فهیمه جوان| هر وقت آلبوم خانوادگی را ورق میزنم، عکس پدربزرگ از بقیه عکسها برایم جذابتر است. با آن کتوشلوار خاکستری و موهای آب و شانه شدهاش، دست راستش را روی سینه گذاشته و مرتب ایستاده است.
پسزمینه عکس، ضریح امامرضا (ع) است. عکس تاخورده و چهره جوان پدربزرگ زیاد واضح و شفاف نیست؛ با این حال چیزی که همیشه مرا به خود جذب میکند، صداقت و صمیمیت این عکس است.
بدون اغراق میتوان گفت که بیشتر پدربزرگها و مادربزرگهای ما از این عکسها دارند. عکسهایی که با تصاویر مختلفی از حرم گرفته شده و گویای ایمان و ارادت مردم به امامرضا(ع) است. این اشتیاق، باعث شده سبکی از عکاسی در حوالی حرم شکل بگیرد با عنوان «عکاسی گنبدبارگاه».
از حاشیه خیابان امامرضا(ع) در محله عنصری مشهد به سمت حرم که بروید، بارها و بارها با مغازههایی مواجه میشوید که افرادی در آنها شما را به گرفتن عکس با نمایی از ضریح مطهر یا حرم دعوت میکنند.
قصد دارم پای صحبت پیشکسوتان این حرفه در محلهمان بنشینم و از گذشته «عکاسی گنبدبارگاه» بیشتر بدانم.
نخستین عکاسی که با او همکلام میشوم، خودش را مجید میرنژاد و ۴۷ ساله معرفی میکند. عکاسی او در طبقه فوقانی یک پاساژواقع است. مغازه ساده و بیریایی دارد و خودش از آن، بیریاتر است.
میگوید عکاسی شغل پدرش بوده و او هم مثل خیلی از پسرها که شغل پدرشان را ادامه میدهند، این حرفه را انتخاب کرده است.
سالها پیش برای چاپ عکسهای یادگاری، آنها را برش میدادیم و میچسباندیم روی منظره حرم
میرنژاد ادامه میدهد: پدرم برای یادگیری هنر عکاسی از ۱۳ سالگی در بالاخیابان قدیم، شاگرد استاد ابراهیم سیاح بود، در مغازهای که در بازار سنگتراشان قرار داشت.
خودم نیز از ۱۰ سالگی در کارهای مغازه به پدرم کمک میکردم. از همانزمان جلوی مغازه میایستادم و صدا میزدم: «عکس، عکس، گنبدبارگاه».
از خودش میپرسم و از چندوچون کارش در این ۳۰ سال فعالیتش که میگوید: اوایل که من کار را دست گرفتم، اینجا را لابراتوار کردم و دستگاه چاپ آوردم. آن زمان عکسها سیاه و سفید بود و اغلب، عکسها را با آبرنگ و بهصورت دستی رنگ و بعد هم چاپ یا ظاهر میکردیم.
یادم هست حدود ۱۶ یا ۱۷ سال پیش برای اینکه همین عکسهای یادگاری با حرم را چاپ کنیم، عکسها را برش میدادیم و میچسباندیم روی منظره حرم. کار سختی بود. بعدها لابراتوار را جمع کردم و دوباره عکاسی گنبدبارگاه راه انداختم.
از او میپرسم آیا شغل عکاسی سود مالی خوبی دارد، سری تکان میدهد و میگوید: سودش خوب است، اما متاسفانه بعضی عکاسان برخی مسائل را رعایت نمیکنند؛ آنها از زائران عکس بیشتری میگیرند تا سود زیادتری کسب کنند. این کار درست نیست و من سعی میکنم چنین نکنم.
پدرم میگفت باید روزیام را از راه حلال به دست بیاورم و من هم به آن پایبندم. گاهی میشنوم که میگویند عکاسی برکت ندارد، اما من معتقدم اگر عکاس درست کار کند و رفتارش با مردم خوب باشد، این کار هم برکت دارد.
من و پدرم از اول شغلمان همین بوده و سعی کردهایم مشتری راضی از اینجا بیرون برود؛ تابهحال هم ضرر نکردهایم. مشتریهایی هم داریم که فقط به عکاسی ما میآیند و حتی اینجا را به دوستان و آشنایانشان پیشنهاد میدهند.
او میگوید: عکاسی یکهنر است، اما امروز کسانی که در این زمینه شروع به کار میکنند دیگر نگاهشان، یک نگاه هنری نیست، همه چیز برای آنها دوربین و فتوشاپ و دستگاه چاپ است.
برای درستکردن عکس زحمتی نمیکشند و طبیعی است که نگاهشان به عکس فقط سود مالی باشد. از او خداحافظی میکنم و در حاشیه خیابان قدمزنان راهم را ادامه میدهم.
فریاد «عکس، عکس...» مرا متوجه عکاسی دیگری میکند. از ورودی کوچک مغازه به سمت زیرزمین میروم. خودم را معرفی میکنم؛ مردی با موهای جوگندمی کنارم مینشیند.
سیدابراهیم ابراهیمزاده ۵۲ سال دارد و حدود ۴۰ سال میشود که در این حرفه مشغول به کار است. کارش را از ۱۴ سالگی با شاگردی در عکاسی «شاهین» در بازارچه حاج آقاجان و زیرنظر مرحوم شهیدیپور شروع کرده است.
از خاطرات دوران نوجوانیاش میپرسم که میگوید: آنزمان برای مشغولشدن در یک کار، نیاز به معرف بود که معمولا پدرها، معرف پسران خود پیش اوستاکار میشدند.
پدر من به صاحبکارم گفت: «گوشتش از شما و استخوانش از ما» یعنی هرچقدر خواستی، سخت بگیر تا کار را یاد بگیرد. دستمزد من، هفتهای ۵ تومان بود. آن اوایل هر کاری انجام میدادم، پادویی، جارو، خرید و ... تا وقتی که کم کم عکاسی را یاد گرفتم.
سال ۶۲ مستقل شدم و عکاسی «شمع و پروانه» را دور حرم، در سهراه سیگاری راه انداختم. بعد که آن منطقه در طرح نوسازی بافت حرم قرار گرفت، به اینجا آمدم.
از او درباره مشتریهایش میپرسم و اینکه آنها درباره عکس با ضریح یا گنبد و بارگاه چه نظری داشتند. میگوید: در گذشته عکس با حرم برای مردم مقدس بود. بارها میشد که زائران میآمدند و همین که چشمشان به پرده ضریح میافتاد، کفشهایشان را درمیآوردند.
افرادی هم مقابل تصویر ضریح حضرت گریه میکردند. مردم برای تصویر هم احترام قائل بودند. حتی به من میگفتند این عکس، یادگار زیارت حرم امام هشتم (ع) است و بودنش در خانه برکت دارد.
از ابراهیمزاده میخواهم فضای عکاسی حرم را در این ۴۰ سال با همه تغییر و تحولاتش برایم توصیف کند. لبخند غمگینی میزند و میگوید: اصلا بیانشدنی نیست و نمیتوان عکاسی امروز را با گذشته مقایسه کرد.
آن وقتها تمام احساس عکاس در عکسهایش بود. عکس را لمس میکرد و میفهمید. عکاس خودش عکس را چاپ و، روتوش میکرد و به طور کلی ضعف و قوت عکس را میدانست.
حتی عکاس بیشتر از مشتری عشق داشت به عکس گرفتن. اما از وقتی عکس رنگی و بعد هم دیجیتال آمد، دیگر آن حس تکرار نشد.
زائران میآمدند و همین که چشمشان به پرده ضریح میافتاد، کفشهایشان را درمیآوردند
زن و مرد جوانی وارد مغازه میشوند. از پلاستیکهای خریدی که دستشان است میتوان حدس زد که زائرند. آماده میشوند و جلوی پرده عکاسی میایستند.
عکاس، دوربین را تنظیم میکند و درحالیکه آن را روی سهپایه نصب میکند، رو به من میگوید: آنزمان عکاسی برای خودش وجهه و جایگاهی داشت و ما هم بین کسبه احترام داشتیم، اما امروز جرئت نداریم بگوییم عکاس هستیم!
قدیم همه چیز سر جای خودش بود، احترام عکاس بجا بود و احترام مشتری هم بجا. امکان نداشت زائری بیاید و عکس بگیرد و سال بعد برنگردد. مشتری را همیشه راضی میکردیم. اما امروزه متاسفانه بین قشر جوان از احترام بین مغازهدار و مشتری خبری نیست.
دوربین دیجیتال آهسته صدا میکند. حالا زن و مرد جوان جایشان را عوض میکنند و عکس بعدی گرفته میشود. درحالیکه آنها، گرافیک و پشتزمینه عکسشان را انتخاب میکنند، من آهسته خداحافظی میکنم.
حالا دیگر خیلی به حرم نزدیک شدهام. در طبقه فوقانی یک پاساژ، سراغ عکاس دیگری میروم. غلام آقشان، ۵۱ ساله است.
عکاسی را از هفت سالگی نزد مهرداد قاضیانی در عکاسی «تخت طاووس» پاساژ صفویه شروع کرده است. میگوید: هفتسالم که بود با یک عکاس در کوهسنگی آشنا شدم و خواستم که به من عکاسی یاد بدهد.
او گفت اگر میخواهی کار یاد بگیری برو نزدیک حرم کار کن. آنجا به عنوان شاگرد در عکاسی مشغول به کار شدم. جلوی در عکاسی تبلیغ میکردم و آرزویم این بود که یک روز عکاس شوم.
او که خودش را مدیون برادرش میداند، از نخستین تجربه عکاسیاش میگوید: اوایل اوستا چیزی به من یاد نمیداد، اما من فهمیده بودم که برای چاپ عکس ماده ظهور و ثبوت لازم است.
ادامه میدهد: بچه بودم، دوربین هم نداشتم. با یک جعبه و لامپ چیزی شبیه دوربین ساختم. مادرم را نشاندم مقابل آن و به نگاتیو نور دادم. بعد مواد را حل کردم و زیر پتو عکس را ظاهر کردم. این نخستین عکس من بود. عکسی نیمهمات از مادرم که هنوز هم آن را دارم.
غلام آقشان از خاطرات کاریاش میگوید: یکبار زائری از کشاورزان خرمآباد، آمد عکاسی.
وقتی عکسش را گرفتم و گفتم میشود ۱۰ تومان، عصبانی شد و گفت: «یک جرقه زدی و میگویی ۱۰ تومان! من باید یکسال کار کنم تا ۱۰ تومان دربیاورم!»
از او درباره مشتریهای فعلیاش میپرسم که بیان میکند: افرادی که برای عکس گرفتن دور حرم میآیند، اغلب اعتقادات دینی عمیقی دارند؛ آنها بیشتر عکس با ضریح یا صحن حرم را میپسندند و معتقدند عکس با حرم، برکت خانهشان است.
به همین دلیل هر زائری که میآید مشهد حتما عکس یادگاری میگیرد. اما آن دسته از خارجرفتهها، بیشتر به دنبال عکسهای سیاه و سفید و قدیمی هستند و بیشتر نقاشیهای حرم را دوست دارند.
تفاوت عکاسی گنبدبارگاه امروز با گذشته را جویا میشوم. سری تکان میدهد و میگوید: امروز همه چیز رایانهای شده.
قبلا عکاس بود و هنر دستهایش و تجربهاش؛ عکس را خودش روتوش میکرد و رنگ میزد و در تشتک و تاریکخانه چاپ میکرد. همچنین باید تجربهاش را به کار میگرفت که با چه مقدار ماده، نقص عکس را برطرف کند. قبلا تجربه حرف اول را میزد.
استاد زبردست کم بود و آنها هم اغلب حاضر نبودند تجربههایشان را بهرایگان در اختیار کسی قرار بدهند. البته برای بهدست آوردن آن تجارب هم خیلی زحمت کشیده بودند. ولی الان، چون جوانها به راحتی آموزش میبینند، آگاهیهایشان را هم بهراحتی مبادله میکنند.
سکوتی میکند و اینطور ادامه میدهد: الان بیشتر افراد دنبال پول هستند و هنر برایشان ارزشی ندارد. آن زمان عکاس به اندازه یک پزشک احترام داشت.
به هر حال شرایط فرق کرده است، اما من امیدوارم جوانترها ارزش کار پیشکسوتان را بدانند و برای آنها احترام قائل باشند. آنچه که امروز در دست آنهاست، حاصل دسترنج گذشتگان است.
این عکاس هممحلهای میگوید: عکس آهویی که به بچهاش شیر میدهد و امروز در همهجا استفاده میشود، کار من است. برای گرفتن آن عکس یک هفته به باغ وحش وکیلآباد میرفتم و منتظر شکار این صحنه بودم.
کاش جوانها بدانند برای گرفتن این عکسها چقدر زحمت کشیده شده است.
نگاهی به دوروبرم میاندازم. تمام دیوارها پر است از عکسهایی با پسزمینه حرم، ضریح، صحنها و هر چیزی که به مشهد و حرمش مربوط است.
اینها خاطرات انسانهایی است که عاشقانه به پابوس امامرضا (ع) آمدهاند و عکاس با دستان هنرمندش، عشق و علاقه آنها را در قاب تصویر ماندگار کرده است. صاحب عکاسی متوجه نگاهم میشود و زیر لب میخواند:
نصیب هنرمند جز آه نیست
ز رنج درونش کس آگاه نیست
* این گزارش سه شنبه، ۱۱ تیر ۹۲ در شماره ۵۹ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.