مجتبی امیدوار به این باور رسیده است که هر قدمی برای خوبکردن حال دیگران، ارزش است و ثواب دارد و برای اینکه سوءتعبیر نشود، بلافاصله توضیح میدهد: اصلا منظورم این نیست که از ساخت مسجد و حسینیه غافل باشیم. همه اینها ارزشمند است، اما من فکر میکنم احداث یا حتی اجاره یک سالن ورزشی هم میتواند مهم و ارزشمند باشد؛ آن هم در محدودههایی که خیلی از خانوادهها وضعیت اقتصادی مناسبی ندارند و درگیر اعتیاد هستند.
بهار سادات حسینی، هنرمند جوان محله هاشمیه میگوید: دنیای هنر چالشهایی دارد که مسلما با ورود به این فضا با آنها روبهرو میشویم. ولی یک هنرمند در زندگی حرفهایش که با کلیت زندگی او در یک پیوند همیشگی وگسست ناپذیراست، یاد میگیرد و میداند که هر چالش، اتفاقی است برای تلاش بیشتر. برای من سختترین چالش کار آنجاییست که بخواهی کارت را خیلی توضیح بدهی تا طرف مقابل متوجه ارزش کارت بشود.
مسیر زندگی زهرا از روزی که در یک بازدید دانشجویی به معراج شهدا رفت تغییر بزرگی کرد. او در آن روزها علاوه بر پایاننامه درگیری فکری دیگری هم داشت و باید به اصرار خانوادهاش یک تصمیم جدی برای زندگیاش میگرفت. چند خواستگار پیگیر داشت و از طرفی خانوادهاش هم سختگیر بودند. او دوست داشت همسر آیندهاش در وهله اول با او همعقیده باشد ولی مادرش اصرار داشت درباره چند تا از خواستگارانش بیشتر فکر کند. آن روز که به معراج رفت، محمود جنگی از کارکنان آنجا روایتهای کوتاهی از زندگی تعدادی از شهیدان برایشان بازگو کرد. یک کتاب هم به آنها داد به نام «دریا دریا ستاره» . این کتاب زندگینامه شهید محمدحسین بصیر بود.
بوکسوری در رینگ مسابقات موفق است که هوشیار باشد وگرنه مشت زدن را هرکسی یاد دارد و اگر از بوکسورهای موفق امتحان هوش بگیرید خواهید دید که همگی افرادی دارای هوش بالا هستند و در مراحل زندگی از دیدن ضربه نمیترسند و با هوشیاری به قلب مشکلات میزنند. اینها نتایج کمی نیست و شاید کمتر ورزشی چنین نتایجی داشته باشد.
عیسی داداشبیگی شوکه از ماجرایی است که سروتهش را جمع کنی، یکماه بیشتر طول نمیکشد. حق دارد که حالا نخواهد حرف بزند. برادر جوان ش تا چندساعت دیگر زیر تیغ جراحی میرود تا اعضای بدنش را اهدا کند به کسانی که نیاز دارند. قبول داریم حالا وقت مصاحبه و گفتگو نیست. عیسی بعد از صحبتهای دکتر خالقی، مسئول واحد فراهمآوری اعضای پیوندی دانشگاه علومپزشکی مشهد، هنوز در شوک است؛ اینکه ابراهیم مرگ مغزی شده است و امکان بازگشتش به دنیا نیست. اولش فکر میکند کابوس وحشتناکی است که میتواند از شر آن نجات پیدا کند، اما رفتن زودهنگام ابراهیم، برگ دیگری از واقعیت دنیاست که باید با آن کنار بیاید.
حاج آقای واله یک مسلمان واقعی بود؛ تسلیم محض. از خودش اختیاری در برابر پروردگار حس نمی کرد. این حرف ها را من نه از باب اینکه پسرش هستم که از طرف شاگردی درباره معلمش میگویم. مثلا وقتی می خواست خانهاش را بسازد معمار گفته بود سقف خانه کوتاه است. گفته باید 20سانت دیگر این سقف برود بالا. او گفته بود نه. همین جوری درست کنید. به معمار گفته بود من با این کار به اندازه 20سانت جلوی آفتاب همسایه را می گیرم. هرکاری کردند نتوانستند او را راضی کنند. زمانی که می خواستند قیر گرم کنند می گفتند توی حیاط نه، همسایه ها آزار می بینند، بروید توی زیرزمین.
از کودکی مچ پسرهای فامیل و همکلاسیهایش را به زمین میچسباند. خواباندن مچ دست رقبا باعث شد او به این رشته ورزشی علاقهمند شود و از دوران نو جوان ی به فکر فعالیت در این رشته ورزشی باشد. اگر چه فکرش را هم نمیکرد یک روز با خواباندن مچ دست دیگران مدال طلای قهرمانی کشور را روی گردنش ببیند. این داستان یاسر صفرپور جوان 17ساله محله پروین اعتصامی است که تنها در مدت 3ماه آموزش و رقابت، 3مدال طلا را در مسابقات مچاندازی شهرستان کلات، استان خراسان رضوی و قهرمانی کشور از آن خود کرده است.