کد خبر: ۱۱۴۱۷
۱۳ بهمن ۱۴۰۳ - ۰۹:۰۰
مرضیه حیدری، نجات یافته واقعه ۹ دی مشهد

مرضیه حیدری، نجات یافته واقعه ۹ دی مشهد

مرضیه خانم تعریف می‌کند: همراه مردم به‌سمت استانداری حرکت می‌کردیم که ناگهان دیدیم عده زیادی از تظاهرکنندگان به سمت ما می‌دوند و خودشان را به کوچه‌های فرعی می‌رسانند. ما هم مثل بقیه پا به فرار گذاشتیم.

سال ۱۳۵۷ فقط یازده‌سال داشت؛ با‌وجوداین خاطرات آن سال‌ها را به‌خوبی به یاد دارد. مرضیه حیدری، ساکن محله شهید کلاهدوز، مثل خیلی از همسن‌و‌سال‌هایش همراه خانواده در تظاهرات شرکت می‌کرده و خواستار براندازی نظام شاهنشاهی بوده است.

او خاطرات بسیاری از آن روز‌ها دارد، ولی اتفاقات روز نهم و دهم دی‌ماه و فرارش از دست نظامیان را فراموش نکرده و از میان آن همه خاطره از روزی که نظامیان رژیم شاهنشاهی با تانک به مردم حمله کردند، برایمان تعریف می‌کند.

 

پای ثابت تظاهرات بودیم

زهرا، مریم و مرضیه با چند سال فاصله از هم بین سال‌های ۱۳۴۲ تا ۱۳۴۵ به دنیا آمده‌اند؛ سه یار همراه که در تظاهرات و راهپیمایی‌ها همیشه کنار هم بودند. آنها نهم دی‌ماه مثل همیشه بعد‌از رفتن پدر و برادرهایشان، پای پیاده، خود را به چهارراه لشکر رساندند.

مرضیه می‌گوید: همیشه شب قبل، پدر خبر‌ها را به خانه می‌آورد و می‌گفت محل تظاهرات کجاست. روز بعد هم اعضای خانواده به گروه‌های چند‌نفره تقسیم می‌شدیم و در ساعت‌های مختلف از خانه بیرون می‌رفتیم تا خودمان را به محل تظاهرات برسانیم. آن روز همراه خواهران بزرگ‌ترم، زهرا و مریم، راهی چهارراه‌لشکر شدیم. زمانی‌که به چهارراه‌لشکر رسیده بودند، حادثه اتفاق افتاده بود و نظامیان رژیم شاهنشاهی با تانک به صف معترضان حمله کرده و تعدادی از آنها را به شهادت رسانده بودند.

مرضیه خون‌های جاری‌شده در جوی را به‌خوبی به یاد دارد و صحبت‌هایش را ادامه می‌دهد: همراه مردم به‌سمت استانداری حرکت می‌کردیم که ناگهان دیدیم عده زیادی از تظاهرکنندگان به سمت ما می‌دوند و خودشان را به کوچه‌های فرعی می‌رسانند. ما هم مثل بقیه پا به فرار گذاشتیم.

همان‌جا بود که در قسمتی از خیابان و جوی آب، خون زیادی دیدیم و بعد متوجه شدیم که خانمی همراه فرزندش در این محدوده به شهادت رسیده است. نظامیان با تانک‌به مردم حمله کرده بودند. با دیدن خون ترسیدیم و به‌سمت کوچه‌های چهارراه لشکر دویدیم.

 

مرضیه حیدری و خاطرات انقلابی‌اش

 

با خواهرانم در تظاهرات بودم

حین فرار متوجه شدند که مردم از مسیر زمین خالی که برای ساخت هتل گود شده بود و تیرآهن در آن قرار داشت، فرار کرده و خودشان را به کوچه‌های پشتی رسانده‌اند.

به گروه‌های چند‌نفره تقسیم می‌شدیم و در ساعت‌های مختلف از خانه بیرون می‌رفتیم تا به تظاهرات برسانیم

مرضیه خانم می‌گوید: زمین خیلی گود بود و باید از روی تیرآهن‌ها خودمان را به آن سمت می‌رساندیم. هم از گودال و هم از حضور نظامی‌ها خیلی ترسیده بودم. ناگهان متوجه شدم خواهرهایم کنارم نیستند و از روی آهن‌ها خودشان را به آن سمت رسانده‌اند. نیرو‌های نظامی به‌سمت من و سایر معترضان آمدند و در محاصره آنها بودیم. تنها راه فرار، گذر از همین زمین خالی بود.

مرضیه خانم ترسیده بود و این سمت گریه می‌کرد. خواهرانش زهرا و مریم هم آن طرف گریه‌شان بند نمی‌آمد و از مردم کمک می‌خواستند. دود و خاک اطرافشان را پر کرده بود. در آن شرایط باز هم مردم به فکر هم بودند و بی‌تفاوت از کنار یکدیگر نمی‌گذشتند.

مرضیه بقیه ماجرا را این‌طور به یاد می‌آورد: آقایی خودش را از آن سمت تیرآهن‌ها به من رساند تا کمکم کند. دو قدم مانده بود برسد؛ دستش را دراز کرد تا بگیرم ولی من نمی‌گرفتم، چون نامحرم بود. وقتی متوجه شد، گفت که چادرم را دور دستم بپیچم و راه بیفتم. به حرفش گوش کردم و رفتم بالای تیرآهن.

مرضیه خانم ادامه می‌دهد: برای اینکه داخل گودال نیفتم، به من می‌گفت «پایین را نگاه نکن». بالاخره به خواهرهایم رسیدم و خودمان را در کوچه‌پس‌کوچه‌های چهارراه گم کردیم و نزدیک غروب پرسان‌پرسان به خانه رسیدیم. کنار خانواده و با گوش‌دادن به اخبار متوجه شدیم که آن روز، مردم زیادی به شهادت رسیده‌اند.

 

* این گزارش شنبه ۱۳ بهمن‌ماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۹۱ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44