علی رنجکش| قصه محله ما، ماجرای محلههای باصفای شهر خودمان است؛ کوچه پسکوچههایی که کودکیمان در آنها به دنبال توپ پلاستیکی میدویدیم و یا لیلی بازی میکردیم. دورانی که در آن غریبه و آشنا به هم سلام میکردند و روی کج نمیکردند که چشم توی چشم فلانی نشوند.
همسایه از همسایه خبر داشت و شبهای داغ تابستان به دورهمنشینیهای بیتکلف چند همسایه در حیاط خانه و زیر درخت توت میگذشت. خلاصه همه آن روزها فشرده شدهاند در خاطراتمان و آنها را گوشه ذهنمان چپاندهایم، مثل زندگیهای امروزمان که آنها را در فضای غربیلی یک آپارتمان جا کردهایم، بیآنکه بدانیم بالای سر و زیر پایمان چه کسانی زندگی میکنند، چرا که شاید قانون آنها «چاردیواری اختیاری» باشد.
اما چند روز پیش فرصتی شد تا سری به محله آبکوه بزنیم و سراغ قدیمیهای آن را بگیریم. آدمهایی که اسم و رسمشان برای خرد و کلان این محله آشناست. مثلاً به جرات میتوانیم بگوییم تقریبا تمام قدیمیها و حتی همسایههای جدید محله آبکوه، علی اصغری معروف به علی آقای خیاط را میشناسند. مردی که دلها را با محبت و مردانگی به هم کوک میزند.
نشانی دادهاند؛ «دستغیب، پشت حمام قدیمِ بلور، کنار مدرسه...» خانهاش آنجاست؛ خانهای قدیمیکه سنگهای سفید تا نیمه دیوار کهنهاش بالا رفته است.
در را علیآقا با چهرهای خندان به رویمان باز میکند. این خنده چاشنی همه چاقسلامتیهایش با مشتریها و اهل محله است. به مغازهای که در زیر زمین خانهاش قرار دارد، وارد میشویم. هنوز هم همان وسایل دوخت و دوز قدیمی، چهارپایه چوبی کهنه، اتو دستی و چرخ خیاطی کهنه، چهاردیواری محل کارش را پُر کرده است.
علیآقا بعد از آنکه لیوانهای چای را پیش رویمان میگذارد، سر صحبت را با خاطرهگویی و حرف از قدیمها باز میکند: حدود ۴۵ سال پیش بود که به این محل آمدم و خیاطی را از مدتها قبل پیش استادانی، چون حاج آقا قدیریان و همتیان فرا گرفتم. البته آنها فقط دوختودوز یادم ندادند، آنها به من درس قرآن هم میدادند. بعد از اینکه خوب این حرفه را آموختم، زیرزمین منزلم را مغازه کردم و در حال حاضر ۳۰ سال است که مشغول به فعالیت هستم.
به گفته علیآقای خیاط آن زمان (احتمالا دهه ۵۰ یا ۶۰) شمار خیاطان محلی خیلی کم بود و بیشتر خیاطان قدیمی هم در اطراف حرم و خیابان خسروی مغازه داشتند و این هم به خاطر وجود «راسته پارچهفروشان» در آن محدوده بود. همین مسئله باعث میشود تا کار اصغرآقا رونق بگیرد و همسایههایش ریش و قیچی را دست او بسپارند تا خود و فرزندانشان را نونوار کند.
قدیم اگر در کار کسی گرهای میافتاد، یک محله «یاعلی» میگفتند تا گرهگشا باشند
شنیدهام که علیآقا بانی برگزاری دورههای آموزشی قرآن در محلهاش بوده و خیلی از جوانهای امروز آبکوه پای جلسات درس او نشسته بودند و تربیت قرآنیشان را هم مدیون وی هستند.
او در این باره توضیح میدهد: آن زمان در محله آبکوه به ویژه سعدآباد جلسات قرآن خیلی کم بود و بیشتر در ماه مبارک رمضان در مساجد برگزار میشد ولی دورههای آموزشی که در طول سال فعال باشند، انگشتشمار بودند. از آنجایی که به گفته بزرگانمان، زکات علم نشر آن است، تصمیم گرفتم به اتفاق چندنفر از اهالی به صورت دورهای در منازل همسایهها دورههای آموزشی برگزار کنیم که خوشبختانه آن دورهها با استقبال خوبی مواجه شد.
این قدیمی محله تاکید دارد: محبتها و مودتهای قدیم، رنگ و لعاب بیشتری داشتند. اگر در کار کسی گرهای میافتاد، یک محله «یاعلی» میگفتند تا گرهگشا باشند، این حال و هوا این روزها در خیلی محلات کمرنگ شده اگرچه محله آبکوه هنوز به خیلی از آفتهای شهرنشینی دچار نشده است.
مغازه کوچک علی آقای خیاط هنوز نه یک مغازه خیاطی ساده بلکه محلی ثابت برای تمام اهالی برای پرسیدن سئوالات شرعی، رفع گرفتاریها و ریشسفیدی، برطرف کردن اختلافات خویشاوندی، تحقیق در امر ازدواج و پاتوق دوستان و رفیقان قدیمی است.
* این گزارش شنبه ۳ تیر ۹۱ در شماره ۱۰ شهرآرا محله منطقه یک چاپ شده است.