
اهل محله ما نیست، اما از آنجا که سالهای زیادی را بهعنوان مربی کنگفو و ووشو در منطقه ما گذرانده است، اصرار دارد این مصاحبه در شهرآرامحله منطقه ۵ به چاپ برسد. شاید سادهترین دلیلش این باشد که نوجوانان و جوانان ورزشکار محلههای ما با جنس حرفها و دغدغههایش آشناترند. آشناییهایی از آن دست که میخواهد بگوید هرکسی با خواستن میتواند به آنچه میخواهد، برسد؛ هرچند امکانات کم و اندکی در اختیار داشته باشد.
به قول خودش، بچههای حاشیه شهر بااستعدادند و اگر حمایت مسئولان باشد، میتوانند پلههای ترقی را بدون پول و پارتی طی کنند. راهی که خودش آن را با زحمت فراوان رفته و حالا یکی از نامداران ورزشی شهر است. حرفهای مهدی وکیلی به قول معروف، ناگفتههای کسی است که برای رسیدن به رویاهایش عرق ریخته و دود چراغ خورده. جوانی که میتواند نمونه کاملی از تلاش برای همه ورزشکارانی باشد که آرزوی موفقیت و مفید بودن را در سر دارند.
متولد مهر سال ۱۳۶۱ کوچه قائم است. در دوران نوجوانی با وجود مخالفتهای خانواده به ورزشهای رزمی رومیآورد و برای رسیدن به آرزوهایش از هیچ تلاش کوتاهی نمیکند، تاآنجاکه علاوه بر خواندن درس، برای تامین هزینههای ورزشیاش وارد بازار کار هم میشود.
در دوران تحصیل با شرکت در مسابقات ورزشی صاحب عناوین محلی و شهری بسیاری میشود و بالاخره در سال ۸۳ با کسب مقام اول کشوری، نامش سر زبانها میافتد. از سال ۱۳۸۴ به مربیگری رو میآورد و بعدها هم با ورود به رشته ووشو، میشود مسئول سبک فن زیچوآن استان. ناگفته نماند که او این روزها بهعنوان خادم افتخاری حرم مشغول خدمت در آستان آسمانی حضرت مهربانیهاست.
- از خودتان بگویید، چه شد که رزمیکار شدید؟
فقط میتوانم بگویم علاقه. دوست داشتنی که از کودکی در من شکل گرفت، اما با سختیهای بسیاری همراه بود.
- چه نوع سختیهایی؟ توضیح میدهید؟
دوران کودکیام را در یکی از نقاط حاشیه شهر گذراندم، جاییکه در اوایل دهه هفتاد آن، خبری از امکانات ورزشی نبود. آن زمان گرایش به ورزشهای رزمی بهویژه در مناطق پاییندست شهر بسیار زیاد بود. من هم شدم یکی از همین علاقهمندان، اما خانواده بهویژه پدرم با رفتن من به سمت ورزشهای رزمی بهشدت مخالف بودند. این مخالفت پدرم را بگذارید کنار ترس از آسیب دیدن فرزند؛ ترسی که باعث شد ورزش رزمی را مخفیانه و دور از چشم خانواده ادامه دهم.
- چند سال را بهصورت پنهانی ورزش کردید و خانواده چه زمان و چطور متوجه شدند؟
شاید باورش سخت باشد، اما نزدیک به یکدهه را پنهانی ورزش کردم و جالب است بدانید که راز سربهمهر مرا تلویزیون فاش کرد. آن هم درست در سال ۸۳ وقتی اسمم بهعنوان مقام اول کشوری اعلام شد. از آن زمان تا سال ۸۶ هرسال همین عنوان را به خانه بردهام.
- عکسالعمل پدرتان چه بود؟
همان سال ۸۳ وقتی گزارشگر تلویزیون اسم مرا در اخبار اعلام کرد، گمانها رفت سر تشابه اسمی، اما خواهرم به پدرم گفت: «مهدی خودمان است». یادم هست پدرم حرفی نزد. تنها بلند شد، صورتم را بوسید و گفت: «مبارک باشد!» آن زمان فهمیدم با همه پنهانکاریها آنها میدانستهاند که من چهکار میکنم و به رویم نمیآوردهاند. بالاخره خانوادهام بودند و حتما حواسشان به کارها و آمدوشدهایم بوده.
- گفتید بچه بودید و پدرتان با ورزش کردن مخالف، پول باشگاه و مربی را چطور پرداخت میکردید؟
چندسال ابتدایی را اصلا باشگاه نرفتم. بزرگتر که شدم، خودم کار کردم. یادم هست دوستی داشتم که علاقهای به ورزش نداشت، اما پدرش بهاجبار او و برادرش را در باشگاه ثبتنام کرده بود، درست برعکس من. کارم شده بود تماشای تمرین آنها. بعد میرفتم هرچه آن دو انجام میدادند، تقلید میکردم. میخواهم بگویم ورزش را ابتدا با دیدن آموختم.
- با نبود وسایل بدنسازی و باشگاهی چطور کنار میآمدید؟
خانهمان در خیابان قائم بود، نزدیک کوههای خلج. علاقه زیادم به ورزش باعث شده بود هرروز برای تمرین به آنجا بروم. آفتاب که طلوع میکرد، من نوک کوه بودم. علاوه بر این با وسایل خانه و هر چیز دورریختنی برای خودم یک وسیله ورزشی میساختم؛ مثلا دو قوطی هفدهکیلویی روغن شده بود وزنه و با چند قوطی رب هم برای خودم یک وسیله دیگر ساخته بودم. خاطرم هست همیشه منتظر میشدم تا پدرم برود سر کار، مادرم هم برای خرید یا شرکت در مجالس روضه از خانه خارج شود. بعد بدو میرفتم یک تشک میآوردم، وسط اتاق پهن میکردم و روی آن پشتک میزدم.
- پس خیلی سختی کشیدید؟
رسیدن به آرزو و کسب موفقیت، هرگز با آسانی به دست نمیآید. در تمام دوران تحصیلم، هم درس خواندم و هم کار کردم. در کنارش ورزش موردعلاقهام را هم با جدیت تمام ادامه دادم.
- شما این علاقه را به طور جدی از کجا شروع کردید؟
هشتساله بودم که یکی از مربیان ورزش مدرسهمان کاراته کار میکرد. چندماهی را با او کاراته کار کردم، اما بعد رفتم سمت کنگفو. آن روزها این رشته به دلیل آسیبهای زیادی که داشت، ممنوع بود و باشگاه کنگفو بهندرت پیدا میشد. دوره راهنمایی ناچار بودم بهدلیل همین علاقه، یک مسیر طولانی را با سهاتوبوس جابهجا شوم و خودم را در سرما و گرما به باشگاه برسانم. برای یک نوجوان دوازدهساله در آن دوران کار آسانی نبود. همین است که حالا به بچههای باشگاهم میگویم شما خیلی راحتید؛ مثل ماهی توی آب شنا میکنید و غصه دوران ما را ندارید.
- این رفتوآمدها را چطور از خانواده پنهان میکردید؟
سعی میکردم همیشه قبل از غروب خانه باشم. لباسهایم را هم در یک نایلون مشکی میگذاشتم و توی اتاق پنهان میکردم.
- دوره مسابقات چگونه میگذشت؟
همیشه تنها بودم. دوستان و همگروههایم با پدر و مادرشان میآمدند ولی من تنها میرفتم و تنها برمیگشتم.
- راستی چرا گرایش به ورزشهای رزمی میان بچههای این سمت شهر نسبت به دیگر مناطق بیشتر است؟
این حرف کاملا درست است. بیشتر آنها در ابتدا برای آموزش دفاع شخصی، به این رشته گرایش پیدا میکنند، اما ازآنجاکه بطن ورزش، تعالی روح در کنار پرورش جسم است، علاقهمندان به این رشتهها بهمرور از آن برای رشد جسمی و روحی خود استفاده میکنند نه دعوا و درگیری.
- یعنی شده کسی به شما مراجعه کند و بخواهد که کاراته، کنگفو یا ووشو را صرفا برای دعوا کردن یاد بگیرد؟
بله. خیلی زیاد، اما ما هم میدانیم چطور شاگرد را به سمتی ببریم که راهش را تغییر دهد؛ مثلا چند سال پیش یکی آمد باشگاه و با جمله «داداش چندتا فن خوب بهم یاد بده برای دعوا»، خواست همان ابتدا دفاع شخصی را یاد بگیرد، اما من قدمبهقدم اصول مبارزه و فلسفه ورزشهای رزمی را به او آموزش دادم. همین آدم بعدها هرگز برای دعوا و کتک زدن دیگران از کنگفو استفاده نکرد.
خواهرزاده همسرم بهخاطر بیماری در بخش اطفال بیمارستان بستری شد. همه نگران بودیم
- خود شما چه؟ شده از این استعدادتان برای دعوا استفاده کنید؟
هرگز. اما برای دفاع شخصی چرا. خاطرم هست. چند سال پیش در صفحه حوادث یکی از روزنامهها خواندم که یک خانم رزمیکار توانسته چند کیفقاپ را تحویل پلیس دهد. قصه از این قرار بوده که چند موتورسوار سعی کرده بودند کیف این خانم را بدزدند، اما ازآنجاکه او با ورزشهای رزمی آشنایی داشته، توانسته از خود دفاع کند و درنهایت کیفقاپها را با کمک مردم به نیروی انتظامی تحویل دهد. مشابه همین اتفاق برای استاد شریعتی که از رزمیکاران مشهد هستند، نیز افتاده است که برایم تعریف کردهاند.
- ازآنجاکه سالهای زیادی را در منطقه ۵ مربی بودهاید، امکانات ورزشی این محدوده را چطور ارزیابی میکنید؟
امکانات که قطعا نسبت به دیگر مناطق شهر کمتر است، اما میتوانم بهجرئت بگویم که استعدادها در این نقطه بینظیر است. بچههای این قسمت شهر قدر همان امکانات اندکی را که دارند، میدانند و برای هدفشان از جانودل مایه میگذارند و تلاش میکنند. خود من هم جزو یکی از همین بچهها بودم که با سختی به اینجا رسیدم. در مناطق بالای شهر بعضی شاگردان از همان روز اول میخواهند با دادن پول بیشتر و تمرین خصوصی، همهچیز را سریع یاد بگیرند و بروند. برای همین است که من بچههای قسمتهای حاشیه شهر را بیشتر دوست دارم. تعدادی از آنها حتی برای شهریه کم باشگاه هم لنگ میمانند. خیلی وقتها شده غیبت کردهاند و بعد متوجه شدهام بهخاطر نداشتن پول شهریه نیامدهاند؛ برای همین رفتم سراغشان و دوباره دعوتشان کردم که بیایند باشگاه. من درد آنها را میفهمم؛ درد بچههایی که پول و پارتی ندارند، اما تلاش و استعدادشان حرف ندارد.
- با این عناوین قهرمانی بیشک به تیم ملی هم راه پیدا کردهاید؟ درست است؟
بله. اردیبهشت سال ۸۳ به تیم ملی دعوت شدم، اما هرگز نرفتم. آن زمان از ورزشکاران، حمایت درستی نمیشد. ما ناچار بودیم هزینه همه سفرهای خارجی و اقامتمان را از جیب بپردازیم و درحقیقت من چنین پولی نداشتم. آن دوران کنگفو کار میکردم، اما بعد از آن رفتم سمت ووشو و حالا چندسالی است که مربی ورزشهای رزمی در رشته ووشو هستم.
- قصه خادم افتخاری شدنتان را هم برایمان میگویید؟
افتخار پوشیدن این لباس را از صدقه همین ورزش رزمی دارم. از سال ۸۷ هر روز یک گروه صدوبیستنفری (سهدسته چهلنفری) از رزمیکاران که انتظامات حرم را تشکیل میدهند، در ایام ویژه سال وظیفه راهنمایی زائران و برقراری امنیت در داخل حرم را برعهده دارند. در سال ۸۷ به همراه یکی از دوستان رزمی کارم برای ثبتنام رفتم و پذیرفته شدم. حالا هم هرجمعه شیفت حرم هستم و کلی از این بابت مفتخرم.
- یعنی با زائرانی که در آرامش حرم اختلالی ایجاد میکنند، برخورد میکنید؟
نه، هرگز. نشده که هیچکدام خادمان بهویژه آنهایی که در گروه ما هستند، از گل کمتر به زائر آقا بگویند، اما خب، اینهم یک شیوه دوراندیشی برای حفظ امنیت است دیگر.
- پس خاطرههای خوب زیادی از حرم دارید؟
بله. بیشترین خاطرههایم هم مربوط به گرهگشایی از کار مردم به دست آقا است؛ بهویژه آنهایی که بیماری دارند و به امید شفا آمدهاند و راضی برمیگردند. این برای خودم هم اتفاق افتاده. یکبار خواهرزاده همسرم بهخاطر بیماری در بیمارستان بستری شد، بچه باید آزمایش سختی میداد. همه نگران بودیم. یکشب چند شاخه گل از حرم برداشتم و رفتم بیمارستان. گلها را در بخش اطفال تقسیم کردیم و با دل شکسته شفای همه را خواستیم. خیلیهایشان که بیماری سختی داشتند، دو روز بعد ترخیص شدند. نمیخواهم بگویم آن گلها دلیل شفا بود، اما باور دارم که آقا امامرضا (ع) دلشکستهها را دست خالی برنمیگرداند.
- همانطور که خودتان گفتید، ورزش راهی برای تعالی روح و رشد جسم است، آیا کسی بوده که از طریق ورزش از دام خلاف و بزهکاری رها شود؟
بله. اتفاقا پدر یکی از شاگردانم در گذشته معتاد بود و هشتسالی را هم در زندان بهسر میبرد. بعد از آزادی از زندان به خواسته پسرش آمد باشگاه ثبتنام کرد. او هنوز هم ورزش میکند و این سالها با اینکه دیگر پا به سن گذاشته، از من زودتر در باشگاه حاضر میشود. او حالا دان دوی ووشو دارد و مشغول مربیگری است.
- تابهحال در چند مسابقه شکست خوردهاید و سختترین مبارزهتان با چه کسی بوده است؟
مبارزه سخت زیاد داشتم، اما شکست نخوردم. در تمام مسابقات برنده بودم. تنها یکبار در تمرین باشگاهی از ناحیه قفسه سینه ضربه خوردم و دردش تا ۸ سال بعد از آن آزارم داد، بهطوریکه حتی قادر به سرفه کردن هم نبودم.
- روزی چندساعت رزمی، کار میکنید؟
اوایل کارم خیلی. روزی چهارساعت پیوسته و ناپیوسته تمرین میکردم، اما این روزها دوساعت و حتی کمتر.
- تغذیه در ورزش شما چه نقشی دارد؟
تغذیه سالم همیشه مهم بوده است، اما امیدوارم هیچ ورزشکاری برای بدنسازی نرود سمت داروهای هورمونی؛ چون درگیر شدن با این حواشی به ضرر آدم تمام میشود.
- تابهحال چند شاگرد تربیت کردهاید؟
شاگردان غیرثابتم به هزار نفر هم رسیدهاند، اما تعداد ثابتها که این روزها دیگر شاگرد نیستند و رفیق، مربی و قهرمان هستند به ۱۰۰ نفر میرسد.
- این روزها با مربیگری امرارمعاش میکنید؟
نه. شغلم نورپردازی است. پروژه پدیده شاندیز و نورپردازی پل میدان تلویزیون از جمله کارهای من است.
- اگر کنگفو یا ووشوکار نمیشدید، چه ورزشی را دنبال میکردید؟
فوتبال را دوست داشتم. سالهای ابتدایی، فوتبال هم بازی میکردم، اما ادامه ندادم.
- طرفدار کدام تیم هستید؟
به عشق پسرم محمد یوسف پرسپولیسیام.
- از میان فوتبالیستها کدامشان را بیشتر دوست دارید؟
رونالدو را خیلی دوست دارم. مسی را هم قبلا دوست داشتم، اما از وقتی بدنش را خالکوبی کرده، دیگر علاقهای به او ندارم.
- مربیانتان در این راه چه کسانی بودند یا اگر بخواهید بهعنوان عامل موفقیتتان از کسی نام ببرید، اسم چه کسانی را میگویید؟
استاد صولتی مرا با کنگفو آشنا کرد. استادشریعتی راهم را برد سمت ووشو. حاج آقا زحمتکش، رئیس هیئت ووشوی استان، خیلی از ورزشکاران حمایت میکند. همچنین دکتر صمدی، رئیس هیئت ووشوی مشهد، آقای رستگار مقدم و آقای سهرابپور افرادی هستند که من از همه آنها کمال تشکر را دارم.
- در ورزش ووشو چهکسانی را بیشتر از دیگران دوست دارید؟
احسان پیغمبری، مربی تیم ملی و امیر افضلی قهرمان جهان که چندسال پیش مسلم سالیکوف را شکست داد.
- از زندگی شخصیتان بگویید، همسرتان هم ورزشکار هستند؟
بله. همسرم لیسانس تربیت بدنی دارد. علاوه بر این دان ۲ تکواندو دارد ومربی و داور گونگ فو و ووشو است. در کنار همه اینها او هم این روزها خادم افتخاری حرم است.
- با همسرتان هم مبارزه میکنید؟ کدامتان درنهایت برنده میشوید؟
بله. با همسرم هم بهاصطلاح کل انداخته و مبارزه کردهام، اما همیشه ناچارم ببازم. (میخندد)
- یک خاطره برایمان تعریف میکنید؟
یکبار از ۹ نفر از شاگردانم خواستم چندنفری با من مبارزه کنند و شکستم دهند، طوری که کمرم روی زمین باشد. هرچه تلاش کردند، نمیشد. یک آن احساس کردم انگشت شستم بهشدت درد گرفته. نگاه کردم و دیدم یکیشان پایم را گرفته و میپیچاند. خندیدم و گفتم: چهکار میکنی؟ گفتم مبارزه کنیم. نگفتم کاری کنید که ناقص شوم. همه خندیدند. آنقدر درگیر مبارزه بودند که متوجه نبودند چهکار میکنند. من با این بچهها روزهای خوش زیادی را تجربه کردهام و برای همه آنها آرزوی سلامتی و شادی دارم.
- حرف آخر؟
نمیخواهم شعار بدهم، اما آرزو دارم بتوانم یک باشگاه ورزشی بسازم برای بچههای قسمتهای ضعیفتر شهر تا بتوانند با خیال راحت در آنجا ورزش کنند و به مدارج بالا برسند. همیشه هم به شاگردانم میگویم: «طوری ورزش کنید که در آینده بتوانید چندبرابر این هزینهها را به جیبتان برگردانید.»
* این گزارش در شماره ۱۵۲ شهرآرا محله منطقه ۵ مورخ ۲۵ خردادماه سال ۱۳۹۴ منتشر شده است.