شهید جواد عبداللهی در عملیات مقابله با عبدالمالک ریگی به شهادت رسید. حاج هاشم، پدر شهید، همراه با برادرش طبق وصیت خود شهید منزلش را وقف کارهای نیک کردند، اکنون خانه شهید به پایگاهی در محله تبدیل شده است که شناسایی نیازمندان و دستگیری از آنها را برعهده دارد. امروز بیش از ۱۲۳ خانواده که ۲۴۳یتیم را هم شامل میشود، زیر پوشش این پایگاه هستند.
محمدرضا داوری، مخترع و فارغالتحصیل کارشناسی ارشد رشته شیمی پلیمر است او مؤلف چند مقاله خارجی و یک کتاب است جوان دهه هفتادی محله وحید طرحها و ایدههای زیادی را تا به حال به خودش به ثبت رسانده است. حضور هفتساله در لیگ فوتبال و 4سال فوتسال حرفهای را هم به اینها اضافه کنید. محمدرضا از دوران دبیرستان تدریس میکند و 6سال کنار پدرش زنبورداری کرده و به فوتوفن آن کاملا مسلط است.
از نظر من انسانها به دو دسته تقسیم میشوند، گروه اول که از قضا اکثریت جامعه را نیز شامل میشوند، انسانهایی هستند که ذوق هنری دارند، اما نتوانستهاند آن را به ظهور و بروز برسانند. اینها همان افراد عادی جامعه هستند که احتمال دارد هنرشناسان خوبی نیز باشند، اما هنرمند نیستند. گروه دوم، آدمهایی با احساسات هنری قویتر هستند، آنها این ذوق و احساسات هنری خود را شناخته، تقویت و آشکار کردهاند و ما آنها را در جامعه به عنوان هنرمند نقاش، سفالگر، پیکرتراش، موسیقیدان و... میشناسیم.
در حقیقت قرائتخانه مکانی است که در سطحی محدودتر از کتابخانهها به لحاظ ارائه خدمات به شهروندان و بهدلیل دسترسی راحتتر راهاندازی شده است و در این مکان میتوان به نیازهای علمی افراد جامعه با اولویت افراد ساکن در مناطق مختلف شهر پاسخ داد. این مکان بهعلت اینکه میتواند محیطی آرام برای مطالعه شهروندان بهویژه در نقاط غیر برخوردار و پرجمعیت شهر ایجاد کند، از اهمیت ویژهای برخوردار است.
اینکه تو هر کوچه و خیابان چند آدم دلسوز و متعهد باشند که دلشان برای محله و آنهایی که در آن محدوده زندگی میکنند، عاشقانه بتپد و بخواهند برای پیشرفت و هویتبخشیاش قدمی بردارند، نعمتی بزرگ است. اینکه مسجد و کانون فرهنگی تبدیل شود به مأمنی دلچسب برای نو جوان ها و جوان ها، کلی بهنفع خانوادههاست. کانون فرهنگی اشرفیاصفهانی در مسجد امامسجاد(ع) با وجود متولیانی دلسوز و دغدغهمند توانسته است در دوره زمانی نزدیک به یک دهه، تحولی بزرگ در محله ایجاد کند.
در یازده سالگی 2عدد دستگاه جوجهکشی خریدم و تخم بلدرچین، مرغ، مرغ لاری و... را تولید کردم و آنها را به فروش رساندم. بعد از آن حوالی سیزده سالگی به کار نصب مودم مشغول شدم. سعی داشتم تمام حرفههای درآمدزایی را که علاقه دارم دنبال کنم و به همین دلیل در حوزههای مختلفی فعالیت کردم. مدتی را در عطرفروشی مشغول به کار بودم و حتی از نعناع عطری با رایحه خوش تولید کردم.
روزهای عجیبی بود، فیزیوتراپها برای معالجه من نمیآمدند و میگفتند که پولتان را هدر میدهید. ضمن اینکه هر فیزیوتراپی هم نمیتوانست روی عصبها کار کند و عدّهای هم میگفتند که رزومه ما خراب میشود! پس از پیگیریهای خیلی زیاد یک فیزیوتراپ تازهکار قبول کرد که مرا معالجع کند. اما گفت که نتیجه با خداست. پس از آن سه بار در روز فیزیوتراپی میشدم و هر بار یک ساعت ونیم طول میکشید.