کد خبر: ۱۱۰۸۶
۲۹ آذر ۱۴۰۳ - ۰۸:۰۰

شب­ چله به روایت قومیت­‌های بلوچ، کرمانج و ترک ساکن مشهد

ملا‌محمد به وقت گفتن از شب یلدا، کلمه «چله» را بیشتر استفاده می‌کند و تأکیدش بر این است که مشترکات شب چله‌های قدیم در جمع‌شدن در خانه بزرگ‌تر، فال‌حافظ گرفتن و خوردن هندوانه و انار خلاصه می‌شد و بقیه در هر قومی متفاوت بود.

هرچند که ردپای شب یلدا را می‌توان در خاطرات همه ایرانی‌ها پیداکرد، بلندترین شب سال برای همه یکسان برگزار نمی‌شود.

مراسم این شب که خاطراتش گره می‌خورد به یک دقیقه طولانی‌تر زیستن و همین بهانه‌ای می‌شود برای برگزاری جشن و مراسم خانوادگی، در گذشته به شیوه‌های گوناگونی ازسوی اقوام مختلف برگزار می‌شد و خلاف امروز، اشتراکات کمتر بود. هر قومیتی آداب و اصول خودش را برای این شب داشت و پایبند به آن بود.

اما شب یلدا‌های نسل امروز نه‌تنها شبیه هم برگزار می‌شود، از سادگی گذشته نیز دور شده است. به‌همین‌دلیل وقتی عکس سفره‌های خانوادگی یلدا در فضای مجازی منتشر می‌شود، از تنقلات و میوه‌ها گرفته تا غذا تقریبا همه شبیه هم‌اند و در آراستنشان تفاوت وجود دارد.

به‌دنبال آداب شب‌های چله قدیم، به‌سراغ قومیت‌های مختلف ساکن در توس رفتیم و خاطرات ملامحمد زوری (بلوچ)، سیدجواد داغیانی (کرمانج) و عباس زهانی (ترک) را هم‌زمان با رسیدن شب یلدا شنیدیم.

 

«سی‌پاره» مخصوص شب چله

ملامحمد، هفتاد‌سال قبل در اَلنگ جلال‌آباد به دنیا آمد و به وقت آغاز چهل‌سالگی برای کار سر از کلاته برفی درآورد؛ مردی با ریشه بلوچ و فارس که مدتی پیش‌نماز بوده است و حالا بقالی دارد.

ملا‌محمد به وقت گفتن از شب یلدا، کلمه «چله» را بیشتر استفاده می‌کند و تأکیدش بر این است که مشترکات شب چله‌های قدیم در جمع‌شدن در خانه بزرگ‌تر، فال‌حافظ گرفتن و خوردن هندوانه و انار خلاصه می‌شد و بقیه در هر قومی متفاوت بود.

او افسوس می‌خورد که دیگر بین اقوام مختلف، شب چله‌های خاص برگزار نمی‌شود یا کم‌رنگ شده است. بعد گریزی به دوران کودکی‌اش می‌زند و می‌گوید: شب‌چله برای ما بلوچ‌ها نشان قدرت خداوند است. جشن می‌گیریم تا شکرگزارش باشیم که در آغاز هر زمستان، ساعت این‌چنین منظم تغییر می‌کند.

ملامحمد که خودش امروز بزرگ فامیل است و در شب چله هفتاد‌نفر در خانه‌اش جمع می‌شوند، خوب به یاد دارد وقتی در دوران کودکی در خانه پدربزرگ جمع می‌شدند، پدربزرگ همچون سایر بلوچ‌ها جشن یلدا را با «امر به‌معروف و نهی‌از منکر» شروع می‌کرد. ملا هم خودش همچنان این کار را می‌کند.

حتی به یاد دارد چطور در جمع کودکان در مراسم «سی‌پاره» یلدا شرکت می‌کرد؛ «یکی از سنت‌های ما در این شب مراسم سی‌پاره بود. یعنی خواندن سوره‌هایی از جزء آخر قرآن که کوتاه است و بچه‌ها توان همراهی دارند. خود من هم تا چندسال قبل این سنت شب یلدا را حفظ کرده بودم. البته الان دیگر به آن قوت انجام نمی‌دهیم و فقط چند آیه برای بقیه روخوانی می‌کنم.»

 

دانکو و کباب تنوری بلوچی

از نگاه ملامحمد حتی نوع تنقلات و خوراکی‌های این قوم برای شب یلدا هم عوض شده‌است. تعریف می‌کند: به‌جز خوردن هندوانه، انار و سیب، خوردن نان خرمایی رواج داشت. این نان را زنان بلوچ در خانه با آرد و خرما تهیه می‌کردند. البته خود من هم تا چندسال قبل این نان را ویژه شب یلدا درست می‌کردم. جز این، چون اعتقاد بر این بود که برای این شب تنور روشن شود، کباب تنوری پخت می‌شد. کبابی که گوشتش تکه‌تکه نمی‌شد، بلکه در اندازه بزرگ داخل آتش تنور گذاشته می‌شد. این رسم هم دیگر از بین رفته است.

شب‌چله برای ما بلوچ‌ها نشان قدرت خداوند است. جشن می‌گیریم تا شکرگزارش باشیم

او از شب چله‌هایی می‌گوید که مادربزرگش، «دانکو» درست می‌کرد؛ «دانکو هم از غذا‌های ویژه این شب بود و، چون احترام به گندم زیاد بود، ترجیح می‌دادیم سر سفره از آن حتما بخوریم. گندم را از چند روز قبل خیس می‌کردند. روی آتش می‌پختند. سپس با آهن می‌کوبیدند و می‌خوردیم.»

خاطرات او نشان می‌دهد در گذشته‌های دور، میوه‌ها و تنقلات شب یلدا در این قوم بیشتر دسترنج مردان و زنان خانه بوده است و کمتر خرید می‌کردند؛ «چون آب بود و باغ‌تره‌ها فراوان بودند، هندوانه محصول خودمان بود. رسم بر این بود به‌مناسبت این شب هندوانه قاچ کنیم و به در خانه همسایه ببریم. انار و سیب هم محصول زمین‌های خودمان بود. اما امروز دیگر آن رونق کشاورزی نیست و بیشتر آنچه در سفره چیده می‌شود، از قبل خریده‌شده است.»

ملا‌محمد به خاطر دارد که هرسال این جمع بزرگ را بعد‌از پایان جشن در ساعت ۳ صبح با این شعر بدرقه می‌کرد: به‌صد یلدا الهی زنده باشی/ انار و سیب و انگور خورده باشی/ به یلدایی دیگر اگر من نبودم/ شما باشید و شما باشید و شما باشید.

 

تغییر سنت شب­ چله به روایت قومیت­‌های بلوچ، کرمانج و ترک ساکن توس

 

گوسفندکشی برای شب اول زمستان

سیدآقا بچه پای کوه الله اکبر است؛ روستایی میان قوچان و درگز. پنجاه‌سال از ۷۴ سال عمرش را در توس گذرانده و از ساکنان قدیمی بولوار شاهنامه است.

‌حاج‌آقا داغیانی حالا بزرگ خاندان است و همه شب‌یلدا در خانه او دور هم جمع می‌شوند. انگور، هندوانه و انار پای ثابت سفره‌اش است، درست مثل روز‌های کودکی‌اش که در خانه پدربزرگش سید‌حسن که عالم روستا بود، این میوه‌ها روی کرسی چیده می‌شد؛ «یکی از رسم‌های اصلی آن روز‌ها بین کرمانج‌ها کشتن گوسفند شب چله بود. چند‌روز مانده به این شب، گوسفندی که طی چند‌ماه پروار شده بود، کشته می‌شد و از گوشتش برای شب یلدا آبگوشت بار می‌گذاشتند، اما این دیگر چندان مرسوم نیست.»

آقا‌سیدجواد رسم‌هایی بین کرمانج‌ها را به یاد می‌آورد که دیگر در شب یلدا برگزار نمی‌شود، همچون ملاقه‌زنی

 

با ملاقه‌زنی تنقلات شب‌چله سهمشان می‌شد

آقا‌سیدجواد رسم‌هایی بین کرمانج‌ها را به یاد می‌آورد که دیگر در شب یلدا برگزار نمی‌شود، همچون ملاقه‌زنی. او خوب به یاد دارد با غروب خورشید و رسیدن شب چله، تعدادی جوان ملاقه‌به‌دست در روستا به راه می‌افتادند و درِ خانه‌ها را می‌زدند یا از دودکش خانه‌ها ملاقه را با طناب داخل خانه می‌فرستادند.

صاحب‌خانه از آنچه برای شب چله آماده کرده بود، مشتی سهم ملاقه آنها می‌کرد؛ «مرحوم مادرم، بس‌گل‌خانم، بیشتر نخود، کشمش و خرما به این ملاقه‌زن‌ها می‌داد.» او از سوپی که زنان کرمانج ویژه این شب درست می‌کردند و در زمستان هم بار‌ها از آن استفاده می‌شد، با نام بلغور شیر (دم‌گذاشتن گندم کوبیده با شیر) یاد می‌کند.

‌خاطرات او نشان می‌دهد کرمانج‌ها در این شب معتقد به خوردن تنقلات شیرین بودند. او نمونه‌هایی را نام می‌برد که سنت این شب بود، اما حفظ نشده‌است؛ «کاچی و کُلَش درست می‌کردند. کُلَش یعنی چیدن گندم با خوشه و سبز‌کردن آن. این گندم‌ها را داخل آب سبز می‌کردند. بعد می‌کوبیدند و سمنوی خوشمزه شب چله را می‌پختند. برف‌شیره نیز دیگر خوردنی شیرین سفره‌هایمان بود. چون انگور در محدوده ما فراوان بود، شیره آن هم فراوان پیدا می‌شد. برف که نگویم؛ ماشاءالله پانزده‌بیست‌روز مانده به شب چله همه‌جا را سفید می‌کرد.

با قاتی‌کردن همین دوتا و خوردنش در آخر شب، بدن گرم می‌شد. سیدآقا وقتی از رسم‌ورسوم کرمانج‌ها در شب یلدا می‌گوید، اشاره‌ای به فال‌گرفتن‌های امروزی می‌کند؛ «قدیم خلاف امروز، چندان بند فال‌گرفتن در این شب نبودند، اما رسم قصه‌گویی داشتیم.»

قصه‌هایی که در شب‌چله‌های کودکی شنیده، همه درباره رستم، افراسیاب و داستان‌های شاهنامه است.

 

رشته‌پلوی مخصوص ترک‌ها برای شب چله

۵۲ سال از عمر و زندگی اوستا‌عباس شصت‌و‌سه‌ساله در همسایگی مقبره فردوسی گذشته‌است. برای همین وقتی می‌خواهد از شب چله و سنت‌هایش بگوید، تأکید می‌کند تا وقتی مادرش، مرحوم صغری‌خانم، زنده بود سنت شب‌چله ترک‌ها در زندگی‌شان جاری بود و بعد‌از فوت او مثل همه، شب‌چله را به رسم معمول فارس‌زبان‌ها، برگزار می‌کنند.

گریز او به دوران کودکی با این خاطره همراه می‌شود؛ «مادرم اول پاییز با آرد مرغوب خمیر می‌کرد و آن را با دستگاه‌های دستی تبدیل به رشته می‌کرد. این رشته‌های باریک را داخل ظرف مس سرخ می‌کرد تا شب چله با آن قوشتلی پلو (رشته پلو) درست کند.»

طاهره‌خانم، همسر اوستاعباس که بعد‌از وصلت با ترک‌ها متوجه شده غذای اصلی آنها در شب‌چله رشته‌پلو‌ست، ادامه حرف را چنین می‌گیرد: ترک‌ها از دوشب قبل شب‌چله، شروع به پخت رشته‌پلو و آش رشته می‌کردند. در شب چله هم غذا همین‌دوتا بود و مرحوم مادرشوهرم موقع درست‌کردن و کشیدن غذا همیشه می‌گفت این رشته‌ها را بخورید تا رشته زندگی‌تان دستتان بیاید.

 

قارداغ و تالخان نشان احترام به گندم بود

طاهره‌خانم طوسی‌پور خوب به یاد دارد که همیشه مادرشوهرش برای شب‌چله فتیر (نان روغنی) می‌پخت، قارداغ (گندم بریانی) درست می‌کرد و تالخان (مخلوط پوره گندم و شیره انگور) آماده می‌کرد؛ تنقلاتی که به خاطر احترام و برکت فراوان گندم در‌کنار میوه‌های ثابت هندوانه، انار و سیب خورده‌می‌شد.

یکی از رسم‌های اصلی آن روز‌ها بین کرمانج‌ها کشتن گوسفند شب چله بود

اوستا‌عباس به رسم جالبی در بین ترک‌ها اشاره می‌کند، تنها رسم گذشتگان که خودش همچنان به جا می‌آورد؛ «ترک‌ها بیشتر از هرچیزی در شب چله معتقد به خوردن هندوانه هستند. باورشان هم بر این است که هنداونه شب چله باعث می‌شود آنها در طول زمستان از سوز سرما درامان باشند و سرما در استخوانشان نفوذ نکند.»

او رسم دیگر ترک‌ها را شب‌چلگی عروس می‌خواند؛ رسمی که امروز در همه‌جا با سروشکل تغییر‌یافته برگزار می‌شود. آن‌طور که او به یاد می‌آورد، قبل از غروب آفتاب مجمعه‌های عروس آماده و روی آنها پارچه قرمز کشیده می‌شد. مجمعه اول قند کامل بود؛ بقیه هم لباس و ظروف مختلف. بعد از اذان مغرب، هرجوانی یکی از آنها را روی سر می‌گذاشت و راهی خانه عروس می‌شد.

این مراسم برای خودش هم برگزار شده است. به یاد می‌آورد یکی از قصه‌هایی که در چنین شبی برای نوعروس‌ها بیان می‌شد، نامش بود: «دختر پادشاه که پنبه‌های گمشده را برگرداند»؛ قصه‌ای که آخرش با دعای سفیدبختی برای عروس تمام می‌شد.

او قصه دیگری را با نام «مهره نگار» در خاطر دارد که به‌مناسبت شب چله، بزرگ‌تر‌ها برای کوچک‌تر‌ها تعریف می‌کردند. پند این قصه بر داشتن اخلاق نیکو بود. او که حالا خودش صاحب چندین نوه است، می‌گوید: بچه‌های الان مثل قدیم قصه‌شنو نیستند و سرشان داخل گوشی است؛ برای همین این رسم‌ها دیگر رو به فراموشی است.

اوستا‌عباس نیز همچون دو قوم دیگر بلوچ و کرمانج تأکیدش بر این است که دیگر بین ترک‌زبان‌ها رسم و سنت شب‌چله‌های قدیم مثل سابق رونق ندارد.

 

* این گزارش پنج‌شنبه ۲۹ آذرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۷۶ شهرآرامحله منطقه ۱۱ و ۱۲ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44