کد خبر: ۹۹۰۶
۱۳ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۰:۵۰

شناسنامه محله در دفتر خاطرات قدیمی‌های آبکوه

حمام بلور را که ساختند، دیگر کسی به حمام قدیمی نمی‌رفت. حاج‌تقی خدادادی و حاج‌آقا ابراهیم‌زاده مالکان حمام بودند. آن‌ها برای تبلیغ حمام، یک ماشین فولکس‌واگن گرفته بودند.

هنوز هم وقتی در کوچه‌پس‌کوچه‌های قلعه آبکوه راه می‌روید، با وجود تخریب برخی خانه‌های قدیمی، بافت سالیان گذشته آن به چشم می‌آید و آدم‌هایی را می‌بینید که خاطرات بسیاری از این محله قدیمی دارند؛ درست مثل علیرضا بابایی شصت‌و‌هشت‌ساله و صادق خجسته‌مقدم هشتاد و‌سه‌ساله که با خاطرات شیرین گذشته این محله، روزگار را می‌گذرانند.

قرارمان در مغازه‌ای واقع‌در خیابان شهیددستغیب ۱۱ است؛ مرز میان سعدآباد و آبکوه. اگر از این خیابان به‌سمت میدان راهنمایی بروید، زمین‌ها متعلق‌به اداره اوقاف است و اگر به‌سمت سه‌راه فلسطین حرکت کنید، زمین‌ها متعلق به آستان قدس رضوی است.

شناسنامه محله در دفتر آقای خجسته‌مقدم


کشاورزی و دامداری، ۲ شغل قدیمی محله

علیرضا بابایی از خاطرات دامداری پدرش در این محله برایمان تعریف می‌کند؛ از گاوداری‌ای که در‌مقابل مسجد بنی‌هاشمی قرار داشت و ملک آن متعلق‌به محمدتقی خدادادی بود. او می‌گوید: از زمانی‌که به یاد دارم، پدرم گاوداری داشت. بیشتر شغل مردم اینجا دامداری و کشاورزی بود. قسمتی از خیابان آپادانا به کارخانه قند آبکوه می‌خورد و مردم در این قسمت، گندم، جو و چغندر می‌کاشتند. ما و خانواده‌هایی مثل ما که دام داشتند، علوفه از کشاورزان می‌خریدیم.

او به واقع‌بودن کارخانه یخ شرق در خیابان شهید‌صادقی، بین شهید‌صادقی‌۱۲ و ۱۴، اشاره می‌کند و توضیح می‌دهد: آن زمان که یخچال نبود، مردم در فصل تابستان از کارخانه یخ می‌گرفتند و این کارخانه باعث آبادانی محله شده بود.

پدرم پشت کارخانه، زمینی اجاره کرده و دور آن را سیم‌خاردار کشیده بود. فصل تابستان که می‌شد، دام‌ها همان‌جا بودند و زمستان، آنها را به محلی در خیابان آپادانا می‌بردیم. کمتر از چهارده‌سال داشتم که پدرم فوت کرد. بعد‌از فوت او کار‌ها برعهده برادر بزرگ‌ترم بود، اما من به‌دنبال شغل خیاطی رفتم.

 


حاج‌رضا خیاط و یک محله

آقارضا در همان چهارده‌سالگی به‌دنبال خیاطی می‌رود و بعداز پنج سال شاگردی نزد یکی از خیاطان خیابان دانشگاه، کار یاد می‌گیرد. مغازه‌اش را در خیابان آپادانا باز می‌کند و کاروبارش سکه می‌شود. او می‌گوید: اهالی محله مرا به نام حاج‌رضا خیاط می‌شناختند. کاروبارم خوب بود. بیست‌سال در این محله خیاطی می‌کردم. صبح که می‌آمدم تا آخر شب یک‌سره کار می‌کردم. گاهی همسایه‌ها به شوخی می‌گفتند «تو کی می‌خوابی؟».

اما آدم که همیشه جوان نمی‌ماند؛ به‌تدریج سوی چشم آقارضا خیاط کمتر شد. به قول خودش، خیاطی کار جوان‌پسندی است. او که دوست ندارد عینک به چشم بزند و شبیه پیرمرد‌ها بشود، آن کار را کنار گذاشت و مغازه خواربارفروشی باز کرد.

مسافر حمام

همان‌طورکه خاطراتش را برایمان مرور می‌کند، حرف دامادی برادر بزرگ‌ترش به میان می‌آید، روزی که صدای ساز‌و‌دهل از در حمام بلند شد و بعد از مراسم حمام‌بران داماد، او را تا خانه برای شب دامادی همراهی کردند.

بابایی می‌گوید: یادش به‌خیر؛ وقتی حمام بلور ساخته شد، همه برای دیدنش آمدند. حدود چهارسال داشتم. فنسی که در خیابان شهید‌دستغیب ۳ دور زمین کشیده‌اند، فضای سابق حمام است. آن حمام تمیز با دوش‌هایی که دور‌تا‌دور فضای داخلی‌اش بود، شباهتی به حمام‌های گود و خزینه‌ای آن زمان نداشت.

این حمام را که ساختند، دیگر کسی به حمام قدیمی نمی‌رفت. حاج‌تقی خدادادی و حاج‌آقا ابراهیم‌زاده مالکان حمام بودند. آنها برای تبلیغ حمام، یک ماشین فولکس‌واگن گرفته بودند. این ماشین در میدان سعدآباد می‌ایستاد و راننده داد می‌زد: «مسافر حمام» و مردم را رایگان به حمام می‌آورد. خیلی‌ها هم برای دیدن حمام می‌آمدند.

 


شاگرد حاجی عابدزاده

پدرش مذهبی بود و اجازه درس‌خواندن به او نمی‌داد. تعریف می‌کند که نزدیک خیابان شهید‌دستغیب ۳ مدرسه اردشیر بابکان واقع بود که این روز‌ها هم فضای مدرسه باقی است.

حاج‌رضا تعریف می‌کند: حاج‌محمد خدادادی که بعد‌ها پدر همسرم شد، از پدرم پرسیده بود «چرا رضا را به مدرسه نمی‌فرستی؟» پدرم گفته بود «به مدارس شاهنشاهی برود که چه بشود! نه او را به این مدارس نمی‌فرستم.» بعد مرحوم خدادادی برای پدرم از مدارس عابدزاده گفته بود و بالاخره من در کاظمیه عابدزاده مشغول به تحصیل شدم.

بدون ثبت‌نام افراد سیگار نمی‌دادیم

حاج‌صادق خجسته مقدم که پدرش سرمقنی شهرداری در دهه ۲۰ بوده است، خاطرات شیرینی از این محله دارد، اما آنچه متفاوت از همه خاطراتش است، دفتر‌های یادداشت اوست که نام همه ساکنان قدیمی محله و نشانی‌شان در آن ثبت شده است. او به‌همراه محمد خدادادی، حاج‌محمد اعلمی، حسین غفوریان و حاج‌رضا بابایی، عضو شورای مسجد بنی‌هاشمی بودند و تعاونی مسجد را تشکیل دادند.

از همان ابتدا که کارشان را شروع کردند، با کمک اهالی و شهرداری، خیابان‌ها را آسفالت کردند. یکی از کار‌های تعاونی، توزیع اقلام مصرفی مردم بود. حاج صادق برای اینکه حساب‌و‌کتابش برای توزیع اقلام درست باشد، دفتری تهیه کرد که نام همه اهالی محل به ترتیب حروف الفبا در این دفتر ثبت و در‌کنار اسم و فامیل، تعداد اعضای خانواده و نشانی‌شان نوشته شده بود. او هنوز هم این دفتر را دارد و همان‌طور‌که آن را ورق می‌زند می‌گوید، بسیاری از این افراد فوت کرده‌اند و الان بین ما نیستند. او دفتر عکس‌داری هم دارد.

خجسته تعریف می‌کند: آن زمان سیگار کم بود و خیلی‌ها کوپنی آن را می‌خریدند و آزاد می‌فروختند. ما دفتری درست کردیم و نام سیگاری‌های محله را مشخص کردیم و عکسشان را در دفتر چسباندیم. فقط به همان افرادی که اسم و عکسشان را داشتیم، سیگار کوپنی می‌دادیم.

او می‌گوید: در آن زمان، محدوده مسجد بنی‌هاشمی و حضرت رسول (ص) با تعاونی ما بود. سال‌۶۱ در این محدوده، حدود هشتصد‌خانوار زندگی می‌کردند و جمعیت به ۳ هزارو ۳۰۰ نفر می‌رسید. تعداد ۲۶‌خانوار افغانستانی هم با ۱۱۷‌نفر جمعیت در اینجا زندگی می‌کردند.

خجسته خاطراتی هم از مرکز بهداشت امروز شهید‌قدسی تعریف می‌کند: اداره بهداشت، یک اتاق در خانه آقای اعلمی بعد‌از خیابان شهیدصادقی ۶ برای بهداری اجاره کرده بود و سه روز در هفته برای ارائه خدمات در آن حضور داشتند. کم‌کم که این محدوده آباد شد، قسمتی از زمین قبرستان را برای بهداری گرفتند؛ در آن، مرکز بهداشت احداث شد و نام اولین شهید محله را روی آن گذاشتند.

* این گزارش شنبه ۱۳ مردادماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۶۷ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44