رمضانعلی وقت خداحافظی با دلگرمی بیوصفی گفت: «تا حالا مادرم زنده بود و نمیگذاشت که بروم، اما حالا تو قهرمان منی. از پس همهچیز برمیآیی. مملکت واجبتر از این خانه است.»
مادر شهید شاهی میگوید: غلامحسین از سیزدهسالگی به جبهه رفت. به بهانه کارنامه تحصیلی پایان سال، امضای من را گرفت و رفت. هنوز کارنامهاش را دارم.
شهربانو سلیمانی که دو فرزند شهید دارد و یک جانباز میگوید: چه دلی داشتم که جواد و مهدی و محمود هرسه با هم به خط مقدم رفتند. انگار یکی چنگ میانداخت توی قلبم و فکر و خیال دست از سرم برنمیداشت.
مادر شهید میگوید: یک روز با یکی از شهدا درددل کردم و گفتم درست نیست منِ مادر اینطور سردرگم باشم و پسرم جا و مکان نداشته باشد. به یک هفته نکشید که گفتند پیکرش پیدا شده است.
مادر شهید خراشادیزاده از خواب پرمعنایش میگوید که فرزند شهیدش به خوابش میآید و اصرار میکند «این مراسمی که میخواهید در خانه برایم برگزار کنید، ببرید در حرم برگزار کنید.»
مادر شهید احمد اسکندریفر که هیچ نشانی از فرزندش نداشت بعد از ۹ سال چشم انتظاری خواب شهید را میبیند که به او میگوید: «مادرجان، از انتظار دَرَت میآورم».
پری حشمتیفر، مادر شهید نوجوان «مهدی دهستانی» است که فرزندش در نهم دی سال ۵۷ و در روزی که به شنبه خونین معروف است، به شهادت رسید.






