مهدی میرزایی وقتی به جبهه رفت، هنوز پشت لبش سبز نشده بود. اما هشتسال بعد، مردی تمامعیار بود که درکنار فرماندهانی چون قالیباف، چراغچی و... سرد و گرمها چشیدهبود.
شهید حسن محمودی میگفت: غصه نخور مادر من ضدگلوله هستم. تا حالا چند توپ و ترکش در چندسانتیمتری من منفجر شده و من حتی یک خراش هم برنداشتهام.
مصطفی و مجتبی بختی، همان دوبرادر مشهدی هستند که اردیبهشت سال ۹۴، برای دفاع از زینبیه در برابر عناصر تکفیری، راهی سوریه شدند و بعد از ۷۵ روز مبارزه، به آسمان پرکشیدند.
صبح یکشنبه، بیستویکم تیرماه ۱۳۹۴ و درحالی که ۲۵ روز از ماه رمضان میگذشت، جواد کوهساری با خانوادهاش وداع کرد و برای دفاع از حرم اهل بیت به عراق رفت، او تنها ۶ روز بعد در شهر فلوجه به شهادت رسید.
ابراهیم حسن زاده میگوید: برادرم، علی اکبر هم که دو سال از من بزرگتر بود، داوطلب جنگ بود، اما پدر گفت «فقط یکی از شما میرود؛ خودتان انتخاب کنید.» قرعه انداختند و اسم من درآمد.
معصومه شیردلبایگی، همسر جانباز قطع نخاع سیدمحمد قریشی خلیلآبادی است که هنوز بعد از ۳۰ سال به انتخابش میبالد.
همسایهها و هممحلیها که ۳۰ سال است طاهره خسروی را میشناسند، میگویند: او بانوی مهربان است که علاوهبر فرزندانش، دست نوازشگر مادریاش را بر سر چهار دختر دیگر هم کشیده است تا حالا هفت فرزند داشته باشد؛ دو پسر و پنج دختر.