محمدعلی درزی، دانشآموز مدرسه استعدادهای درخشان شهید هاشمینژاد و رتبه 58کنکور سراسری انسانی1400 ساکن محله سیدی است. او برخلاف بسیاری از همسن و سالانش اهل مشاوره تحصیلی و کلاسهای کمک درسی پی در پی نبوده است. آنطور که میگوید با توجه به استعداد و تواناییای که در خودش میدیده در خانه برای درسخواندن برنامهریزی کرده است. ساعت درس خواندن هم برایش مهم نبوده و آموختن اولویت اولش بوده است.
همیشه نگاهم رو به آسمان بود. مادرم اسمم را گذاشته بود سر به هوا! هر پرندهای که عبور میکرد نگاهش میکردم و با خودم میگفتم کاش برای یک روز هم که شده بالهایش را به من قرض بدهد. بعدها که بزرگتر شدم و برای اولین بار با پدر و مادرم سوار هواپیما شدم همه چیز برایم جدیتر شد. از کنار شیشه هواپیما تکان نمیخوردم. محو آسمان و ابرهای پنبهای زیرپایم شده بودم. همان لحظات باعث شد که فکر ساخت پهپاد بیفتد به جانم. اما اطلاعاتی ازساخت پهپاد و هواپیما نداشتم. تمام چیزی که داشتم یک کتاب کوچک جیبی بود که از نمایشگاه کتاب مدرسه خریده بودم در آن مقدمات آیرودینامیک به زبان ساده توضیح داده شده بود. هنوز هم آن کتاب را دارم. خلاصه به وسیله همان کتاب و چند تا تیر و تخته و موتور و ملخ اولین پهپاد زندگیام را ساختم.
٢٥سال بیشتر ندارد، اما در همین سن و سال کولهباری از تجربه و خاطره روی شانههایش دارد. در کودکی به واسطه پدر و برادر کشتیگیرش به این رشته ورزشی علاقهمند میشود و پس از آن در ردههای مختلف موفق به کسب مدالهای رنگارنگ میشود. اما همه چیز به همین خوبی و خوشی پیش نمیرود و مصدومیتی ناخواسته در روزهای اوج زندگی ورزشیاش، انرژی و انگیزه او را میگیرد و از میادین دورش میکند. اما او که آدم کنار کشیدن و یک جا نشستن نبوده دوباره سرپا میایستد و این مسیر را به شیوهای دیگر طی میکند.
مصطفی طیبی دوستی دارد به نام محمد طیرانی. این 2نفر سال1390 در یک کلاس کنار هم قرار میگیرند و این شروع یک اتفاق در زندگی هر دو آنها میشود، اتفاقی که نهتنها زندگی آنها که زندگی بیش از 15تن از ورودیهای سال90 رشته مکانیک دانشگاه فنی و حرفهای ثامنالائمه(ع) را هم تحت تأثیر قرار میدهد. همه آنها 8سال بعد از روزهای آغازین دانشگاه ، در کارگاهی کار میکنند که کارش ساخت خطوط بازیافت مواد ضایعاتی است.
عبدالهادی مسیری پرفرازونشیب را برای خودش انتخاب کرد. حائری نوجوان برای مدتی از فرایند تحصیل دور ماند، اما هیچ گاه مطالعه را رها نکرد. علاقه او به تحصیل جدید هیچ گاه او را به پذیرش سیاست فرهنگی رضاشاهی نکشاند. او نوجوانی به شدت باورمند به ارزش های مذهبی باقی ماند و سخت در تضاد با تجدد آمرانه رضاشاهی قرار گرفت. او با تمام وجود خشونت فرهنگی رضاشاهی را به بهانه تجدد، با نشانه های مذهبی حس کرده بود. او به گاه نوجوانی دیده بود که چگونه مأمور رضاشاهی در ستیز با نشانه های مذهبی، خواهر چادری اش را خشونت بار تعقیب کرده است.
ماجرای کنکور دردسرساز را اینگونه روایت میکند: در آن زمان هنر، کنکور جدایی داشت. برای اینکه با روش تست زدن آشنا شوم در کنکور علوم انسانی هم شرکت کردم. آن دوران کنکور دو مرحله داشت، صبح سرجلسه حالم خوب بود، اما بعدازظهر سردرد بدی داشتم به حدی که نمیخواستم سرجلسه حاضر شوم. سردرد تأثیر خودش را گذاشت و رتبه بعدازظهرم خوب نشد. با این حال مجاز شدم، دوستانم در حال تعیین رشته بودند و به آنها گفتم برایم انتخاب رشته کنند. هنگامی که جوابها آمد دیدم رشته دینی و عربی تربیت معلم هاشمینژاد مشهد قبول شدهام.
در ابتدا اعتقاد بسیاری بر این بود که یک زن نمیتواند از عهده کار برآید اما خوشبختانه توانستم سربلند بیرون بیایم. از همان سال تاکنون دبیر نظام پیشنهادهای دانشگاه هستم. برای این مسئولیت نیز تلاش کردم و در نهایت در این زمینه سردمدار شده و از وزارت بهداشت نیز پیشی گرفتیم. علاوه بر مسئولیتهای کاری، عضو عوامل اجرایی و دبیر اجرایی همایشهای ملی نیز بودم و به همین دلیل با حوزههای مختلف دانشگاه همکاری داشتم. در جایگاه کاری خود به دنبال این بودم که مؤثر باشم.