محمود وظیفهدوست، ساکن قدیمی محله کلاهدوز، بازنشسته شهرداری است و ۶۱سال دارد. خاطرات دوران جوانی را هنوز مثل همان روزها به یاد دارد. روزهایی که تیم فوتبال محله به نام «گلچهره» تازه شکل گرفته بود. آنها همیشه آرزوی یک مسابقه جدی با محلات دیگر را داشتند. تابستان۱۳۵۵ آرزویشان به بار نشست و مسابقات فوتبال بین محلات آغاز شد، اما پایشان به توپ و میدان نرسیده مسابقه به پایان رسید!
تابستان داغ۱۳۵۵ این خبر مثل توپ در محله کلاهدوز صدا کرد که تیمهای محلات تا دو هفته دیگر در محدوده سازمان آب با هم مسابقه دارند. محمودآقا آن روزها را بهخوبی به یاد دارد و میگوید: من، ابوالفضل ملوندی و محسن مسگرزاده بچه محل و همیشه پای اصلی بازیها بودیم. اعضای تیم فوتبال محله پیش از این خبر، بهزور به یک تیم میرسید؛ اما اینبار دوباره پر وپیمان شده بود.
به گفته محمودآقا بچههایی که شاید فقط یکبار توپ به پایشان خورده بود، آمده بودند تا اسم بنویسند؛ تعریف میکند: خیلیها داشتند بدون توپ لایی میکشیدند، شوت میزدند و امتحان میدادند. آنجا بود که معنی «نان ز عمل خویش خوردن» را فهمیدم؛ چون من و دوستانم جزو نفرات اول تا سوم انتخابی برای تیم گلچهره بودیم.
با ذوق و شوق زیاد ما سه نفر از وسط بچههای قدونیمقد محله جدا شدیم؛ انگار کاپ مسابقات جهانی در دستانمان بود. بعد هم یکییکی بقیه بچهها انتخاب شدند و تیم محله گلچهره رسمیت گرفت.»
دو هفته زمان کمی بود تا با هم هماهنگ شوند، اما هرروز و گاهی تا پاسی از شب بازی و تمرین میکردند تا اینکه روز مسابقه فرارسید. محمودآقا میگوید: کسانی که مسابقه را راه انداخته بودند، دو تکه لباس ورزشیشان، یکدست بود؛ این یعنی مسابقه خیلی جدی بود. داور مسابقه با قدمهایش فاصله دو دروازه هندبال را که تور هم نداشت، اندازه گرفت و یکی دیگر با گچ سفید، حدود زمین بازی را پررنگ کرد.
با سوت داور، بازی اول شروع شد. چهل جفت چشم، توپ چهلتکه را دنبال کردند. هرازگاهی آه از نهاد همه برمیخاست. تیم پیروز خسته و خوشحال از زمین بیرون آمدند و بازی دوم بین محله آپادانا و آبکوه شروع شد. بازی سوم نوبت ما بود، اما چیزی در دلمان داغ میشد، مثل دلشوره.
از دلشوره آنقدر گر گرفته بودند که لازم نبود خودشان را گرم کنند. در همین حس و حال بودند که داور خطای تیم مقابل را گرفت و یک ضربه کاشته اعلام کرد. محمودآقا این را میگوید و ادامه میدهد: داور توپ را با فاصله از دروازه کاشت و بازیکن انتخابی با صدای سوت داور شوت کرد. همه چشمها به توپ بود. توپ از دروازه گذشت و دقیقا پشتش ایستاد.
گردوخاک شادی که آرام گرفت، همه با تعجب دیدند توپ کوچک شده است. داور، بازیکنان و تماشاچیان پشت دروازه جمع شدند. یک دوچرخه دقیقا پشت دروازه افتاده بود و توپ داخل میله رکاب دوچرخه فرورفته بود. مسابقه بدون داشتن برنده بهدلیل نداشتن توپ پایان یافت و داغ یک مسابقه رسمی به دل تیم بچههای گلچهره ماند.
* این گزارش شنبه ۳ آذرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۸۱ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.