کد خبر: ۱۰۶۷۶
۱۱ آبان ۱۴۰۳ - ۱۱:۰۱

وقتی دکتر فسیل‌شناس، عاشق بچه‌های کم‌توان ذهنی می‌شود!

دکتر فاطمه هادوی بنیانگذار نخستین خانه حمایتی برای دانش آموزان کم توان ذهنی در ایران است. خودش می‌گوید خیلی تصادفی بود که سال‌۱۳۸۶ ساختمانی دو‌طبقه برای دختران کم‌توان ذهنی قدبرافراشت.

دخترانِ هنرستان، «دکتر فاطمه هادوی» را از دو چیز دارند؛ خانواده‌ای فرهنگی و قرارگرفتن در مسیری اتفاقی! دلایلی که باعث شده است تا دکتر فاطمه هادوی هم به واسطه آنها، این دختران را داشته باشد.

خودش می‌گوید خیلی تصادفی بود که آجر روی آجر گذاشته شد و در سال‌۱۳۸۶ با مشارکت سازمان نوسازی مدارس، ساختمانی دو‌طبقه برای دختران کم‌توان ذهنی در محله انقلاب مشهد قدبرافراشت؛ و دوباره می‌گوید ما، یعنی او و دختران کم‌توان ذهنی، تصادفی به هم رسیده‌ایم، اما از این آشنایی تصادفی بسیار خرسند است.

همین تصادف‌ها بوده که حالا تحصیل‌کرده دکترای فسیل‌شناسی از لندن حداقل چندروز در هفته در کنار دخترانی است که در این زمان از سالِ تحصیلی یا دارند ساعت‌خواندن را یاد می‌گیرند یا در کارگاه‌های خانه رویش شیرینی می‌پزند و ترشی‌هایی درست می‌کنند که کمتر در مغازه‌های سطح شهر یافت می‌شود.

ما با خود می‌گوییم بعضی تصادف‌ها، برنامه‌ریزی‌شده است وگرنه جور درنمی‌آید که استاد زمین‌شناسی باوجود آن همه مشغله‌ای که در دانشگاه دارد، بیکار شود تا خودش را کنار دار قالی مرضیه برساند و مهمان مریم و زینب و... در کلاس خانه‌داری شود و بعد هم کلی شوخی و خنده و انرژی مثبت؛ و او به ما می‌گوید: ما باید شاد زندگی کنیم؛ من فکر می‌کنم اگر کار خوب بکنم خودم را از برهان‌های فکری و روزمره‌گی‌های زندگی نجات داده‌ام.

این یعنی مانع از این شدم که افسردگی‌ام، من تعادل من و جامعه را به هم بزند. اعتقاد من این است که وقتی تعادل من به‌هم نخورد و من آدم مضری برای جامعه نباشم کار درستی انجام داده‌ام.  

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن/  که دوست خود روش بنده پروری داندبرای دانستن گذشته‌ای که با خواندن غزلی از حافظ به امروز رسیده، مهمان خانه بنیان‌گذار هنرستان دخترانه حرفه‌ای دکتر فاطمه هادوی شده‌ایم تا روبه‌روی نوه شیخ‌هادی هادوی‌بیرجندی بنشینیم و از شوقی که آن غزل در دلش انداخت و تصمیم آن زمانش برای ساخت هنرستان بگوید.

از قبل‌تر از خواندن آن غزل، از ساخت مدرسه‌ای با دو کلاس در بیرجند، از همت مرحوم پدربزرگش در ساخت مدرسه و... معرفی کلی او از خودش، مقدمه خوبی است برای همه آنهایی که او را در روز‌های مختلف در مدرسه دیده‌اند و سلام و احوال‌پرسی‌ای با او داشته‌اند.

فاطمه هادوی، نوه پسری شیخ‌هادی هادوی‌بیرجندی از علمای شناخته‌شده این شهر است. او در سال ۱۳۳۰ در بیرجند به دنیا آمد. پدرش، فرهنگی و سال‌ها معاون آموزش‌و‌پرورش بیرجند بود.

بعداز فوت پدرش در یازده‌سالگی‌اش، تا مقطع دیپلم با مادر و تنها برادرش، محمدهادی در بیرجند زندگی را سپری می‌کند. پس‌از آن برای ادامه تحصیل در دانشگاه به مشهد و دانشگاه فردوسی می‌آید و بعداز پایان دوره کارشناسی به استخدام سازمان زمین‌شناسی و اکتشافات معدنی کشور درمی‌آید و به تهران می‌رود.

پس از سه سال برای ادامه تحصیل به انگلیس می‌رود و سرانجام با مدرک دکتری فسیل‌شناسی از دانشگاه لندن به کشور برمی‌گردد. او از سال‌۱۳۷۳ به دلایلی ساکن مشهد می‌شود و از همان زمان تاکنون یکی از استادان زمین‌شناسی دانشگاه فردوسی مشهد به شمار می‌رود.

 

نخستین قدم در مدرسه‌سازی  

فاطمه هادوی در خانواده‌ای فرهنگی پرورش یافته است؛ خانواده‌ای که در آن به آموزش اهمیت زیادی داده می‌شد. تربیت براساس آموزش، او را به فکر مدرسه‌سازی انداخت.

می‌گوید: من به مدرسه‌سازی اعتقاد دارم، چون فکر می‌کنم کار درستی است. مدرسه جایی است که دانش‌آموزان در آن آموزش می‌بینند؛ پس اهمیت دارد. به‌دنبال توجه‌به آموزش، موضوع مکان مطرح می‌شود که شهر یا روستا؟

یعنی آموزش در شهر انجام بگیرد یا روستا که من می‌گویم روستا؛ زیرا آنجا به قدم‌های فرهنگی بیشتری نیاز دارد.  باتوجه‌به این موضوع بود که در سال ۱۳۸۲ مدرسه‌ای با دو کلاس درس در یکی از روستا‌های شهر خوسف در خراسان‌جنوبی به نام مرحوم پدرم مرتضی هادوی ساختم و فقط همین.

با اینکه دانش‌آموزان در این مدرسه که هنوز پابرجاست، به‌صورت مختلط سر کلاس درس حاضر می‌شوند و امکانات زیادی ندارند، خوشحالم، چون مکانی آموزشی است و بالاخره تاثیرگذار خواهد بود.

متاسفانه آن مدرسه به دلیل جمعیت کم روستا و مهاجرت روستاییان به شهر توسعه پیدا نکرده و همچنان دوکلاسه است.

 

سفر دسته جمعی دانش آموزان هنرستان به بیرجند و اقامتشان در خانه پدری خانم دکتر

 

به دمی یا درمی یا قلمی یا قدمی 

خودش می‌گوید: «یک مدرسه دوکلاسه و فقط همین.»، اما هادوی نخستین قدم مثبت فرهنگی را به یاد مرحوم پدرش که سال‌ها معاون آموزش‌و‌پرورش بیرچند بود، برداشت و نامش را در شهری که روزگاری در آنجا کار فرهنگی می‌کرده و به آن علاقه داشته ماندگار کرد. به‌علاوه در مسیری قرار گرفت که به قول خودش مسیر درستی است.

اقدام او، بهانه آشنایی با مسئولان سازمان نوسازی مدارس را جور می‌کند. تعریف می‌کند: یک‌سال بعد از افتتاح مدرسه دوکلاسه، برای شرکت در افتتاحیه مدرسه‌ای به قائن رفتم. اتفاقا خانمی را آنجا دیدم که گفت «سه روز دیگر هم افتتاحیه مدرسه ماست و از شما خواهش می‌کنیم که در آن مراسم هم حضور داشته باشید.»

آنجا، برای آن خانم توضیح دادم که من شاغل هستم و باید بروم دانشگاه و امکانش نیست. اما ازآنجاکه نتوانستم دربرابر اصرار‌های آن خانم پیروز شوم و همچنین روز افتتاحیه مدارس خیلی زیباست و من همیشه از ایجاد مکانی فرهنگی لذت می‌برم، قبول کردم که در روز تعیین‌شده به آن مدرسه بروم.

مدرسه برای افراد ناشنوا در رشتخوار ساخته شده بود؛ مدرسه‌ای چندکلاسه و ساده بود.

از مدیر مدرسه پرسیدم: چه چیز‌هایی کم دارید؟ گفت ما حتی یک رایانه هم نداریم! یاد رایانه قدیمی خودم افتادم؛ همان سیستمی که تعمیرکار فنی ساختمان چندبار گفته بود این را باید از پشت‌بام پرت کرد پایین! گفتم من یک رایانه قدیمی دارم؛ اگر می‌خواهید آن را بدهم به مدرسه. اتفاقا مدیر مدرسه استقبال کرد و قرار شد در فرصتی رایانه را بفرستم برای مدرسه.

با اینکه تا آن روز کار بزرگی انجام نداده و فقط سال گذشته دو کلاس درس ساخته بودم، در آن مراسم از من خیلی تشکر کردند و آن خانم مدرسه‌ساز چند نوبت، نام من را آورد و تشکر کرد. طوری شد که رئیس شورای شهر رشتخوار به من مراجعه کرد و خواست که در شهرشان سالن ورزشی بسازم ولی من به دست‌های خالی‌ام نگاه و تعجب کردم.

خدا که تو را دوست داشته باشد، خودش همه‌چیز را جفت‌و‌جور می‌کند. پشتت را گرم می‌کند تا تو هم در مسیری قرار بگیری که دوست داری و به افرادی کمک کنی که باید کرد.

خانم دکتر رایانه قدیمی، اما سالمش را برای آن مدرسه می‌فرستد و بعداز مدتی از آموزش‌و‌پرورش استثنایی به او زنگ می‌زنند و برای حضور در جلسه‌ای دعوتش می‌کنند.

درحالی‌که یادآوری خاطرات آن سال‌ها هنوز برایش تعجب‌برانگیز است، می‌گوید: در آن جلسه انجمن همیاران استثنایی تشکیل شد و پس‌از آن در افتتاحیه یک مدرسه دیگر حضور پیدا کردم. مدرسه در گناباد بود.

قبل‌از آن تصمیم داشتم مدرسه‌ای به‌همراه محلی شبانه روزی برای اسکان دانش‌آموزان در بیرجند بسازم که نشده بود. روز افتتاحیه آن مدرسه در همین فکر‌ها بودم که در کتابخانه چشمم به دیوان حافظ افتاد. کتاب را برداشتم و فالی گرفتم. فالی که آمد، خاطرم نیست ولی این پیام را به من می‌داد که کار خیرت را شروع کن.

چند سال بعد از افتتاح مدرسه ناشنوایان در رشتخوار، مدیر آن مدرسه را دیدم و برای رایانه‌ای که به مدرسه اهدا کرده بودم، تشکر کرد و گفت خدا خیرتان دهد.

فاطمه هادوی می‌گوید: گاهی وقت‌ها یک جایی، یک حرفی، یک اتفاقی، یک نقطه شروع می‌شود؛ همان‌طور‌که برای من این‌طور شد.

ابتدا هنرستان، بعد «خانه رویش»  

هنرستان دخترانه حرفه‌ای دکتر فاطمه هادویِ امروز در سال‌های میانی دهه ۸۰، سه‌کلاس نیم‌ساخته برای مدرسه عادی داشت.

با قرض‌و‌قوله این هنرستان را ساختم ولی خدا آن‌قدر کمک کرد که ابتدا دوطبقه و بعد سه‌طبقه‌اش کردیم

ازطرفی اداره آموزش‌و‌پرورش استثنایی هم در محدوده‌های آموزش‌و‌پرورش ناحیه‌۲ مدرسه‌ای برای تحصیل دوره بعداز ابتدایی دانش‌آموزان استثنایی نداشت.

همین شد که مسئولان آموزش‌و‌پرورش استثنایی و عادی پای میز مذاکره نشستند و مکانی دیگر را با مکان فعلی هنرستان تاخت زدند و به‌این‌ترتیب تصمیم گرفتند که مدرسه‌ای برای دانش‌آموزان استثنایی بسازند.

بنیان‌گذار مدرسه می‌گوید: تصمیم داشتم مکانی آموزشی بسازم ولی پول چندانی نداشتم. وقتی زنگ زدند و گفتند ما یک جای خوب برای شما پیدا کردیم، خیلی خوشحال شدم، اما وقتی مکان را نشانم دادند، دچار تردید شدم. گفتم ساخت اینجا هزینه زیادی می‌خواهد! سه کلاس درس در مرحله سفت‌سازی رها شده بود.‌

می‌گوید: با قرض‌و‌قوله این هنرستان را ساختم ولی خدا آن‌قدر کمک کرد که ابتدا دوطبقه و بعد سه‌طبقه‌اش کردیم؛ طوری‌که روز افتتاحیه، سرپرست آموزش‌و‌پرورش استثنایی کشور می‌گفت مانند این مدرسه ندیده‌ام!

خدا را شکر مسئولان نوسازی نگاه خوبی دارند به افرادی که تصمیم دارند کار فرهنگی انجام دهند؛ با‌اینکه سهم مشارکت پنجاه‌پنجاه است، در ساخت این مدرسه مشارکت سازمان نوسازی بیشتر از ۵۰ درصد بود.

به‌این‌ترتیب سال‌۱۳۸۶ برای استاد زمین‌شناسی و دختران کم‌توان ذهنی که به‌ظاهر هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند، می‌شود سال آشنایی. سالی که خداوند اراده کرد تا به دستان یکی از بنده‌های نیک‌اندیشش کاری به انجام برسد.

دو سال بعد‌از ساخت مدرسه یعنی در سال‌۱۳۸۸ در محل هنرستان «خانه رویش» ساخته می‌شود تا دختر‌ها بعد‌از گرفتن دیپلم خانه‌نشین نشوند و بتوانند مهارت‌های بیشتری کسب کنند.  

خانه رویش، نخستین کارگاه حمایتی برای دانش‌آموزان کم‌توان ذهنی در ایران است.

هادوی می‌گوید: در حال حاضر دو کارگاه «پخت» و «دوخت» فعال است که به‌غیر از فارغ‌التحصیلان این هنرستان، از فارغ‌التحصیلان هنرستان‌های استثنایی دیگر هنرجو می‌پذیرد. کارگاه سرامیک هم یکی دیگر از کارگاه‌های خانه رویش است که به‌زودی راه‌اندازی خواهد شد.

 

خرید چادر برای بچه‌های هنرستان در سفرهای زیارتی

 

مُشتی یا قلقلکی!  

از کسی که با سنگ‌ها بیشتر از دیگران حرف زده است و حرف آن‌ها را بیشتر از دیگران می‌فهمد و کسی که درباره‌اش می‌گفتند حتما روانشناسی خوانده که به سمت این بچه‌ها آمده، می‌پرسم وقتی بچه‌ها این‌قدر زلال برایتان مطلبی می‌نویسند و راحت ابراز محبت می‌کنند، چه احساسی دارید؟

فاطمه هادوی لبخندی می‌زند و می‌گوید: احساسی قشنگ، آن هم در جامع‌های که اگر نگوییم دروغگویی، ناخالصی در آن زیاد است و از عاطفه خبری نیســت.

وقتی وارد مدرسه می‌شوم، لذت می‌برم و احساس آرامش می‌کنم. آنجا دروغ کم اســت. این بچه‌ها با کوچکترین محبتی خوشحال می‌شوند. گاهی وارد کلاسهایشان می‌شوم و بلند می‌گویم «گود مورنینگ» بعد همه‌شان یکصدا و شاد پاسخم را می‌دهند. یک بار وقتی وارد یکی از کلاس‌ها شدم، دیگر نگفتم؛ یکی از آن‌ها بلند شد و باانرژی گفت: «گودمورنینگ»!

او بیان می‌کند: برخی فکر می‌کنند اگر بخواهند سمت این بچه‌ها بیایند، باید کار‌های خیلی بزرگی انجام دهند، درحالی که اصلا لازم نیست چیزی به آنها بدهیم. ما فقط باید درکنارشان باشــیم. همین که احساساتمان را درقالب یک شوخی یا حتی یک قلقلک به آنها نشان دهیم، کافی است.

این بچه‌ها با کوچکترین محبتی خوشحال می‌شوند. گاهی وارد کلاسهایشان می‌شوم و بلند می‌گویم «گود مورنینگ» بعد همه‌شان یکصدا و شاد پاسخم را می‌دهند

گاهی وارد مدرسه می‌شوم و می‌بینم قیافه یکی از دختر‌ها عُنق و گرفته است. ادایش را درمی‌آورم و بعد همه می‌خندند و خودش هم می‌خندد. به خاطر همین است که تا چشمشان به من می‌افتد، می‌خندند، چون می‌دانند که مچشان را می‌گیرم!

حرف من این است که ما چقدر می‌توانیم احساساتمان را به هم منتقل کنیم؛ هم من به آن‌ها و هم آن‌ها به من.

سعی من این است که با تمام وجودم احساسم را به آن‌ها بروز دهم. وقتی می‌بینم یکی از آ‌ن‌ها کار قشنگی انجام داده است، می‌گویم تو باید تشویق شوی و به شوخی مشــتی آرام به آن دانش‌آموز می‌زنم.

او هم می‌خندد و خوشحال می‌شود. بعد به دانش‌آموزان دیگر که نگاه می‌کنم، انتظار را در نگاه تک‌تک‌شان می‌بینم تا مشت بخورند!

گاهی خانواده‌ها به دلیل کمبود‌هایی که در فرزندانشان است، یک احساس خجالت دارند و نمی‌خواهند آن‌ها در جمع حاضر شوند. بعضی بچه‌ها می‌گویند وقتی مهمان به خانه‌شان می‌آید، خانواده‌اش می‌گویند تو برو و بعد از رفتن مهمان‌ها بیا!

این رفتار خانواده‌ها باید اصلاح شود، چون بچه‌ها را ناراحت و افسرده می‌کند. بچه‌ها برای من نامه نوشتند: «خانم دکتر شما خیلی خوبید، شما پیش دوستانتان از ما تعریف می‌کنید. وقتی این بچه احساس کند کسی تحویلش نمی‌گیرد، این موضوع به شدت آزارش می‌دهد.

 

گر نروم نیستم...

فاطمه هادوی در پایان این گزارش درباره افراد تاثیرگذار در زندگی‌اش می‌گوید: ســه نفر در زندگی من خیلی نقش داشــتند؛ اول از همه پدرم که هم پدرم بود هم معلمم.

دوم مادرم که همراه بسیار روشن‌بینی در زندگی من بوده و حرفهایش راهنمایم در زندگی بود. 

همچنین برادرم که یار و دوستم بود. او همچنین از دایی‌اش که در قید حیات است، تشکر می‌کند؛ فردی که در همه زندگی جایگاه پدرانه‌ای برایش داشته است.

صدای یکی از مستند‌های تهیه شده از این فرد نیک اندیش در گوشم می‌پیچد. صدای فاطمه هادوی در روز افتتاحیه هنرستان است: خدایا به من زیســتنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی‌ثمری لحظ‌های که برای زیســتن گذشته است، حســرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی‌اش سوگوار نباشم.

* این گزارش سه شنبه، ۹ دی ۹۳ در شماره ۱۲۷ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.  

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44