محبوبه بلوچپور وقتی بیست سال داشت و تازه به محله بهارستان آمده بود، خودش را غریب میدانست. او از سال۸۰ از تربتحیدریه به مشهد کوچ کرد. طولی نکشید این حس غربت جایش را به حس تعلق داد. محبوبه مشتری خدیجهخانم، لوازمتحریرفروش محله شد و با خانم حسینی، بقال محله دوست شد. طی این مدت، بلوچپور روند آبادانی محله را از نزدیک نظارهگر بوده و حالا در دهه چهارم زندگیاش هنوز ساکن این محله است.
محبوبه خانم میگوید: در آن سالها برای گرفتن نان به خیابان سپاه۴۵ فعلی میآمدم. تنها نانوایی این محدوده همینجا بود و تمام مسیر خاکی؛ از جدول، جوی و آسفالت خبری نبود. زمستان که میشد، به خاطر گِلوشل ده دقیقه بیشتر طول میکشید تا از خانه به نانوایی برسم.
خانهای که برای اولینبار در مشهد در آن ساکن شدم، حدفاصل سپاه ۶۰ و ۶۲ قرار داشت. خانه نوساز دوطبقهای بود که از سال ۸۰ تا ۸۶ در آن سکونت داشتیم. بهخاطر اینکه تازه از شهرستان آمده بودم، تکوتوک همسایههای دوروبرم را میشناختم.
سوپرمارکت آقای حسینی، نبش سپاه ۶۲، تنها مغازهای بود که اطرافمان وجود داشت. او بهاتفاق همسرش ۲۴ ساعته پاسخگوی اهالی بودند. آنها تمام مایحتاج اهالی، ازجمله میوه و سبزی و انواع خوراکی را در مغازهشان داشتند.
تنها اتوبوسی که به محله میآمد، ایستگاه اولش ابتدای شهرک ابوذر بود. از خانه ما تا ایستگاه حدود پانزدهدقیقه پیادهروی داشت. آن زمان اتوبوس شلوغ و سرفاصله رسیدنش هم زیاد بود.
دختر بزرگم به مهد میرفت و برای تهیه لوازم مهدکودکش به مغازه لوازمتحریری میرفتم که همه اهالی آن را به نام مغازه خدیجهخانم میشناختند. مغازهاش بین سپاه ۵۴ و ۵۶ بود، اما حالا این مغازه خالی است.
آن روزها در محله خودمان مهدکودک نبود. دختر بزرگم، ساجده را در مهدالرضای مسجد امامخمینی (ره) در شهرک ابوذر ثبتنام کرده بودم که با خانه ما نیمساعت فاصله داشت. وقتی او را به آنجا میبردم، در مسجد میماندم و به خانه برنمیگشتم و منتظرش میشدم تا مهدش تمام شود.
* این گزارش سهشنبه یکم آبانماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۸۶ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.