رضا انسان کنگعلیا قبل از اینکه ساعتسازی خودش در محله جلالیه را باز کند، پیش سه استادکار آموزش میبیند. او میگوید: آقای ساعتچی به من گفت پسرم! اگر بهدنبال شغلی تروتمیز هستی، به ساعتسازی ادامه بده.
فاطمه خوشدوست از نهسالگی پشت دار قالی نشسته و خاطراتش را با تارهای ابریشم گره زده است.او میگوید: برای من قالی زنده است و با هر رجش خاطرهای دارم. هرروز پای دار مینشینم و چه شاد باشم و چه غمگین!
این دانشآموز ۱۱ ساله که دچار آسیب مغزی شده، میگوید: هرزمان فوتبال از تلویزیون پخش میشد، گزارشگری میکردم و عین مجریها درباره بازیها صحبت میکردم. خانم مدیر پیشنهاد کرد خبرنگار مدرسه بشوم.
اشرف فیضی در نوجوانی و طی یک عمل جراحی، بینایی هردو چشمش را از دست داده است، اما دستاوردهای زندگیاش نشان میدهد که با تلاش و کوشش بسیار مانع از این شده است که جهانش در تاریکی فرورود.
سرنوشت، مسیر این زوج ناشنوا را بههم گره زد و امروز سه فرزند شنوا دارند. کاظم آقا با وجود همه چالشهایش میگوید: همین که هوش و حواسم و دستهایم سالم است، خدا را شکر میکنم.
درست نزدیک هفته دفاع مقدس، رزمنده جنگ تحمیلی اهل محله سجادیه از میان ما پر کشید و به سرای باقی رفت. جواد خدادادزاده، سرهنگ بازنشسته ارتش، اردیبهشت سال گذشته سوژه شهرآرامحله بود.
رضا انسان کنک علیا میگوید، فرماندهمان میگفت: ما در کردستان همانند دروازهبان در زمین فوتبال هستیم. درست است که یکجا مستقر شدهایم، ولی مسئولیتمان بیشتر از دیگران است.