کد خبر: ۱۱۳۱۲
۰۶ بهمن ۱۴۰۳ - ۱۰:۰۰
مهاجر واقف کتابخانه ۱۰ هزار جلدی

مهاجر واقف کتابخانه ۱۰ هزار جلدی

سیدعلی حسینی مردی مهاجر از ولایت بامیان است که سقف بالای سرش، یعنی تمام دارایی‌اش را وقف کرده تا با قسمتی از آن، کتابخانه‌ای برای دانش‌آموزان افغانستانی و مهاجران بازمانده از تحصیل بسازد.

این سطر‌ها تلاش می‌کند تا به معرفی مردی مهاجر از ولایت بامیان بپردازد که سقف بالای سرش، یعنی تمام دارایی‌اش را وقف کرده تا با قسمتی از آن، کتابخانه‌ای برای دانش‌آموزان افغانستانی و مهاجران بازمانده از تحصیل بسازد. قسمت دیگری از خانه را هم به ساخت حسینیه و مرکزی فرهنگی‌مذهبی اختصاص داده است تا شیعیان مهاجر و ایرانی با برگزاری مراسم مذهبی در آن از آموزه‌های دینی خود دور نمانند.

این مرکز این روز‌ها با نام «کتابخانه و حسینیه حضرت زینب (س)» در گلشهر تابلو خورده است، اما این، همه آنچه نیست که در معرفی او می‌خواهیم بگوییم. سیدعلی حسینی درکنار واقف بودنش، یک روحانی است که تاکنون بیش از ۲۰ جلد کتاب با موضوعات مذهبی به‌ویژه معرفی شیعه به جهانیان تالیف کرده و مجموعه‌ای ۱۰ هزار جلدی از کتاب‌هایش را هم درقالب کتابخانه‌ای در گلشهر دراختیار عموم قرار داده است.

وی پیش از همه اینها در دوران جوانی مبارزی افغانستانی بوده که بعد از مهاجرت به ایران، همچنان مبارز باقی مانده است، تاآنجاکه در چند دوره به‌عنوان مبلغ در جنگ ایران و عراق شرکت می‌کند و چندی بعد هم فرزندش را به جبهه می‌فرستد؛ مبلّغ شانزده‌ساله‌ای که در دوران هشت‌ساله جنگ تحمیلی ایران، لباس جهاد می‌پوشد و برای آزادی خاک کشوری دیگر بی‌دریغ می‌جنگد و با دست یافتن به افتخار شهادت به خانه بازمی‌گردد.

سیدعلی حسینی که این‌روز‌ها ۸۰ بهار را پشت‌سر گذاشته، همچنان از انجام فعالیت‌های فرهنگی دست نکشیده و همراه دخترش، معلم دانش‌آموزانِ مهاجر بازمانده از تحصیل است. او همچنین هرساله تلاش می‌کند برای روشنگری وطن‌دارانش، کتاب‌هایی را از ایران خریده و به افغانستان بفرستد، زیرا معتقد است که افزایش آگاهی مردمش، یکی از راهکار‌ها برای نجات کشورش افغانستان است.

 

کتاب، دوای درد وطن‌دارانم است

با آنکه این روز‌ها سکته‌ای را پشت‌سر گذاشته و حال‌وروز جسمی مناسبی ندارد، تمام دغدغه‌اش این است که برای مهاجران افغانستانی ساکن مشهد فعالیت‌های فرهنگی انجام دهد. این دغدغه‌اش تنها برای مهاجران نیست؛ بلکه لابه‌لای صحبت‌هایش عنوان می‌کند: «مردم افغانستان با آنکه در کشور خودشان زندگی می‌کنند، بسیار مظلوم واقع شده‌اند و از نظر دسترسی به کتاب بسیار در مضیقه‌اند. همین است که تمام فکروذهنم این شده که چطور می‌توانم برایشان کتاب بفرستم تا آنها از علم روز بهره‌مند شوند.»

آن‌طور که خودش تعریف می‌کند، آن زمان که جنگ بین افغانستان و شوروی سابق آغاز می‌شود، او به‌عنوان جهادگر در جبهه‌ها به مبارزه می‌پردازد، اما با دیدن انحراف در برخی جهادگران با دلی شکسته به ایران می‌آید و در اینجا به کار‌های فرهنگی برای مهاجران می‌پردازد. ساخت و وقف حسینیه و کتابخانه حضرت زینب (س) در منطقه گلشهر ازجمله این فعالیت‌هاست.

 

اجدادم از بزرگان دینیِ ولایت بامیان بودند

اهل ولایت بامیان افغانستانم. خانواده پدرم از سادات هستند و در آن زمان بین اهالی ولایتمان، جایگاه ویژه‌ای داشتند؛ البته پدرم را چندان به خاطر ندارم، زیرا او را در دوران کودکی از دست دادم، اما برایم تعریف کرده‌اند که پدرم و عموهایم از بزرگان دینی بودند و از آنها به‌عنوان مشاوران معنوی و فرهنگی یاد می‌کردند.

خانواده ما تکیه‌خانه (حسینیه و منبر) داشت و از این‌رو تمامی مردم بامیان برای روضه و برگزاری مناسبت‌های مذهبی به خانه ما آمدوشد داشتند؛ یعنی خانه ما درواقع پایگاه مذهبی بامیان بود. قد کشیدن در چنین فضایی بالطبع برروی کودکی، چون من نیز تاثیر گذاشت تا ادامه‌دهنده راه اجدادم باشم و کسب علم و آموختن دین را در سرلوحه اهدافم قرار دهم.

 

«سیدعلی حسینی» واقف مهاجری با کتابخانه‌ای 10 هزار جلدی‌

 

برای رهایی کشورم از چنگال کمونیست، جنگیدم

سال‌ها در حوزه درس خواندم و مدارج علمی را پشت‌سر گذاشتم تا روزی که جنگ بر کشورم سایه انداخت. در آن زمان بود که بر خود واجب دیدم که برای آزادی کشورم از چنگال کمونیست به میدان بروم. مدت زیادی را در جبهه جنگ گذراندم، اما آنچه سبب شد دیگر به جهاد ادامه ندهم، رفتار برخی جهادگران بود.

تعدادی از آنها بعد از آزادسازی مناطقی که در دست مخالفان بود، اموال را برای خودشان برمی‌داشتند و به‌نوعی از خودی‌ها کسب غنیمت می‌کردند. من به آنها تذکر می‌دادم که جمع کردن این اموال از نظر شرعی درست نیست، اما آنها گوش‌شان بدهکار نبود. از همه اینها که بگذریم، برخی از آنان به گرایش‌هایی روآورده بودند که بوی انحراف می‌داد. متاسفانه مردم افغانستان در آن زمان رهبری مقتدر و آگاه مانند امام‌خمینی نداشتند تا آنها را هدایت و رهبری کند؛ به همین خاطر نتوانستند از پس مشکلات عقیدتی که پیش‌رویشان قرار گرفته بود، برآیند. همین شد که مبارزان زیادی مانند من از ادامه جهاد دلسرد شدند و این راه را ادامه نداند.

 

افغانستانی‌ها مظلوم‌ترین مبارزان دنیا هستند

خاطرم هست هنگامی که مبارزه می‌کردیم، آذوقه چندانی نداشتیم. جنگ سختی بود و دشمن تا دندان مسلح بود. درواقع دشمن آن روزها، جدیدترین و به‌روزترین سلاح‌ها را دراختیار داشت، اما مبارزان افغان با دست خالی یا با سلاحی بسیار قدیمی که خود خریداری می‌کردند، به مبارزه می‌پرداختند.

بار‌ها پیش می‌آمد که از زور گرسنگی ناچار می‌شدیم برای تهیه قوتی اندک به دم منازل مردم برویم و از آنها برای رزمندگان، نان، آرد، روغن و دیگر مایحتاج موردنیاز را طلب کنیم تا بتوانیم خوراکی ابتدایی فراهم کرده و از گرسنگی نمیریم. ما با تمام این سختی‌ها، می‌جنگیدیم تا سایه شوم کمونیست بر کشورمان حاکم نشود، اما کارد به استخوان رسیده بود و دیگر شوری برای جنگیدن و مبارزه کردن نداشتم؛ به همین خاطر برای اینکه بتوانم حداقل فعالیت‌های فرهنگی‌ام را انجام دهم، تصمیم به مهاجرت گرفتم.

 

در سایه امام مهربانی‌ها پناه گرفتم و مهاجر شدم

باید برای مهاجرت، شهری را انتخاب می‌کردم. علاوه بر این در این سال‌ها ازدواج کرده و صاحب فرزند شده بودم و آینده تحصیلی آنها هم برایم مهم بود. به‌دلیل ارادتی که به امام‌رضا (ع) داشتم، ایران را انتخاب کردم تا بتوانم در شهر مشهد، زیر سایه امام‌رضا (ع) زندگی کنم. خانواده‌ام هم با مهاجرت به این شهر موافق بودند. این شد که در اواخر سال ۱۳۵۷ و هم‌زمان با انقلاب اسلامی به ایران مهاجرت کردیم و با اهل‌وعیال در مشهد ساکن شدیم.

 

تحصیل را از سر گرفتم

هنگامی که به ایران آمدم، دوباره بر سر کلاس دروس حوزوی حاضر شدم و ادامه تحصیل دادم و دروس خارج را نیز زیرنظر استادانی مانند آیت‌ا... فلسفی و مرحوم آیت‌ا... طبسی پشت‌سر گذاشتم. پس از آن مدتی را هم برای افغانستانی‌های مهاجر تدریس کردم، اما در آن زمان جنگ تحمیلی در ایران به اوج خودش رسیده بود و وظیفه خودم می‌دانستم که در جنگ شرکت کنم. به همین خاطر ثبت‌نام کردم و برای چند دوره در لباس یک مبلغ دینی به جبهه اعزام شدم.

 

کمبود کتابخانه برای مهاجران

بعد از برگشتم از جبهه بود که فعالیت‌های فرهنگی‌ام را دوباره آغاز کردم. شاید دید مردم مشهد به مهاجران، نگاه تبعیض‌آمیزی در طول این سال‌ها بوده، اما مهاجران، فعالیت‌های فرهنگی بسیاری در این کشور انجام داده‌اند؛ به‌طور مثال می‌توان به تاسیس کتابخانه‌های بسیاری در همین گلشهر اشاره کرد که مهاجران افغانستانی، بانی آن بوده‌اند.

بر کسی پوشیده نیست که در ادامه این سال‌ها با شدت گرفتن آتش جنگ در افغانستان هر روز بر تعداد مهاجرانی که به‌دنبال سرپناهی امن، مرز‌ها را پشت‌سر می‌گذاشتند، افزوده می‌شد. مشهد یکی از اولین انتخاب‌های این گروه بود. افزایش جمعیت جوان و دانش‌آموز مهاجر، نیاز به تعلیم و تربیت و ایجاد فضایی آموزشی برای مطالعه و تحقیق را الزامی کرد؛ به همین خاطر تصمیم گرفتم مکانی را برای مطالعه مهاجران که در این دوران کمترین توجهی به آنان نمی‌شد، تاسیس کنم. هدفم از تاسیس این کتابخانه، ارتقای فرهنگ کتاب‌خوانی در بین مهاجران و حمایت از کتابخانه‌ها در افغانستان بود.

 

«سیدعلی حسینی» واقف مهاجری با کتابخانه‌ای 10 هزار جلدی‌

 

حادثه‌ای که تصمیمم را به فعل تبدیل کرد

یکی دیگر از دلایلی که سبب شد در تصمیمم شک نکنم و آن را اجرایی کنم، فوت عمویم بود. همان‌طور که گفتم، من در خانواده‌ای روحانی بزرگ شده‌ام و تمام عموهایم روحانی بودند. هنگامی که یکی از عموهایم فوت کرد، پسرعمویم از سر ناآشنایی همه کتاب‌هایش را با قیمتی نازل فروخت. با خودم گفتم نکند بعد از من، کتاب‌هایی که در این سال‌ها با دقت و وسواس خاصی جمع‌آوری کرده‌ام، هم به چنین سرنوشتی دچار شوند؛ به همین خاطر تصمیم گرفتم در قسمتی از خانه‌ام، کتابخانه‌ای تاسیس و آن را وقف کنم.

 

خانه‌ام را وقف کتابخانه کردم

ازآنجایی‌که تنها دارایی‌ام همین منزل شخصی‌ام بود، تصمیم گرفتم ۱۰۰ متر از آن را برای ایجاد یک کتابخانه درنظر بگیرم؛ با این کار توانستم مکانی را برای مهاجران علاقه‌مند به کتاب و کتاب‌خوانی فراهم کنم تا بتوانند در آنجا دورهم جمع شوند. ازسوی دیگر خلأ نبود حسینیه برای مهاجران، سبب شد تا قسمت بالای کتابخانه را به حسینیه اختصاص بدهم تا در آن مراسم مذهبی و فرهنگی برگزار شود. بالاخره بنای «کتابخانه و حسینیه حضرت زینب (س)» در سال ۱۳۶۵ خورشیدی به‌همت و کمک فرزندم، شهید سیدامیر و سایر مهاجران، تکمیل و تأسیس شد.

 

زیرنظر ارشاد فعالیت نمی‌کنیم

بعد از اتمام کتابخانه، برای تجهیز آن پیشنهاد دادند که از ارشاد کمک بگیریم. هنگامی که آنها آمدند، گفتند: باید فعالیت‌هایتان زیرنظر ما باشد و این بدان معنا بود که نباید کلاس‌ها و فعالیت‌های دیگری انجام می‌دادیم، اما با رایزنی‌هایی که تهران انجام داد، ارشاد مشهد به ما وسایل داد، بدون اینکه زیرنظر آنها اداره شویم. به‌نظرم این کار انجام نمی‌شد مگر به یاری و مساعدت خود بی‌بی‌زینب (س) که عنایت کردند.

هزینه‌های کتابخانه برعهده خودم است

بدون شک کتابخانه نیاز به تعمیر و خرید کتاب و همچنین اداره آن نیاز به کتابدار دارد. برای اداره امور کتابخانه، بانویی از مهاجران این وظیفه را به‌عهده گرفته و برای دادن کتاب به مراجعان، چند ساعت در شیفت صبح و بعدازظهر به اینجا می‌آید. پرداخت حقوق کتابدار هم به‌عهده خودم است، اما هزینه برق و گاز را اداره اوقاف عهده‌دار شده است.

 

دست‌به‌قلم هم هستم

در ادامه باید بگویم که در همه این سال‌ها درس می‌خواندم و درس می‌دادم، اما از سال ۶۸ بود که در کنار همه اینها، نوشتن را هم آغاز کردم، آن هم برای رفع شبهه؛ می‌دانید که در برخی ولایت‌های افغانستان، شیعه در اقلیت است و گروه‌های تندرو فعالیت‌های بسیاری در آنجا انجام می‌دهند، از این‌رو نوشتن را برای رفع شبهه و روشنگری شیعیان کشورم شروع کردم.

در ایران به حول و قوه الهی و به برکت نظام جمهوری اسلامی، کتاب‌های بسیاری در این زمینه نوشته شده است، اما در کشور من بیشتر کتاب‌هایی که در اختیار شیعیان قرار می‌گیرد، از پاکستان می‌آید که در صحت آنها شک است. از سوی دیگر در افغانستان چاپخانه خوبی در این زمینه وجود ندارد. کتاب‌های من در ایران مانند سایه چراغ در آفتاب است، اما در آنجا وضع فرق می‌کند و می‌دانم که آنچه می‌نویسم، می‌تواند راهگشای وطن‌داران بسیاری باشد؛ به همین خاطر در کنار نوشتن، تمام تلاشم را به‌کار می‌گیرم تا از هر راهی که شده، کتاب‌هایم را به افغانستان بفرستم.

 

در این سال‌ها علاوه‌بر فعالیت‌های فرهنگی و مذهبی که انجام داده‌ام، ۲۰ جلد کتاب تالیفات کرده‌ام 

بیش از ۱۰ هزار جلد کتاب

کتاب‌هایی که در اینجا داریم، خودم در این سال‌ها جمع‌آوری کرده‌ام که شامل بیش از ۱۰ هزار جلد می‌شود و موضوع بیشترشان، مذهبی و مربوط به تاریخ اسلام است. در حال حاضر برخی کتاب‌های درسی موردنیاز دانش‌آموزان را هم به فهرست اضافه کرده‌ایم تا لازم نباشد بچه‌ها برای تهیه کتاب به کتابخانه‌های دورتر در محلات دیگر بروند.

 

طالبان، مسئول کتابخانه را شهید کرد

در این سال‌ها علاوه‌بر فعالیت‌های فرهنگی و مذهبی که انجام داده‌ام، ۲۰ جلد کتاب تالیفات کرده‌ام که مضامین آن مذهبی و درزمینه تاریخ اسلام است. دغدغه‌ام در تمام این سال‌ها این بوده که مردم افغانستان از داشتن کتاب و کتابخانه محروم نمانند؛ به همین خاطر چندین سال قبل علاوه بر مشهد با هزینه شخصی‌ام کتابخانه‌ای در بامیان تاسیس کردم و کتاب‌هایش را هم از اینجا فرستادم و از تالیفاتم نیز برایشان ارسال کردم تا با حقیقت دین و شریعت اسلام و شیعه واقعی بودن، بیگانه نباشند، اما با ورود طالبان به شهرم، آنها کتابخانه را به آتش کشیدند و مسئولش را شهید کردند.

با این وجود دست از تلاش برنداشتم و ازطریق دوستان و فامیلی که به کشورم سفر می‌کنند، کتاب‌هایی را برای وطن‌دارانم ارسال می‌کنم، زیرا معتقدم برای اینکه بتوان قومی را از چنگ ظلم و زور خلاص کرد، باید سطح آگاهی‌شان را ارتقا داد.

 

«سیدعلی حسینی» واقف مهاجری با کتابخانه‌ای 10 هزار جلدی‌

 

حسینیه‌ای که فعالیت‌های حوزوی هم انجام می‌دهد

ازآنجاکه در خانواده‌ای بزرگ شده‌ام که صاحب تکیه خانه بودند (منبر و روضه) و همه مردم برای برگزاری مراسمشان به خانه‌مان می‌آمدند، تصمیم گرفتم محلی را احداث کنم که مهاجران بتوانند در آنجا مراسمشان را طبق آیین و سنت‌هایشان برگزار کنند؛ به همین خاطر حسینیه را هم‌زمان با کتابخانه تاسیس کردم؛ البته در سال‌های اخیر ساختمان کتابخانه و حسینیه را تجدیدبنا کردیم. در این حسینیه علاوه بر مراسم مذهبی، کلاس‌های درس حوزوی هم برگزار می‌شود.

 

دخترانم استاد کلاس‌ها هستند

آنچه سبب شد کلاس‌های حوزوی را در حسینیه برگزار کنیم، جاماندن فرزندان مهاجران از تحصیل بود. همان‌طور که می‌دانید، سال‌هاست که این مشکل وجود دارد و فرزندان ما به‌خاطر مهاجر بودن از نعمت تحصیل محروم می‌مانند. برای رفع این مشکل به کمک دو دخترم که تحصیلات دانشگاهی دارند، این کلاس‌ها را دایر کردیم و در آن فقه، لمعه، مکاسب و اصول را تدریس می‌کنیم. بعد از پایان دوره هم به آنها مدرک می‌دهیم و درصورت تمایل برای ادامه تحصیل به جامعه‌المصطفی معرفی‌شان می‌کنیم تا از این طریق در امتحاناتشان شرکت کرده و تحصیلاتشان را در مقاطع بالاتر ادامه بدهند.

 

استقبال خوب از کلاس‌ها

در سال‌های اولی که کلاس‌ها را دایر کردیم، جمعیت هر کلاسمان به حدود ۳۰ نفر می‌رسید و استقبال خوبی ازسوی دختران و بانوان مهاجر از این کلاس‌ها می‌شد. لازم است بگویم که تاکنون بیش از ۶۰ دختر و بانو از همین‌جا، جذب جامعه‌المصطفی شده‌اند، اما از سال گذشته که دخترم برای تدریس به عراق رفته، کلاس‌ها و برنامه‌های درس هم به حالت نیمه‌تعطیل درآمده است.

 

فرزندانم در جامعه موفق هستند

حاصل ازدواجم، پنج پسر و چهار دختر است. فرزند اولم در جنگ تحمیلی ایران شهید شد. یکی دیگر از پسرانم درس حوزوی خوانده و در حال حاضر در آمریکا به تدریس برای مهاجران افغانستانی مشغول است. پسر دیگرم در کانادا برای مهاجران تدریس می‌کند. پسر دیگرم فوق‌لیسانس دارد و در کابل درس می‌دهد و گاهی به ایران می‌آید. یکی از دخترانم در آکادمی علوم کابل در زمینه بانوان پژوهشگر است. دختر بعدی به همراه شوهرش در آلمان به‌سر می‌برد. دختر سومم در عراق مشغول به تدریس است و آخرینشان در همین‌جاست و تدریس می‌کند.

 

* این گزارش در شماره ۲۲۱ شهرآرا محله منطقه ۵ مورخ ۱۷ آبان ماه سال ۱۳۹۵ منتشر شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44