری دارد؛ از اینکه برای نیمساعت در روز، استفادهاز سالن ورزشی زیرنظر شهرداری، از او هزینه زیادی طلب کردهاند یا از بیتوجهی مسئولان شکایت میکند ولی هیچ کدام از این گلایهها لذت تصویری را که هر روز در سرش میپروراند، از بین نمیبرد؛ «همیشه با دیدن ورزشکارانی که در عرصههای بینالمللی مقام میآورند و پرچم را دست میگیرند و دور میدان میدوند، حس غرور میکنم و آرزویی ندارم جز اینکه یک روز پرچم کشورم را روی شانهام بیندازم و با افتخار دور میدان را بدوم.»
*این گزارش دوشنبه، ۲۲ آذر ۱۳۹۵ در شماره ۲۲۵ شهرآرامحله منطقه ۶ چاپ شده است.