محمدمعین وطنخواه ساکن محله وکیلآباد هرچه بیماریاش پیشروی کرد، او بر تلاش و قدرت روحیاش افزود. به جنگ سرنوشت رفت و اکنون در بیستوچهارسالگی، ضمن تسلط به زبان انگلیسی، پنج مقاله علمیISI نوشته که در مجلات معتبر خارجی چاپ شده است. او همواره جزو شاگردان و دانشجویان ممتاز بوده و اکنون در حال یادگیری زبان اسپانیایی است.بیماری محمدمعین پاهایش را تا حد زیادی از کار انداخته است و با ویلچر رفتوآمد میکند. دستها و چشمانش هم تحت تأثیر بیماری، کارآیی معمول را ندارند اما تلاش، اراده، انگیزه و نظم او چندین برابر افراد عادی است.
                شایانمنش که بین بچههای  بهزیستی  به خانم اکبری معروف است، تعریف میکند: خانمهای بسیج را به اردوی زیارتی قم و جمکران برده بودم که بچهها زنگ زدند و گریهکنان میگفتند  بهزیستی  گفته باید مستقل شویم و این موضوع برای ما سخت است. حق هم داشتند. دختر هجدهساله کجا برود و چطور زندگیاش را اداره کند. البته آنطور نیست که  بهزیستی  درکل رهایشان کند. حمایتهایی دارد اما کافی نیست و این بچهها هم در معرض آسیبهای زیادی قرار دارند. از فکر و خیال، شب خوابم نمیبرد و با خودم میگفتم این چه قانونی است.
                شادی هنری میگوید: پدر برای ساماندهی وضعیت نوانخانه شهرداری و احداث آسایشگاه فیاضبخش فعلی از جان مایه گذاشت؛ او باوجود معلولیت و شرایط سخت جسمانی 24ساعت شبانهروز پیگیر کار ساکنان نوانخانه بود. سپس پیگیر زمینی شد که ازسوی آستان قدس رضوی برای احداث آسایشگاه دراختیار هیئتامنا قرار داشت؛ در نوانخانه در کنار دفتر نگهبانی، اتاقی برای خودش درست کرده بود و بسیاری از شبها هم در همان اتاقک میخوابید. پدرم آنقدر روی هدفش متمرکز شده بود که به وضعیت جسمانی خودش بیتوجه بود، طوری که درست چند ماه قبل از افتتاح آسایشگاهی که بنا بود مدیرعاملی آن را به عهده بگیرد، در چهلوهفتسالگی فوت کرد.
                به سراغ یکی از مراکز نگهداری کودکان بیسرپرست و بدسرپرست رفتیم. بین فرهنگ ۳۳ و ۳۵ پلاک طلایی رنگ خیریه گلستان رضا خودنمایی میکند. از در که وارد میشویم درخت کهنسال وسط باغچه سایبان کودکان شده و میز پینگ پنگ همنشین بادهای تابستانی است. آهسته قدم برمیدارم سنگفرش این خانه پوشیده از دلهای شکسته و قلبهای زخم خورده است. مبادا با نگاه یا کلامی نسنجیده و ترحمآمیز درد دیگری بر دلشان بیندازم. با ورودم به داخل خانه یکایک بچهها بلند میشوند و سلام میکنند. 
                سارا علیخجه روایت آشناییاش با همسرش حمید ارجمند را اینگونه بیان میکند: رابطه وقتی جدی شد که دو تایی رفتیم کلاس تئاتر. ما دو نفر باید مقابل هم بازی میکردیم و آنجا بود که من اول عاشق حمید شدم. مهرش عجیب به دلم افتاد. عشق در نگاه اول بود. حمید کم کم ماجرا را فهمید و بعد او هم عاشق شد. یادم هست میآمد در ایستگاه اتوبوسی که من باید میایستادم، میایستاد و وقتی مطمئن میشد که من سوار شدهام، میرفت آن طرف خیابان و در ایستگاه منتظر اتوبوسِ خودش مینشست. ما میخواستیم با هم ازدواج کنیم  اما نمیگذاشتند. 
                حجتالاسلام مرتضی هوشیار، مدیر موسسه نغمه شکوفایی معتقد است: نگهداری از این کودکان یک وظیفه اجتماعی است و همه افراد جامعه دربرابر آنها مسئول هستند. این مرکز مردمی است و مدیریت آن هم باید مردمی باشد. اینکار یک مسئولیت اجتماعی، جهادی و دلی است. تک تک افراد جامعه دربرابر این کودکان مسئول هستند و باید به این شبهخانواده کمک کنند. باید سعی کرد در این مراکز علاوهبر رشد جسمی به مهارتآموزی این کودکان در حوزه اجتماعی، حقوق شهروندی و زندگی کمک کرد.
                نجیبه حاجیپور، سال ۱۳۵۷ در روستای چشمهپونه مشهد به دنیا میآید اما اصالتش به روستای «ماهخونیک» بیرجند برمیگردد، روستایی که همه اهالی آن کوتاه قامت هستند. قد و قامت نجیبه هم مانند پدرانش کوتاه است، یک متر و 15 سانتیمتر، این بانوی خودساخته باوجود مشکلات عدیده جسمانی و مالی، در رشته مدیریت بازرگانی مشغول به تحصیل است. او علاوه بر درسخواندن، کار هم میکند، سالها است که برای گذران مخارج زندگی تایپیست پایان نامههای دانشجویی است. نجیبه تاکنون 12عمل جراحی بر روی پاهایش انجام داده تا فقط سرپا باشد و بتواند راه برود. 
                





