بیش از ۲۰ سال است که مغازه صنایع دستی در مقابل پارک کوهسنگی داریم و با وجود اینکه بیشتر دیگهای سنگی میفروشیم، اما در کنار آن ظروف سنگی دیگر مانند قندان، بشقابهای تزئینی، هاون و... که همگی تولیدی ماست نیز برای فروش وجود دارد.
در صورت نجیب مادر غمی عجیب نشسته است. غمی که از همه مخفیاش میکند و بعد از این همه سال، خودش را با مرور خاطراتش سرگرم میکند. خیلی وقتها پنهانی یک دل سیر با عکس پسرش صحبت میکند و اینطور دلش آرام میشود. معتقد است؛ این همه سال خدا صبر فراق را داده اما هنوز هم یاد پسر در ذهن و دلش جای دارد؛ رفتارهایش، کارهایش، حرفها و خندههایش. پدر هم صبورانه از مردمداری فرزندش غلامحسین میگوید، اینکه پسرش با آن سن کم هوای فامیل و دور و بریها را داشت و همیشه به دیدارشان میرفت. پسر جوان 19سالهای که در سال67 درست 40روز قبل از اعلام آتشبس جنگ ایران و عراق به شهادت میرسد.
درباره وقف زمین برای مسجد و مدرسه زیاد شنیدهایم، اما وقف زمین برای کتابخانه کمتر اتفاق افتاده است. روایت این هفته ما وقف مال برای ترویج فرهنگ مطالعه در یک منطقه پیرامونی است.
تعریف کتابخانه امیرحسین فردی را زیاد شنیده بودم؛ مجموعه مردمی و خودجوش در طبرسیشمالی که به همت چند جوان جهادی پا گرفت و زیرنظر هیچ سازمانی نیست. در ابتدای تأسیس، کتابها اهدایی بچههای محله بود و نیازشان به مطالعه را تأمین میکرد. اکنون 12سال از آن روزها میگذرد و مجموعه به همت همان گروه خودجوش و جوان ان جهادی کارش را ادامه میدهد، البته با 10هزار جلد کتاب و 3هزار عضو.
فوتسال بانوان خیلی بیشتر از فوتبال دیده میشود و راه پیشرفت آن با توجه به محدودیتهایی که خانمها دارند بیشتر است. در شهر مشهد بانوان نمیتوانند به راحتی فوتبال بازی کنند، ولی فوتسال را میتوانیم داشته باشیم. میتوانیم راحت برویم سالن و تمرینات بدنسازی و توپی داشته باشیم. هستند کسانی که علاقهمند به فوتبال باشند و بخواهند کار کنند، ولی شرایطش نیست، اما فوتسال خیلی راحتتر است. هم پذیرش آن برای خانوادهها بیشتر است، چون میدانند فرزندشان در یک فضای امن و راحت ورزش میکند و هم برای ما مربیها، چون راحتتر میتوانیم با بچهها کار کنیم.
احمد قیطانی متولد سال١٣٦٨ مربی دلسوز بچههای مستعد محله کشاورز است. او کودک پرشر و شوری بوده که از دیوار راست هم بالا میرفته، پرانرژی، بازیگوش و پرجنب و جوش! خستگی برایش معنایی نداشته.
طاهره امینی متولد 1364در مشهد است. از چهارسالگی در گلشهر زندگی میکند. در خانوادهای هنرمند و دست به قلم و بوم بزرگ شده اما تنها فرد خانواده است که دغدغه و کارش هنر است و توانسته در این زمینه تحصیل کند. سالهای طولانی جنگ در افغانستان باعث شده است تا خانوادهاش به ایران مهاجرت کنند. او میگوید: «از همان کودکی زمانی که قلم و کاغذ پیدا میکردم اولین کارم کشیدن نقاشی داستانهایی بود که خوانده بودم.»
مثل خیلیهای دیگر، عشق فوتبال بود. اوایل همهچیز جنبه تفریح و سرگرمی داشت، اما رفته رفته ماجرا برایش جدی شد. عشق به فوتبال و فوتبالیست شدن در رگ و خون بیشتر پسر بچههاست، اما جهتدهی درست علایق، نتیجهاش را شیرین میکند؛اینکه مسیر آینده را از کودکی مشخص میدانی و با هدف گام برمیداری. حالا استعداد و پشتکار را هم کنارش بگذاری موفقیت حتمی میشود. سجاد عادلیپور از آن دسته ورزشکارانی است که فوتبال را مثل خیلی پسربچههای محلات کمبرخوردار شهر از زمینهای خاکی محل زندگیاش شروع کرد.