حمید حقطلب در طول سالها قرائت قرآن، هدایای مادی و معنوی بسیاری دریافت کرده است، اما بزرگترین آرزوی او رفتن به مکه و تلاوت قرآن در محل نزول قرآن است. میگوید: چندین سال قبل که در یکی از جلسات قرآنی در حال تلاوت قرآن بودم، یکی از حاضران در آن مجلس تشویقم کرد و هزینه یک سفر زیارتی به کربلا را به عنوان هدیه به من داد، به برکت قرآن این سفر زیارتی نصیبم شد و توانستم در کنار حرم امامحسین(ع)، امام علی(ع) و دیگر عتبات مقدسه کشور عراق به تلاوت قرآن بپردازم اما هنوز آرزومند رفتن به مکه و تلاوت قرآن در محل نزول قرآن هستم.
پیشنماز مسجد حضرت ابوالفضلالعباس(ع) در خیابان شفیعی50، طلبه ورزشکاری است که هم لباس رزم به تن میکند و هم داور بینالمللی کاراته است. از این گذشته، خودش بارها در مسابقات استانی و کشوری بر سکوی قهرمانی ایستاده است. علاوه بر این، سیداسدا... سعادتی یکی از اعضای تیپ فاطمیون است که چندبار در سوریه و جبهه مبارزه با داعش حاضر شده است.
اصغر ده ساله بود یا دوازده ساله، درست یادش نیست، فقط میداند که یک روز پدر آنها را راهی مشهد کرد تا خودش بماند و دشتهای سرسبزی که بیهیچ منت گوسفندانش را پروار میکردند و چرخ زندگیاش را میچرخاندند. خانواده عیالوارشان در محله پایین خیابان در کوچه چهنو ساکن شدند و پدر گاهی به آنها سر میزد. اصغر در همان محله قد کشید و در گودهای کشتیاش مرام پهلوانی را یاد گرفت. حالا استاد اصغر دهقان پیشکسوت جودو را همه میشناسند.
نوجوان ورزشکار محله تا به امروز 5مقام قهرمانی کاراته مسابقات استانی و یک مقام دومی استان را کسب کرده و به عنوان یکی از گزینههای اصلی برای حضور در مسابقات کشوری کاراته معرفی شده است. اما شیوع کرونا باعث میشود مسابقات به تعویق بیفتد؛ با این حال نوجوان موفق محله در این شرایط هم به تمرین مشغول است تا پس از پایان این دوراه به مسابقات برگردد.
هادی سامانی، نانوای محله سیدرضی که 4سال دبیر هیئت بازیهای بومی و محلی مشهد بوده و 8سال است که مربیگری تیم طنابکشی استان را بر عهده دارد، معتقد است مسابقه طنابکشی و بازیهای بومی و محلی آنقدر جذابیت دارد که اگر زمینه برای انجام دادن آنها فراهم شود علاقهمندان بسیاری پیدا میشوند و با کمترین هزینه میتوان مردم را به سمت ورزشهایی شاد سوق داد.
در مسابقات بینالمللی افغانستان من در حال کشتی گرفتن با حریف بودم، غدیر هم در تشک کناری با حریف پنجه در پنجه انداخته بود. تمام هوش و حواسم به غدیر بود و بلافاصله بعد از پایان کشتی، درحالیکه از حریف شکست خورده بودم، خود را به کنار تشک کشتی غدیر رساندم و با صدای بلند گفتم: «غدیر کمرش را بگیر و بلندش کن». غدیر همین کار را کرد. سالن با این حرکت منفجر شد.
محسن سعیدی ماجرای آشنایی سرنوشتسازش را اینگونه روایت میکند: سال 80بود و به اتفاق دوستان به نمایشگاه بینالمللی رفته بودیم. در حال قدم زدن و بازید از غرفهها بودیم که پسری حدود 21 ساله مقابل من ایستاد. پرسید ورزشکاری؟ آن زمان اوج آمادگی جسمانی را داشتم و به اصطلاح روی فرم بودم. با اعتماد به نفس خوبی گفتم بله، ورزشکارم. گفت میخواهم تو را با یک ورزش جدید آشنا کنم. از او توضیح خواستم. او گفت بیسبال.