مدافع حرم

کتابخانه فرهنگ‌سرای امت یک ساله شد
هفته گذشته در فرهنگ‌سرای امت منطقه5، جشن تولدی خاص برگزار شد. این جشن نه برای یک فرد بلکه برای کتابخانه کوچک اما فعال این مجموعه بود که سال گذشته در همین ایام افتتاح شد.
از کربلا تا سوریه در مسیر عشق بوده‌ایم!
«گروه تئاتر سلما» برآمده از مؤسسه‌ای قرآنی است که سال‌هاست معارف دینی را برای مخاطبان نوجوان و جوانش آموزش داده است. الهام فکور سال‌هاست که در قالب همین گروه، تئاترهای مذهبی را سروسامان داده و همراه با 30بازیگر نمایشی برگرفته از رویدادهای عاشورای حسینی و مدافعان حرم را به‌صورت ترکیبی نگاشته و اجرای صحنه‌ای داشته است. او نویسنده آثار مذهبی و همچنین مربی تئاتر برای فراگیران مؤسسه قرآنی است. بازیگران این تئاتر از میان خانم‌های دانشجو و طلبه انتخاب شده‌اند و بدون دریافت دستمزد تئاتر را روی صحنه برده‌اند. آن‌ها معتقدند می‌توان معارف دینی را در قالب‌های نوین هنری متناسب با ذوقیات مخاطبان امروزی ارائه داد.
جاودانگی «جاودانی»؛ شهید ایرانیِ لشکر فاطمیون
زمان رفت‌وآمدش هیچ وقت معلوم نبود. لباس بسیجی‌اش را می‌پوشید و از خانه بیرون می‌رفت. یکی 2روز پیدایش نبود و بعد از آن صبح زود خسته و کوفته به خانه می‌آمد. یکی 2ساعت استراحت می‌کرد و دوباره بیرون می‌زد. یک دقیقه توی خانه بند نبود. اقوام و خویشان به ما پیشنهاد دادند اگر محمد ازدواج کند با داشتن زن و فرزند پایبند زندگی خواهد شد. ما نیز تازه دست به کار شده و به دنبال همسر مناسب برای او بودیم که ماجرای داعش و تجاوزهای آن‌ها به عراق و سوریه پیش آمد و همه‌چیز تغییر کرد.
ادامه راه شهید با ازدواج آسان
او که دختری اهل ارومیه بود با سینی چای وارد شد. برادر بزرگ‌ترم در همان ابتدا حرف آخر را مطرح کردند و گفتند: برادرم راهش جهاد است. هنگامی که همسرم صحبت کردند دیدم چقدر دیدگاهش به من نزدیک است. آنجا بود که در یک لحظه با خودم خواسته‌ام از والدینم را مرور کردم، اینکه همیشه می‌گفتم خود صاحب‌الزمان(عج) باید برایم همسری پیدا کنند، خواستگاری در روز نیمه شعبان و...همه نشانه‌ای برایم بود. بعد از صحبت‌ها قرار شد به همراه دوستانم همان مسیر از قبل تعیین شده را رفته و بعد برای خواستگاری به ارومیه برویم. 12اردیبهشت بعد برگشت از عراق همراه برادرم و خواهرم به ارومیه رفتیم و خواستگاری کردیم.
قصه آمدن و رفتن هشتمین شهید مدافع حرم ارتش
پسرم در میان یک حلقه آتش سوخت و بدنش تکه تکه شد مثل عکس حضرت ابوالفضل که خودش خریده بود، دست‌هایش قطع شد. یک دستش از مچ و دستش دیگرش کلا  قطع شد طوری که پیکرش را با پتو جمع کردند. در مراسم تدفین که بودیم دوستان گفتند دوبار ماهواره  خبر شهادت سیدمهدی را پخش کرده است. جشن گرفته بودند که یکی از بزرگ‌ترین کادر‌های ارتش را زدیم. من از این احوالات بعد‌ها خبردار شدم.
برای من از سوریه زن بگیرید
مولاداد محمدی به‌یاد دارد که قبل از رفتن علی‌محمد به سوریه به او می‌گفت تو همه چیز داری، چرا می‌روی؟ آن‌وقت علی‌محمد طوری درباره رفتن با پدر صحبت کرد که اگر مانعش می‌شدند، انگار گناه کبیره کرده  بودند! مولاداد دوست داشت علی‌محمد را هم مثل بقیه پسرهایشان داماد کند، اما او زیر بار نمی‌رفت. این پدر صبور می‌گوید: علی‌محمد در سال‌های آخر بعد از حضور در سوریه، وقتی اصرار ما را برای داماد شدنش می‌دید، چندباری به شوخی می‌گفت برای من از سوریه زن بگیرید. اگر در ایران ازدواج کنم، آن‌وقت همسرم نمی‌گذارد برای جنگیدن به سوریه بروم.
مسجد خاوری‌ها؛ پایگاه مشهدی‌های از عراق رانده شده
مسجد ابی‌الائمه امیرالمؤمنین(ع) در محله طلاب را اهالی به نام مسجد خاوری‌ها می‌شناسند. برخی از خاوری‌ها که مدتی در عراق ساکن بودند، بعد از بازگشت به وطن این محله را برای سکونت انتخاب کرده‌اند. آن ها کم‌کم به فکر افتادند مجموعه‌ای را برای نمازهای جماعت و مناسبت‌های مذهبی شکل دهند. این‌طور که نقل است، مسجد فقیه‌سبزاری و رضوی در محدوده مفتح پیش از مسجد ابی‌الائمه امیرالمؤمنین(ع) پا گرفته بود.