کد خبر: ۱۰۶۷۲
۲۸ آبان ۱۴۰۳ - ۱۴:۰۰

زندگی ۲۴ مادر در کوچه گل‌های دانشجو

خیلی از اهالی، دانشجوی‌۹ را به «کوچه گل‌ها» می‌شناسند. تعبیر این نام‌گذاری حضور سرای سالمندانی است که در این کوچه زندگی می‌کنند. دراین خانه سالمندان، ۲۴ مادر سالمند زندگی می‌کنند.

آدرس کاملا مشخص است؛  قبل از ورود به بولوار فرهنگ کوچه تقریبا باریکی وجود دارد که با یک علامت آبی‌رنگ، تابلوی یک‌طرفه واضح‌تر شده است.

رانندگان خیلی‌هایشان برای اینکه به ترافیک و چراغ قرمز چهارراه نرسند، به این کوچه وارد می‌شوند و به‌اصطلاح راه خود را میان‌بر می‌کنند. خیلی از اهالی، کوچه دانشجوی‌۹ در محله دانشجو مشهد را به «کوچه گل‌ها» می‌شناسند؛ چون این کوچه دقیقا به بوستان بزرگ محلی یعنی پارک گل‌ها مشرف است.

جلوتر که می‌روم، متوجه می‌شوم که اهالی در نام‌گذاری اصطلاحی این کوچه از صنعت ایهام استفاده کرده‌اند؛ تعبیر دیگر این نام‌گذاری به نام کوچه گل‌ها حضور سرای سالمندانی است که در اینجا واقع است.

ایام عید و ولادت که می‌شود، خیلی‌هایمان همواره به‌دنبال آن مناسبت، جعبه شیرینی می‌خریم و شاید هم شاخه گلی را تزئین کنیم و به سراغ پدر و مادرمان برویم.

برخی مناسبت‌های بزرگ و باشکوه‌تر که پیش می‌آید، از قبل برنامه‌ریزی می‌کنیم تا در جمع بزرگان خانواده باشیم.

فرزندان نیز معمولا نخستین مکانی را که پیشنهاد می‌دهند، خانه پدربزرگ و مادربزرگ است، اما گویا این همه شادی و سرور و برنامه‌ریزی برای مادران سرای سالمندان این کوچه معنایی ندارد.

این روز‌ها تنها دلخوشی مادران سالمند ساکن این کوچه این است که لااقل فردا و در روز میلاد پربرکت پیامبر خدا ساعاتی در جمع فرزندانشان باشند و از خوشحالی آنان خوشحال شوند.

وقتی فرشته‌ای به نام مادر لبخند بزند، تو عشق را احساس می‌کنی و انگار که خداوند لبخند زده باشد. مادر، پیغمبر زیبای عشق است.

ایام جشن و سرور و شادمانی ولادت دو نور الهی باعث شد این هفته به‌سراغ مادرانی برویم که با باران عاطفه‌های خود، اندوه را از قلب زدوده و مرهمی از ناز و نوازش بر زخم‌های زندگی می‌گذارند.

 

کانون گرم مادران سالمند  

زنگ آیفون در قهوه‌ای بزرگ را به صدا درمی‌آورم. بدون هیچ مقدمه‌ای در باز می‌شود. در حیاط بزرگ آسایشگاه آرام قدم بر‌می‌دارم و پله‌ها را یکی‌یکی بالا می‌روم. در سالن اصلی جمع ۲۴‌نفری مادران آسایشگاه جمع است. همه دور‌تا‌دور نشسته‌اند و گویا منتظر مهمانشان بوده‌اند؛ ساعت، ساعت هواخوری سالمندان است.

آفتاب نسبتا گرم اولین روز‌های زمستان از پنجره به داخل سالن اصلی می‌تابد و سالمندان هم که اکثر آنها بیماری آلزایمر دارند، با صندلی‌های چرخ‌دار خود در آفتاب قرار گرفته‌اند.

سلام می‌کنم و یک‌درمیان جواب می‌شنوم. انتهای سالن، مادری ناله می‌کند و مدام فریاد می‌زند: شماره تلفن مجتبی را بگیرید. او مرا دوروزه به اینجا آورده و الان مدت‌هاست که اینحا مانده‌ام. دلم می‌خواهد برگردم.

کمی آن‌طرف‌تر و داخل اتاق روبه‌رو مادر سالمند دیگری است که مرا با مریم، دخترش اشتباه گرفته است و پیوسته صدا می‌کند: وسایلم را بیاورید؛ می‌خواهم بروم.

مادران سالمند اینجا ۲۴‌نفر هستند که همه دور هم نشسته‌اند. یکی در حال‌وهوای خودش است و دیگری مداوم چشم‌انتظار به در نگاه می‌کند. آن یکی هم می‌گوید: ۱۲ تا بچه دارم، اما جدم پشتیبانم است؛ خدا جدم را برای من حفظ کند.

آن‌طرف‌تر خانم عباس‌زاده از صندلی پیاده شده و آرام‌آرام خود را بر روی زمین می‌کشاند و در خروجی را هدف گرفته تا برود و در این عید آخر هفته کنار خانواده و بچه‌هایش باشد.

 

راضی‌ام به رضای خدا  

به‌سراغ خانم ولایتی می‌روم. از او می‌خواهم بگوید از حرف‌هایی که مدت‌هاست در گلویش مانده و گوش شنوایی نبوده است که بشنود. راضی است به رضای خدا و می‌افزاید: اینجا همه‌چیز روبه‌راه است. پرستاران و خدمه اینجا اجر اخروی خواهند داشت؛ چرا‌که مرتب به ما رسیدگی می‌کنند.

اینجا همه‌چیز روبه‌راه است. پرستاران و خدمه اینجا اجر اخروی خواهند داشت؛ چرا‌که مرتب به ما رسیدگی می‌کنند

او می‌افزاید: فرزندانم مرا در این آسایشگاه گذاشتند. ناراحتی هم ندارم؛ چرا‌که از فرزند نباید توقع داشت. آنها هم زندگی دارند و باید به کار‌و‌بار خود برسند.

ولایتی کاملا به موضوع واقف است و ادامه می‌دهد: پاهایم توان راه رفتن ندارند. مسلما اگر در منزل پیش فرزندان هم بودم، باید پرستاری کار‌های مرا بر‌عهده می‌گرفت. اینجا همه چیز برایم فراهم است.

از او می‌پرسم چه آرزویی دارد که می‌گوید: شما که بیرون هستید و پای رفتن دارید و به روضه و جلسه و حرم امام رضا (ع) می‌روید، برای ما دعا کنید. دعاکنید که خداوند اول مرا بیامرزد و بعد ببرد.

 

از پسرم دلگیرم  

خانم مقدم، یکی دیگر از مادران این آسایشگاه است. او نیز وارد صحبت می‌شود و می‌گوید: هشت‌ماه است که در این آسایشگاه هستم و پسرم  خبری از من نمی‌گیرد. او می‌افزاید: پای راستم از کوچکی ۵ سانت کوتاه بود و به‌خاطر همین موضوع از کفش‌های مخصوص استفاده می‌کنم. بااین‌حال همیشه خداوند را به‌خاطر نعمت زندگی شکر کردم.

مقدم می‌افزاید: این روز‌ها از پسرم دلگیرم؛ چون از او درخواست کردم مرا به خانه خود ببرد، اما گفت همسرش ناراحت می‌شود. او می‌گوید: آرزو دارم لااقل این روز عید و ولادت حضرت محمد (ص) به مادر پیرش سری بزند.

بعد ادامه می‌دهد: اگر‌چه از کم‌محبتی فرزندانم در سرپرستی‌ام دلگیر شده‌ام، باز‌هم دلم برای دیدن آنها طاقت ندارد. برای دیدارشان لحظه‌شماری می‌کنم.

 

تنهایی را دوست ندارم

صدای گریه خانمی دلم را می‌آزارد. احوالش را جویا می‌شوم؛ پر سن‌و‌سال به نظر می‌رسد. پرستار می‌گوید مجهول‌الهویه بوده و بیش از ۹۰‌سال دارد.

عید را به او تبریک می‌گویم. اشک‌هایش را پاک کرده و ملتمسانه می‌گوید: من اینجا را دوست ندارم، تنهایی را نمی‌خواهم، می‌خواهم برگردم.

 آلزایمر دارد و از هر چند جمله، یکی را پاسخ می‌شنوم. ادامه می‌دهد: هیچ‌وقت دوست نداشتم تنها باشم، اما گویا قرار است در تنهایی بمیرم.

مسن‌ترین ۹۲‌سال؛ جوان‌ترین ۵۵‌سال  

در جمع سالمندان یا بهتر بگوییم مادران سالمند این خانه همه سنی بین ۵۵ تا ۹۰ سال دارند. به گفته قلی‌پور، رئیس این خانه سالمندان، بیشتر مادران این خانه از بیماری آلزایمر رنج می‌برند.

او می‌گوید: در این مرکز جوان‌ترین سالمند ۵۵‌سال و مسن‌ترین سالمند حدود ۹۲‌سال دارد.

او تاکید می‌کند: اینجا همه‌کار‌های سالمندان طبق برنامه و دستور پزشک است؛ از غذا و برنامه غذایی گرفته تا استحمام و تعویض لباس سالمند.

قلی‌پورادامه می‌دهد: دکتر روان‌شناس، متخصص مغز و اعصاب، پرستار فیزیوتراپ و... همه به‌صورت منظم سالمندان این خانه را معاینه می‌کنند. علاوه‌برآن کار‌های روزانه سالمندان نیز برعهده سایر نیرو‌های این سراست.

 

سالمندان نعمت هستند  

با‌اینکه خود تحصیل‌کرده رشته پرستاری است و سعی می‌کند در تکریم و رسیدگی به سالمندان کم نگذارد، باز هم تاکید می‌کند که سالمندان در هر خانواده‌ای نعمت‌اند.

آنها در این سن به تکریم و دور‌هم‌بودن نیاز دارند. از تنهایی بیزارند و توجه می‌خواهند. بی‌شک من و همکارانم هر‌چه هم به آنها رسیدگی کنیم، باز جای فرزندان و نوه‌های آنان را نمی‌گیریم.

به همین دلیل از همه کسانی که چنین نعمات بزرگی را در خانواده خود دارند، می‌خواهم از تکریم سالمند خود غافل نشوند.

 

مرا ببر...  

با آنکه چند باری می‌شود که تحت عناوین مختلف به بازدید از سرای سالمندان در مناطق مختلف شهر رفته‌ام، اما این بازدید با همه‌جا فرق دارد؛ اینجا همه‌چیز غریبانه است.

مادران این آسایشگاه نیز مانند کودکان تازه‌متولد‌شده پاک و معصومند و این پاکی از نگاه‌های ادامه‌دار و پر‌حرفشان کاملا هویداست.

در نگاه مادران این آسایشگاه، سنگینی حرف‌های ناگفته زیاد است. در این لحظات تک‌تک ثانیه‌ها برایم ساعت می‌شوند و گاه در کش‌و‌قوس زمان، نگاهم دوام نمی‌آورد و بر زمین می‌شکند. 

اینجا همه‌چیز آرام است، اما در سکوی آخر این سکوت تنها یک خواهش وجود دارد؛ «فرزندم مرا ببر».

ساعت را نگاه می‌کنم؛ زمان چقدر زود می‌گذرد؛ دو ساعتی را در کنار مادران این آسایشگاه گذراندم.

اگرچه قرار است انتهای گزارشم را حرف‌های فرزندان مادران این خانه پر کنند، اما گویا انتظار برای دیدن فرزندان بیهوده است و باز هم باید جملات پایانی گزارش را رها کرد و فقط نوشت از تنهایی کسانی که در روز‌های سخت با جان و دل در‌کنارمان بودند تا حس تنهایی به‌سراغمان نیاید و اینک ما چه بی‌رحمانه تنها خواسته‌شان را به فراموشی می‌سپاریم و حتی مناسبت‌ها و اعیاد را هم فراموش می‌کنیم.

اصلا یادمان می‌رود که خانه مادربزرگ این روز‌ها ساکت است و مادربزرگ هم فراموش شده است.

 

تکریم سالمندان از نگاه اسلام       

از نگاه اسلام، خانواده کانونی مقدس و محترم به‌شمار می‌آید؛ زیرا در پرتو خانواده، بقای نسل تضمین می‌شود و خانواده، می‌تواند محل امنی برای آرامش انسان و بستری برای کمال او باشد.

از‌این‌رو در آموزه‌های دینی بر پایداری و ماندگاری این کانون، سفارش فراوان شده است. از دستورات اسلام در این رابطه، احترام‌گذاشتن به والدین و یاری‌رساندن به آنهاست؛ زیرا آنان در زندگی خود، زحمات بسیاری برای فرزندان کشیده‌اند.

در قرآن کریم آمده است‌: «ما به انسان توصیه کردیم که به پدر و مادرش نیکی کند، مادرش او را با ناراحتی حمل می‌کند و با ناراحتی بر زمین می‌گذارد و دوران حمل و از شیر باز‌گرفتنش سی‌ماه است ...» (سوره احقاف آیه ۱۵).

شایسته است فرزندان و همه اعضای خانواده، بنا بر توصیه‌های قرآن کریم و پیشوایان دینی، پیران و سالمندان را تکریم کنند و محیط خانواده را در نگهداری از آنان، امن و ایمن سازند.

قدرشناسی از سالمندان، همان رفتار درست و محترمانه و شناخت نیاز‌های روحی آنان است. بدیهی است از ضروری‌ترین نیاز‌های سالمندان، محبت و توجه به آنهاست. هرقدر آنها از نظر مادی بی‌نیاز باشند، نمی‌توان نیاز آنها به محبت را نادیده گرفت.

به‌طور مسلم، قدرشناسی از سالمندان، به‌صورت احترام و سخن‌گفتن از روی مهر و محبت، مشاوره با آنان در امور مختلف، برطرف‌ساختن مشکلات ایشان و نیز مقدم‌داشتن آنان بر خود، بروز می‌کند.  


* این گزارش پنج شنبه، ۱۸ دی ۹۳ در شماره ۱۳۰ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.  

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44