۲۳ فروردین 99 بود که آغاز عملیات اجرایی ساخت پاتوق محلی در طرح محله آبکوه، بعد از سالها از راز حمام کهنه مدفون شده روبهروی مسجد رضوی آبکوه پرده برداشت. خواستند آسفالت این تکه از زمین محله را هم که درخواست اهالی آبکوه بود، مانند دیگر قسمتهایش اصلاح کنند که حمام رضوی یا کهنه آبکوه پس از سالها از زیرزمین سر برآورد.
وقتی بیلمکانیکی در زمین رفت، حفرهای ایجاد شد که از زیر آن چند خشت از یک سردر با طاق قوسی شکل پیدا شد. پروژه متوقف شد و شهرداری روی آن را بست. اهالی محله آبکوه میگویند، گفتند، چون بارندگیها زیاد شده است و امکان نشست زمین وجود دارد روی آن را میبندیم که از این اتفاق پیشگیری شود. دو، سه روز بعد عملیات حفاری با عنوان سونداژ زمین با بیل و کلنگ انجام شد تا آسیبی به بافت زیرین زمین که حمام بود نرسد.
کارشناسان میراث همان روز آمدند و خواستار توقف پروژه شدند تا مطالعات میراث درباره این اثر تاریخی تکمیل شود. از آنجایی که شهرداری نیز به عنوان متولی شهر دغدغه حفظ این اثر تاریخی را مانند خیلی از آثار ارزشمند و هویتی دیگر شهر دارد، در حال حاضر دست نگه داشتهاست.
شنیدهها حاکی است ۱۱ خرداد 99 شهرداری در نامهای به میراث، خواهان اعلام نظر کارشناسی درباره قدمت این اثر شده است و میراث نیز در تاریخ ۱۹ خرداد در نامهای به شهرداری اعلام کرده این اثر دارای ارزش تاریخی و هویتی است و پروژه شهرداری باید فعلا به دلیل اجرای اقدامات لازم در زمینه مستندسازی این حمام متوقف بماند تا مشخص شود این حمام قدیمی که طبق مستندات شفاهی شهروندان حدود یک قرن قدمت دارد، بازسازیشدنی است یا خیر.
با اینکه یک سال از زمان کشف حمام میگذرد، شورای اجتماعی محله و سازمان بازآفرینی بر این باورند که باید صبر کرد تا اداره میراث فرهنگی نظر نهایی را پس از ارزیابی وضعیت کنونی حمام و پیبردن به تاریخ دقیق ساخت آن بدهد. از آنجایی که زمین این حمام آستانه است، آستان قدس رضوی نیز باید درباره امکان بازسازی بنا نظر بدهد.
گزارش پیشرو چکیدهای از صحبت چند تن از اهالی محله آبکوه و فاطمه محمدزاده، دختر غلامرضا حمامی، است که بعد از پدرش همسرش حاج عباس، مسئولیت حمام را عهدهدار شد. چون او از کودکی در حمام وردست پدر بود در زمان همسرش هم امور حمام را رتقوفتق میکرد.
در کتابی که علی دشتبان از ساکنان محله آبکوه درباره این محله نوشته، آمده است: «حمام کهنه در قدیم به عنوان محل شستوشو و تطهیر، حجامت کردن، خونگیری (فصد کردن)، گرفتن قولنج و مشت و مال، ازاله موهای زائد بدن، تراشیدن سر، حنا بستن و... استفاده میشد. تقریبا بیشتر این فعالیتها از کارهای دلاکهای همهفنحریف حمام بود و برخی را هم حمامیها انجام میدادند.»
از دستغیب ۱۱ وارد محله آبکوه میشوم. چرخ خودرو مقابل مغازه قصابی قدیمی محل از حرکت میایستد.
حاج علی علیزاده آن سوی همین تقاطع کوچک، میوهفروشی قدیمی محل را اداره میکند. او درباره حمام میگوید: «یادش بهخیر خیلی از قدیمیهای محله با حمام خاطره دارند. فروردین که روی آن را باز کردند کلی خاطرههایمان زنده شد، اما نمیدانم چرا دوباره روی آن را پوشاندند. من از کودکی دست در دست پدر به این حمام میآمدم. خیلی از ما قدیمیها پدرانمان همینجا حمام میکردند.»
حاج علی ادامه میدهد: «این حمام دامادیها، عروسیها و فرزنددار شدن همه ما را در خاطر دارد و همه اهالی این محله و بعضی سعدآبادیها هم با آن خاطراتی دارند و دلشان میخواهد حفظ شود.»
او همراهم میشود تا محل دقیق حمام را نشان دهد. از تقاطع اصلی خیابان آبکوه ۱۱ کنار فنس ورزشی به سمت چپ حرکت میکنیم تا به مسجدجامع رضوی میرسیم. روبهروی مسجد زمینی است که تکههایی از آسفالت آن خیلی تازه است. روی محلی که میگویند زیر آن حمام و سقفهای گنبدیاش مدفون شده اند میایستیم. او مشغول توضیح درباره حمامی است که از آن کلی خاطره دارد. چند تن دیگر از اهالی قدیمی هم همراهمان میشوند و هر کدام از خاطراتشان با حمام، آداب و رسوم مرسومش و عباس حمامی و غلامرضا حمامی میگویند.
حاج علی در خاطرش سپرده است که حمام ۲۲ پله بلند به زیرزمین داشت. وقتی پایین میرفتی سه اتاقک با در نیمه برای نظافت بعد از فضای کوچکی بود که میز حمامی در آن قرار گرفته بود. بعد از آن حوض ورودی قرار داشت. سپس وارد خزینه اصلی برای آب گرم میشدی و در کنار آن هم یک خزینه دیگر با آب سرد بود. یکی میگوید دوستان از قلقلی حمام هم بگویید. یکی دیگر از اهالی آبکوه رشته کلام را دستش میگیرد و میگوید: «برای تصفیه آب و گرفتن لوش و لجنها استفاده میشد.»
دیگری میگوید: «در دهه ۳۰ گفتند این حمامها غیربهداشتی است و کچلی و بیماریهای پوستی از خزینه حمام خیلی شایع شد، گفتند حمامها باید دوش داشته باشد و خزینه را جمع کنند. دکتر شیخ هم خیلی در این باره به مردم گفت.»
شاید یک دوره مهم تحولات حمامهای مشهد به همین ماجرا برگردد. بعد از اینکه مردم متوجه شدند استفاده از حوضچه مشترک برای نظافت باعث بیماری میشود دوشها و اتاقکهای انفرادی در حمامها ایجاد شد. از ساعتهای دو و سه صبح که سحر بود تا ۷ صبح حمام در اختیار مردان بود و از ساعت ۱۰ صبح تا غروب در اختیار بانوان. البته همه این افراد معتقدند صحبت با فاطمه محمدزاده، دختر غلامرضا حمامی و همسر حاج عباس حمامی، اطلاعات دقیقتری را در اختیارمان میگذارد.
هنوز هم سالی ۵ هزار تومان بابت حمام به آستانه کرایه پرداخت میکنم
فاطمه محمدزاده متولد سال ۱۳۲۴ است. سندی دارد که نشان میدهد سال ۱۳۳۰ پدرش حمام را از کربلایی علی سیاح به قیمت هزار و ۷۰۰ ریال خریده است. میگوید: «پدرم، غلامرضا محمدزاده از اواسط دهه ۲۰ مسئول حمام بود، اما حمام را در سال ۱۳۳۰ خرید. او این حمام را طبق سندی در سال ۱۳۳۰ از فرد دیگری به نام کربلایی علی سیاح خرید و پای سند را حدود ۱۰ نفر از اهالی قدیمی محله امضا کردند.
او سالها پیش از آن، حمام را خریده بود و مالک آن به حساب میآمد و ما که از او خریدیم هر سال مبلغی را به آستانه برای زمینش میدادیم و هنوز هم سالی ۵ هزار تومان بابت حمام به آستانه کرایه پرداخت میکنم. همین سال پیش بود که به آستانه رفتم و خواستم تاجمع ۲۰ سال این ۵ هزار تومانها را محاسبه کنند که پرداخت کنم. پدرم از همان سال ۱۳۳۰ همه کاره این حمام بود. خدا رحمتش کند؛ خیلی زود رفت. سال ۵۴ فقط ۵۱ سال داشت که از دنیا رفت. گرم نگهداشتن همیشگی حمام کار طاقتفرسایی بود و هر کسی از عهده آن برنمیآمد. اینقدر وردست پدر بودم که خیلی از کارهایش را یاد گرفته بودم.
در حمام همه جمع میشدند و حرفهایشان گل میانداخت و همین صمیمیتها باعث میشد مردم به راحتی نتوانند از استحمام در حمام کهنه بگذرند
او مخزن را پر از چوب میکرد و چیزی شبیه قیر با همان غلظت که نفت سیاه میگفتند به عنوان سوخت در گرمخانه حمام استفاده میکرد. کف حمام لولههایی بود که این گرما را به همه جا منتقل میکرد و به دلیل همین گرما حتی زمانی که خانهها حمام داشتند خیلیها بهویژه در زمستان که آب گرم در اغلب خانهها نبود، دلشان میخواست برای نظافت به حمام عمومی بیایند. در حمام همه جمع میشدند و حرفهایشان گل میانداخت و همین صمیمیتها در حمام و حال و احوال کردنهایشان باعث میشد مردم به راحتی نتوانند از استحمام در حمام کهنه بگذرند.
در این حمام از نوشابه و خوراکی خبری نبود و اگر کسی میخواست چیزی بخورد همراه خودش به حمام میآورد. فاطمه خانم میگوید: دلاکی داشتیم که خدایش رحمت کند، آنها که مرفهتر بودند از او ماساژ میخواستند یا اینکه میگفتند پشتشان را کیسه بکشد و خدمات دیگری به آنها ارائه دهد. هر کسی در حمام یک اندازه مشخص آب استفاده میکرد، اما اگر آب مصرفیاش بیشتر میشد یا وسواس داشت، باید پول مصرف آب اضافه را پرداخت میکرد.
حمام ساعت نداشت و خیلیها بدون اینکه برایشان اهمیتی داشته باشد تمام ساعات روز را در حمام میماندند، اما سالها بعد وقتی پدرم به رحمت خدا رفته بود، بعضی آمدند و گفتند از ما راضی باشید که گاهی آب بیشتری استفاده کردیم و حواسمان نبوده که هزینه آن را پرداخت کنیم. زمانی حمام پر بود از سکههای یک ریالی و دو ریالی که از مردم میگرفتیم. خوب یادم هست کوچکتر که بودم، وقتی پدر از حمام به خانه میآمد یک کیسه پر از سکه همراه داشت. این حمام را در همان سالهای آخر دهه ۳۰ دوشی کردیم.
از طرف بهداشت ایراد گرفتند، چون خزینهها بهداشتی نبود و هفت، هشت نفر همزمان داخل آن میرفتند. دکتر شیخ را خدا رحمت کند، همان دهه ۳۰ افراد گرفتار کچلی و زخم سر و بیماران پوستی بسیاری به او مراجعه کرده بودند. میگفت دلیل همه این بیماریها خزینهها هستند. همان زمان بود که بهداشت، حمامیها را مجبور کرد که همه دوش بسازند. پدرم هم دوش ساخت. سال ۵۴ پسر اولم ششماهه بود که پدرم بر اثر سرطان روده فوت کرد و در خواجه ربیع دفن شد. پس از وی عباس جوادی، شوهرم، مسئولیت حمام را عهدهدار شد و برای اینکه کاربلد نبود من که وردست پدر بودم، بیشتر کارها مثل گرم کردن حمام، شستن لنگها و کارهای دیگر را انجام میدادم.
هر کسی در حمام یک اندازه مشخص آب استفاده میکرد، اما اگر آب مصرفیاش بیشتر میشد یا وسواس داشت، باید پول مصرف آب اضافه را پرداخت میکرد
فاطمه خانم از دهسالگی حمام را در خاطر دارد. او با توجه به سندی که در کتاب «روزی روزگاری آبکوه...» علی دشتبان از فعالیت حمام کهنه در سال ۱۳۱۷ چاپ شده و خاطراتی که از حمام از زبان پدرش شنیده است، قدمت آن را بیش از یک قرن میداند و میگوید: «حمام آبکوه سالها پیش در مرکز آبکوه و سعدآباد انتهای خیابان دستغیب ۱۹ فعلی ساخته شد. مساحت حمام جدای از گلخند (محل ایجاد آتش برای آب گرم) حدود ۲۰۰ مترمربع بود.
نظارت بر حمام آبکوه امنایی و برعهده کدخدای ده و سرسالارها بود. آنها با تعیین فردی برای اداره کردن حمام، بر دیگر امور حمام نظیر اجرت استفاده از حمام، خرابی و ... نظارت داشتند. روی حمام حالت ملاقی داشت. وسط آن یک دایره باز بود و قسمت نورگیرهایش شیشه داشت. ۲۲ پلهاش سیمانی بود. ارتفاع دیوارهای حمام شاید به ۵ متر میرسید. امکان رفتن روی پشتبام بود، اما چون برای نورگیر شیشه داشت پدرم به هنگام زراعت در آبکوه مراقب بود کسی روی بام حمام نرود و داخل حمام را نبیند. در حمام چوبی بود. پدرم ۶۲۰ متر حیاط در همین هجرت داشت. آن را فروخت و خرج حمام کرد. او یک تنه حمام را مدیریت میکرد و کوره را گرم نگه میداشت.
مادرم تعریف میکرد پدر سال۲۵ از کوههای نودره و پاچنار با الاغ برای حمام هیزم میآورد. آنها را داخل کوره میکرد که دیگی در آن قرار داشت و زیر آن کوره جایی بود که از آن آب به داخل حمام وارد میشد. او زیر این کوره را آتش میکرد تا آب را گرم کند. ساختار حمام در آن سالها تا زمانی که دوشها جای خزینه را گرفتند به این شکل بود که یک حوضچه کوچک در ورودی بود. کسانی که در حمام وارد میشدند اول پاهایشان را در آن میگذاشتند تا تمیز شود. برای استحمام خزینه بزرگی در حمام بود که آب گرم داشت. در آن خزینه همه بدن و سرشان را زیر آب کرده و غسل ارتماسی میکردند و از همین خزینه بزرگتر بود که خیلیها بیماریهای پوستی و کچلی گرفتند.
در زمان کودکی ما حمام با اینچ گرم میشد؛ چیزی شبیه شوفاژ که خیلی بزرگ بود. اینچ در زمان خودش خیلی گران بود و وقتی سوراخ میشد کلی هزینه برمیداشت. آنچه من در نظرم است شاید سه، چهار تا اینچ در گلخن حمام، یعنی محل قرار گرفتن کورهها که ۲۲ تا پله دیگر به زیرزمین میخورد قرار داشت و ارتفاع آن محل که گرمایش حمام را به عهده داشت هم حدود ۵ متر بود.
پدر سال۲۵ از کوههای نودره و پاچنار با الاغ برای حمام هیزم میآورد. آنها را داخل کوره میکرد که دیگی در آن قرار داشت
آن زمانهای کودکیام حمام بسیار تاریک بود. هنوز برق در محله نداشتیم و حمام با چراغ توری روشن میشد. روزها نوری که از ملاقی میآمد حمام را روشن میکرد و آن ملاقی بسیار زیبا نور را در حمام انعکاس میداد. وسطش کامل شیشه بود و روزهای حمام را با اینکه زیرزمین بود بسیار روشن میکرد. ۶۰ سال پیش که من هنوز نوجوان بودم یکی از همان چراغتوریها را میگذاشتند روی میزی که داخل حمام بود. خزینه اصلی داخل فضای دیگری بود که دو پنجره داشت.
سر حمام اتاقکهایی بود که در آن لباس میپوشیدند و جلوی درهایش دو طاقچه داشت. یکی از چراغ توریها را روی طاقچهای در پشت شیشه میگذاشتند تا نور به حمام بدهد. آن زمان در تاریکی شب حمام را همین چراغ توریها روشن میکرد که نفتی بود و با زدن تلمبه نورش بیشتر میشد. در خانه پدرم چاه آب داشتیم که همین آب تا قنادی پاپا و آن دورها هم میرفت. اینجاها همه زمین کشاورزی بود و آب قنات هم داشتیم. آن زمان خانهها آب گرم نداشتند، ما که در حمام آب گرم داشتیم دیگر اعیان حساب میشدیم. همه کرسی داشتند و برخی که داراتر بودند یک آلادین نفتی کنار خانهشان بود یا گردسوز روشن میکردند.
یادم هست پایههایی را روی آن قرار میدادند که هم گرما داده و هم بتوان روی آن غذا درست کنند. در روزهای کودکی و نوجوانی من سوخت حمام، نفتهایی شبیه قیر باز کرده بود. در عمق ۱۰ متری زمین یعنی ۵ متر زیر حمام منبعی قرار داشت که پای ستون کوچه و دیوار خانه ما بود و لولهکشی داشت. تانکر میآمد و سوخت را از دریچه آن منبع خالی میکرد. لولهکشی داشت در زیر حمام که پدرم زیر قسمت آغاز این لوله یک پیرموس را که دسته داشت روشن میکرد تا آن سوخت سیاه قیر مانند را نرم کند. این گونه سوخت داخل لوله حرکت میکرد و در مسیرش به اینچ حمام میرسید و حمام را گرم میکرد. آب هم از منبع سیمانی دیگری که در کنار منبع نفت بود وارد میشد و به حمام میرفت.
بعد از پدرم مدیریت حمام بسیار سخت شده بود. حاج عباس زیاد کاربلد نبود. من هم نمیتوانستم. حدود ۲۰ سال دیگر دوام آوردیم. دیگر خسته شده بودم. زمانی بود که دیگر نمیتوانستیم حمام را جمع و جور کنیم. گفتند حمام را به مزایده میگذاریم، اما شوهرم راضی نشد و این شد که آستانه در حمام را قفل کرد و آن را بستند. یادم هست آستان قدس و شهرداری در همان اواخر دهه ۶۰ روی حمام را آسفالت کردند. اینجا اصلا مربوط به آستانه نبود. این محله در زمانهای دور زمین خدا بود و رها. مردم این خانهها را برای خودشان درست کردند. سندی که دارم ثابت میکند این حمام را پدرم از شخص دیگری خریده است.
زمانی بود که دیگر نمیتوانستیم حمام را جمع و جور کنیم. گفتند حمام را به مزایده میگذاریم، اما شوهرم راضی نشد و این شد که آستانه در حمام را قفل کرد و آن را بستند
ماه رمضان حمام را شبها باز میکردند. با دختران همسن و سال خودم مدرسه میرفتیم و روی بام خزینه بازی میکردیم و از آنجا هم داخل حمام میشدیم و آب بازی میکردیم. همان روزها هم آب حمام داغ بود و آب گرم برای حمام همیشگی بود و فقط زمانی که آب خیلی داغ میشد کوره را خاموش میکردند. یادم هست عروس را که به حمام میآوردند اقوام عروس و داماد هم همراهش بودند. حمام را قرق میکردند و در حمام حنا میبستند.
شعرهایی برای عروس میخواندند و کل میکشیدند و بالای سرش نقل میریختند و حمام را کثیف میکردند. بعد که عروس را از حمام بیرون میآوردند در کوچه جلوی حمام دهلی میآوردند و بزن و بکوب راه میانداختند. سحر همان روز هم داماد را با مراسمی به حمام آورده و در مراسمی جداگانه تا خانهاش میبردند. زمان قدیم برخی خانمها که پسر داشتند به حمام برای پسند عروس میآمدند، اما بیشتر ازدواجها در این محله خانوادگی بود و اغلب همدیگر را میشناختند. آنزمان اینجا مثل اکنون خانواده زیادی زندگی نمیکرد و اغلب فامیل بودند و یکدیگر را میشناختند و خانوادهها زندگی را آسانتر میگرفتند و وصلتها زیاد بود.
عروس را که به حمام میآوردند اقوام عروس و داماد هم همراهش بودند. حمام را قرق میکردند و در حمام حنا میبستند. شعرهایی برای عروس میخواندند و کل میکشیدند و بالای سرش نقل میریختند و حمام را کثیف میکردند
برای زائوها هم مراسم در حمام داشتیم. خانواده زائو در سینی پلوخورشت یا آبگوشت میگذاشتند و نان تنوری هم میآوردند و از این طریق از حمامی قدردانی میکردند. آن روزها زائو و نوزادش را میشستند و صلوات میفرستادند. برای زائو برنامه چسباندن سر و کمر داشتند و رگهایش را میگرفتند و بعد او را میشستند.
یادم هست مادر و کودک را که از خانه میآوردند سر زائو را با روغن و زردچوبه و تخممرغ میچسباندند و میگفتند سرش سفت و مغزش تقویت میشود. کمر مادر را هم میچسباندند که تقویت شود. میگفتند برای این است که استخواندرد نگیرد. بعد در حمام با روغن زرد او را ماساژ میدادند و لیف میزدند و آب میکشیدند. بعد هم که زائو را میبردند همان روز جشنی داشتند که از قوم و خویشهای دو طرف دعوت میکردند و بچه را نشانشان میدادند.
عباسآقا سال ۹۱ فوت کرد. سکته ناقص کرده بود و یک دست و یک پایش از کار افتاده بود. او ۶ ماه با چمران جبهه بود و از روزنامه با او مصاحبه گرفته بودند. در جبهه آمبولانس داشت و زخمیها را میبرد. همان موقعها بود که از جبهه پول در پاکت کردند و آوردند، اما من قبول نکردم. گفتم شوهر من به خاطر پول به جبهه نرفت. من الان یک دختر دارم و یک پسر، بعد از جنگ هم حمام را داشتیم و چند سال بعد حمام را بستیم. آن زمان که او میرفت جبهه من دو فرزند داشتم. شوهرم میرفت سحرها برای مردها در را باز میکرد و تا صبح آن را اداره میکرد و من همه امور دیگر را به عهده داشتم.
دلاک خانمها بتول سیاح بود که بیمهاش هم کرده بودیم، ولی در قسمت آقایان اوستا مرتضی دلاک بود. فامیلش را یادم نیست. دلاکها مردم را میشستند. کیسه میکشیدند. ماساژ میدادند. رگها را میگرفتند و زائو را میشستند. لنگ در حمام فقط برای مردان داشتیم پدرم لنگها را میداد که روی شانههایشان بگذارند و خودشان را خشک کنند. دلاک لنگها را میشست و همه را به هم گره میزد و آنها را به دیوارهای بالای حمام آویزان میکرد که خشک شوند.
او میخهایی را به فاصلههای مساوی به دیوارها زده بود که این لنگها را به آن آویزان کنند. مردم خودشان را که آب میکشیدند از همان لنگهای خشک یکی برای دورشان و یکی هم برای روی شانههایشان میآوردند. خانمها لنگ نداشتند. آنها پارچههای مخصوصی داشتند که همراه خود میآوردند. اسمش پاتیز بود؛ پارچههای نخی آبی، صورتی و نارنجی که از بزاز میخریدند و برای خودشان دور دوز میکردند و به جای لنگ استفاده میکردند. دلاکها یک ظرف جدا داشتند که مشتریها حق دلاک را در آن میانداختند. مشتری موظف بود پول دلاک را بدهد. برخی دوست داشتند انعام بیشتر بدهند. معمولا کسی که وسع مالی نداشت دلاک نمیگرفت. در حمام هیچ وقت دعوا نمیشد. همه بااصالت بودند و هوای هم را داشتند. اگر یکی کشاورز بود و دستش تنگ بود دیگران کمکش میکردند که مشکلی برای او پیش نیاید.
از انقلاب به بعد خانهها حمامدار شد و حمام از رونق افتاد. مردم از آن سالها به بعد بیشتر زمستانها به حمام عمومی میآمدند، چون آن سالها هنوز آب خانهها سرد بود. سو میزدند در زیر حمام و پایههایی داشته که با آجر و ستون آن را محکم میکردند. کف حمام، اما همیشه گرم بود به خاطر سوهایی که زیر آن زده بودند. در حمام شیر گرم و سرد داشتیم. مردم با خودشان کاسه مسی و رویی میآوردند و با همان آب میریختند. البته داخل حمام هم سطلهای پلاستیکی برای اینکار بود. در حمام خانمها موهایشان را میشستند و شانه میکردند و میبافتند. بعد هم میرفتند زیر دوش خودشان را آب میکشیدند و بیرون میآمدند.
از همان ابتدا مردمی که این حمام را ساختند به خاطر ارادتشان به امام رضا (ع) نام آن را رضوی گذاشتند. حمام سر در داشت، اما یادم نیست روی آن نامش را نوشته بودند یا نه. حالا، اما در بین مردم به حمام کهنه معروف شده به دلیل اینکه حمام دیگر محله را در نزدیکی میدان راهنمایی فعلی بعد از این حمام ساختند. یادم هست پدرم تعریف میکرد آنزمان که بهلول برای بیحجابی مردم جلوی رضاخان بلند شده بود، این حمام را داشت. میگفت آن روز که مردم را در مسجد گوهرشاد به گلوله بستند در حرم بودم.
یک دفعه دیدم درهای حرم را بستند و مسلسلها را بردند بالای بامها و همه را به تیر بستند. پدرم میگفت که در صحن جویهای آبی بود که من از ترس در آن پریدم. اصلا نمیدانستم که قرار است با جریان آب تا کجا بروم. میگفتند آن آب تا سقاخانه هم میرود، اما آن روز وقتی من از آب بیرون آمدم به میدان شهدا رسیده بودم. پدرم میگفت در روزگار جوانیاش هم در همین حمام کار میکرده و این حمام توسط خود مردم قدیمی آبکوه ساخته شده است.
کتاب «روزی روزگاری آبکوه . . .» علی دشتبان را یکبار دیگر ورق میزنم. اسنادی از محله آبکوه در آن هست که کمتر کسی به آن دسترسی دارد. نمونههایی مانند پرداخت هزینه سالیانه حمام خانوارها پس از برداشت محصول به صورت مواجب غیرنقدی مانند گندم، جو و ... و کلی روایت شیرینتر دیگرکه درباره این حمام است. سندی مربوط به حمام کهنه در این کتاب مربوط به سال ۱۳۱۷ است که قوانین جالبی از این حمام در آن نوشته شده است. در این سند رمضان حمامی خلف فرزند مرحوما... را به عنوان مسئول آنزمان حمام مشخص کرده و مشخص است که پیش از آن هم حمام فعالیت داشته است.