بهار سادات حسینی، هنرمند جوان و باذوق محله هاشمیه است که از همان دوران کودکی علاقه خاصی به نقاشی و هنر و طراحی داشته و دارد. او لیسانس هنر دارد و سالهاست که در زمینه طراحی مکانهای عمومی و طرحهای خلاقانه فعالیت دارد. او برای اینکه بتواند در این راه قدم بردارد و کارش را به دیگران معرفی کند راه سختی را طی کرده و هنوز به قول خودش اول راه است. شاید بارها طرحهای خلاقانه او را در منطقه 9 دیده باشید.
از همان دوران کودکی و قبل از ورود به مدرسه نقاشیکردن یکی از اولویتهای بهار بوده و از هر زمانی حتی کوتاه برای نقاشیکردن استفاده میکرده است اما خانواده نقاشیکردنش را چندان جدی نمیگرفتند. این هنرمند میگوید: «به نقاشی علاقه زیادی داشتم، در همان عالم کودکی مدادرنگیهایم را بیشتر از اسباببازیهایم دوست داشتم. هر زمان که میخواستم با دخترهای فامیلمان بازی کنم، چون کوچکتر از آنها بودم داخل بازیشان راهم نمیدانند. میگفتند او کوچک است بازیمان را خراب میکند. به همین خاطر بیشتر از هر زمان دیگر به نقاشی پناه میبردم.» بازی به جای نقاشی برای او سبب شد تا علاقهاش چند برابر شود.
در همان عالم کودکی مدادرنگیهایم را بیشتر از اسباببازیهایم دوست داشتم
بسیاری از هنرمندان در خانواده خود هنرمندی دارند و آنها بهواسطه خانوادهشان، پدر، مادر یا حتی خواهر و برادرشان به این سمت سوق پیدا میکنند. این در حالی است که هیچ کدام از خانواده حسینی علاقهای به هنر نداشتند و کار هنری انجام نمیدادند. او در این باره برایمان توضیح میدهد:« پدرم در و پنجرهساز ماهری بود و همیشه کارهای خیلی قشنگی با آهن انجام میداد، به عنوان مثال روی در و پنجرهها فرم گل و پرنده را بسیار زیبا با آهن جوشکاری میکرد و نقش میداد اما با نقاشیکردنم مخالف بود و دوست نداشت نقاشی کنم. بعضی زمانها مینشستم و کارهای پدرم را میدیدم. شاید دیدن این کارهای پدرم هم سبب شده بود که من هنر را دوست داشته باشم. علاوه بر کشیدن تابلو نقاشی، خلقکردن مجسمه با گِل هم برایم لذتبخش بود.»
بیعلاقگی پدر به نقاشی بهار بدان معنا نبود که از خرید وسایل نقاشی برایش کوتاهی کند، بلکه پدرش هر گونه کتاب یا وسیلهای را که لازم داشت در اختیار او قرار میداد. تمام این عوامل دست به دست هم میدهد تا علاقه او به نقاشیکردن هر روز قوت بیشتری بگیرد و بهار بیشتر به سمت هنر گرایش پیدا کند.
روحیه هنری حسینی در مدرسه رشد پیدا میکند و به عبارتی شکوفا میشود. زنگهای هنر به بهترین ساعتها برای او تبدیل میشود. حسینی به یاد روزهای مدرسه و هنر میافتد و از آن روزها برایمان اینگونه تعریف میکند:« هنگامی که وارد مدرسه شدم بهویژه از دوران راهنمایی به بعد هنر برایم بهترین ساعتهای درسی بود. در دوران ابتدایی هم بهترین نقاشی را در کلاس میکشیدم. همکلاسیهایم هنگامی که میدیدند نقاشیام خوب است میخواستند که نقاشی آنها را بکشم و این برایم بسیار لذتبخش بود.»
او کشیدن چهره را بسیار دوست داشته و حتی در آن دوران کودکی الگوهای نقاشیاش اجسامی بودند که در اطرافش وجود داشتند.
بهار مانند اسمش پر از ذوق سرزندگی است و عاشق رنگهاست. او به خاطرههای دوران مدرسهاش برمیگردد و توضیح میدهد:« در دوران دبستان شاید فقط قشنگ و جذاب بودن رنگها برایم جالب و سرگرمکننده بود. هنگامی که پدرم علاقه مرا به رنگها و نقاشی دید برایم یک جعبه مداد رنگی فلزی خرید که خیلی خوشحال شده بودم. این هدیه انگار بیشتر مرا مصمم کرد که نقاشی کنم و هنر را ادامه بدهم.
دوران راهنمایی خیلی بیشتر کار نقاشی انجام میدادم، بهویژه برای ساخت عروسک. یادم هست در همان دوران راهنمایی مسابقه طراحی عروسک داشتیم. چند روز به این فکر میکردم که خرگوشی که طرح آن را در ذهن دارم با چه پارچهای درست کنم تا بالأخره پارچه را انتخاب کردم. روزی که خانوادهام در منزل نبودند کاپشن نو خواهرم را برداشتم و خرگوشم را دوختم. در آن مسابقه نفر اول شدم و کلی ذوق زدم اما وقتی مادر و خواهرم متوجه شدند که کاپشن نو را پاره کردهام، با من کلی دعوا کردند البته توجیهم این بود که الان تابستان است و این کاپشن استفاده نمیشود.»
بازیگوشیهای بهار تمامی نداشته و این اولین یا آخرین نبوده است. او با تور، پارچه و کارتن برای خودش جامدادی درست میکند، اما دیگر کارهایش برای خانوادهاش طبیعی شده است و کمکم هر بار که چیزی را خلق میکرده آنها هم استقبال میکردند.
بهار علاوهبر نقاشی، قلم قوی و خوبی هم دارد. از گوشه ذهنش خاطرهای درباره نوشتن دارد و تعریف میکند:« در دوران راهنمایی بودم که دلنوشتهای برای یک شهید نوشتم. آن زمان داییام تازه شهید شده بود و در آن حال و فضا بودم و برای شهید مطلبی نوشته بودم. این نوشتهام را ابتدا پدرم پیدا کرد و آن را به مادرم نشان داده بود. آنها تصور کردند که دچار افسردگی شدهام، مادرم با آن متن به مدرسه میآید و به معلمها نشان میدهد. آنها به جای تشخیص افسردگی تشویقم کردند.»
دبیر علوم هنگامی که متن او را میبیند بسیار تشویقش میکند و با مادر بهار صحبت میکند و او میگوید که اجازه بدهد بهار بیشتر در زمینه هنر و نویسندگی فعالیت کند.
حسینی هنگامی که به دبیرستان میرسد رشته تحصیلیای را انتخاب میکند که باز هم به علاقهاش نزدیک نبوده است. او توضیح میدهد:« برای انتخاب رشته خانوادهام دوست نداشتند که هنر را انتخاب کنم. به همین دلیل رشته خیاطی و سپس حسابداری را انتخاب کردم. با آنکه هیچ علاقهای به این رشته نداشتم. پدرم برای اینکه بتوانم در درسهایم پیشرفت کنم در مؤسسه آموزش کامپیوتر ثبتنامم کرد. آنجا به طور اتفاقی متوجه شدم که کلاسهای نقاشی هم در این مؤسسه برگزار میشود. به دور از چشم پدرم در این کلاسها ثبتنام کردم اما به پدرم گفتم که کلاس فوقالعاده دارم و در این کلاسها شرکت میکردم. البته این ترس را داشتم که پدرم متوجه کارم شود.»
این بانوی هنرمند محله ما در کلاسهای نقاشی ثبتنام میکند و از همان اول اصرار داشته که برخلاف دیگر هنرجوها که از مقدمات شروع میکنند، کشیدن چهره را به او آموزش بدهند. او در این باره بیان میکند:« استاد هنر قبول نمیکرد که بخواهم در اولین جلسهها و بدون گذراندن مقدمات چهره بکشم. آنقدر اصرار کردم تا قبول کرد و کاری برایش کشیدم، آنجا بود که متوجه شد سطحم بالاتر از دیگر هنرجوهاست و قبول کرد. بعد از 12روز کار در کلاس هنر با رنگ روغن اولین تابلو که اولین تجربهام بود را کشیدم. نقاشی دختری کرد، آنقدر تابلو زیبا شده بود که مدیر مؤسسه که فامیلش خانم «مجرد» بود آن را خرید. ذوق کردم از اینکه کارم مورد استقبال قرار گرفته است. مصممتر شدم تا کارم را با جدیت بیشتری ادامه بدهم.»
حسینی بعد از این ماجرا پولش را صرف خرید رنگ و وسایل میکند و چند ترم در همان مؤسسه نقاشی را آموزش میبیند و مدارکش را میگیرد.
تجربههای مختلف در زمینه نقاشیکردن و گذراندن دورههای مختلف او را حسابی در کارش باتجربه کرده است و حالا حرفی برای گفتن دارد. شنیدهاید که میگویند ذکات علم آموختن آن به دیگران است، بهار این جمله را سرلوحه کارش قرار داده و مدتی را به آموزش دادن هنرجویان پرداخته است.
او میگوید:« آنقدر در زمینه نقاشی با روغن کار کرده بودم که در خودم این توانایی را میدیدم که به دیگران آموزش بدهم از اینرو مدتی در منزلمان هنرجو قبول میکردم و آنچه آموخته بودم را آموزش میدادم. در نوع خودش تجربه خوبی بود این کار را با علاقه و عشق انجام میدادم و از اینکه میدیدم هنرجوها پیشرفت میکنند لذت میبردم.» او از سال 86شروع به تدریس نقاشی کرده است.
خانواده که میبینند بهار علاقهای به رشته تحصیلیاش ندارد به او اجازه میدهند که در رشته دلخواهش یعنی هنر ثبتنام کند و توضیح میدهد:« تغییر رشته دادم و در دانشکده فنی و حرفهای ثبتنام کردم. در آنجا هم درسهایم خوب بود و پیشرفت داشتم بالأخره به آرزویم که تحصیل در رشته هنر بود رسیدم. رفتن به کلاس نقاشی و تحصیل در زمینه هنر دریچه تازهای را برایم باز کرده بود. حالا میخواستم رشتههای مرتبط با هنر را مانند طراحی امتحان کنم. دوست داشتم محیطی را به من بدهند تا آن را تغییر بدهم و از شکل قدیمیاش که دیگر قابل استفاده نبود چیز جدیدی خلق کنم.»
عشق بهار هنرمند به تغییر دادن اشیا و خلق شیء جدید گاه برایش دردسرهایی را هم به همراه داشته و به همین سادگیها نبوده است. هنگامی که میخواهد این ماجرا را برایمان تعریف کند یک لحظه خنده از صورتش محو نمیشود و تمام صورتش غرق خنده میشود. او میگوید: «در خانه تنها بودم و با خودم گفتم داخل تلویزیون چه میتواند باشد. با پیچگوشتی به جان تلویزیون افتادم. وقتی جعبه آن را باز کردم قالب تلویزیون را دیدم که پر از مدارهای رنگی است. رنگهایی را که دوست داشتم در کنار هم قرار دادم و تلویزیون را به برق زدم. تلویزیون صدای هلیکوپتر میداد، زود از برق کشیدم و زمانی که خانوادهام آمدند وانمود کردم که مشغول درس خواندن هستم.
تا 4یا5سال بعد جرئت نکردم که بگویم این دست گل را من به آب دادهام
زمانی که پدرم تلویزیون را به برق زد دوباره همان صدا آمد و تلویزیون سوخت. تا 4یا5سال بعد جرئت نکردم که بگویم این دست گل را من به آب دادهام. البته این اتفاق برایم درس عبرت نشد و همین بلا را سر جاروبرقی و رادیو هم درآوردم، اما خدا را شکر آنها خراب نشدند، بلکه نقصی که داشتند هم برطرف شد.»
او با این همه عشق و علاقه به طراحی در دانشگاه رشته گرافیک را انتخاب میکند تا بتواند به آرزوهایش برسد.
حسینی به دنبال محیط کاریای بود تا بتواند ایدهها و طرحهایش را رنگ حقیقت بدهد. در همین جستوجوها متوجه میشود که مسئولان سد چالیدره برای کارهایشان نیاز به طراح دارند. برای ارائه کارش به مدیریت چالیدره و خواسته آنها از طراحی، راهی آنجا میشود.
او توضیح میدهد:«آنها طرحهای مختلفی برای سد داشتند از جمله میخواستند قایق قدیمیای که داشتند بازسازی کنند. زمانی که آنها از طرحشان صحبت کردند متوجه شدم که من بهتر از آنچه میخواهند میتوانم ارائه کنم. طرح مورد نظرم را درباره قایق و در قالب ماکت آماده کردم و تحویل دادم مدیریت آن مجموعه بسیار از کارم خوشش آمد و استقبال کرد چند طرح دیگر را هم ارائه کردم، اما هر بار عدهای که سنوسالی از آنها گذشته بود به نوعی در کار سنگ میانداختند و اجازه کار نمیدانند. تا اینکه آخرین بار به مدیر مجموعه گفتم تصمیم خودتان را بگیرید که کار را میخواهید انجام بدهم یا نه. بعد از آن بود که کارم را شروع کردم و حدود دو سال وقتم را صرف بازسازی این قایق کردم.»
اگر گذرتان به سد چالیدره افتاده باشد به طور حتم قایق را دیدهاید. قایق بازسازی شده توسط حسینی یکی از شاخصترین کارهای او در زمینه طراحی است.
حسینی درباره کشتیای که بازسازی کرده خاطره خوبی دارد و در اینباره توضیح میدهد:« بهترین کار و سنگینترین کاری که تا بهحال انجام دادهام مجموعه چالیدره بوده است. مدیر چالیدره مشتاق بود که این پروژه زودتر به سرانجام برسد اما همانطور که اشاره کردم برخی سنگاندازیها و مخالفتهایی وجود داشت که مانع پیشرفت کار میشد. تمام تلاشم را کردم تا پاسخ خوبی به اعتماد ایشان بدهم.
در این پروژه آقای سلیمانی، همکار من، هم کمک کرد و نقش بسزایی در پیشبرد این پروژه داشت. برای اینکه کشتی روی آب بماند محاسبات و اموری لازم بود. او بسیاری از محاسبات و کارهای دریانوردی و کشتی را میدانست، من را راهنماییکرد و در ساخت اتاق کروز کمک کرد. روزی که کروز را روی دریاچه گذاشتند هیچ وقت از خاطرم نمیرود، لحظهای تاریخی برایم بود زیرا کروز بدون ذرهای خطا صاف روی آب قرار گرفت. آنجا توانستم خودم و کارم را ثابت کنم و پاسخ اعتماد مدیریت را بدهم. بعد از آن کار هم مدتی در دیگر پروژههای چالیدره کار کردم.»
حسینی بعد از بازسازی قایق تفریحی و حتی همزمان با آن کارهای بسیاری را انجام داده است که در این باره برایمان میگوید:« برای مهدکودکهای زیادی نقاشی کشیدم، تندیسهای کارتونی ساختم، طراحی داخلی برای مجموعهها و حتی منازل انجام دادهام. همه تصور میکنند حالا که من طراح هستم و ایدههای مختلف دارم پس خانهام باید متفاوت باشد اما آنقدر در این مدت برای دیگران طراحی کردهام که هیچ وقت نوبت به خودم نرسیده است.
حتی اگر کار برای دیگران باشد آن را دوست دارم و انجام دادنش برایم لذتبخش است.» شاید باورتان نشود، اما از همان لحظه ورودش به دفتر شهرآرا محله برای چیدمان اتاق، میزها، صندلی و...ایده داشت که چطور آنها را از این حالت قدیمیشان خارج و شکلی جدید به آنها بدهد.
بیشک هنرمندان بهویژه بانوان هنرمند جوان با چالشهایی روبهرو هستند این پرسشمان را با حسینی در میان میگذاریم او پاسخ میدهد:« دنیای هنر چالشهایی دارد که مسلما با ورود به این فضا با آنها روبهرو میشویم. ولی یک هنرمند در زندگی حرفهایش که با کلیت زندگی او در یک پیوند همیشگی وگسست ناپذیراست، یاد میگیرد و میداند که هر چالش، اتفاقی است برای تلاش بیشتر. برای من سختترین چالش کار آنجاییست که بخواهی کارت را خیلی توضیح بدهی تا طرف مقابل متوجه ارزش کارت بشود. از سوی دیگر باید آنقدر قدرتمند عمل کنی که همه به عنوان بانوی هنرمند جوان کار تو را بپذیرند.»
یک هنرمند در زندگی حرفهایش که با کلیت زندگی او در یک پیوند همیشگی وگسست ناپذیراست، یاد میگیرد و میداند که هر چالش، اتفاقی است برای تلاش بیشتر
حسینی اشاره میکند که گاهی در کار برخی افرد قدرتمند و بانفوذ به راحتی طرحها و ایدههای هنرمندان جوان را با کمی تغییر به نام خود ثبت میکنند و این تلخترین قسمت کارهای هنری است.
این بانوی هنرمند برای طرحها و ایدههایش بیشتر به دانستههای خود تکیه دارد و از منبع خاصی الهام نمیگیرد. حسینی در این باره بیان میکند:« پشتوانههای فکری و ذهنی، مطالعه و رویدادهای مختلفی که در زندگیمان تجربه میکنیم هر یک مسلما تصاویر ذهنی میسازند و حتی تغییراتی در روحیات و تصاویر ذهنیمان ایجاد میکنند که همه این عوامل میتواند منبعی برای ایدهها و طرحهای خلاقانه باشد.»
او برای اینکه طرحهای بهروز برای محیط اطرافش ارائه کند سایتها را دنبال میکند و با علم روز جلو میرود. حسینی میگوید:« هنگامی که سطلهای زباله، سرویسهای بهداشتی عمومی و...را میبینم با خودم میگویم این مکانها و وسایل میتوانند با طراحی جدید شکیلتر به نظر برسند.»
برای او بسیار مهم است که کارهایش درک شود و برای هنرش جایگاه واقعی را در نظر بگیرند. حسینی در این باره میگوید:« انتفادپذیر هستم، اما روی طرح یا کاری که انجام میدهم تعصب دارم التبه نه تعصب بیخود. بعضی اوقات که گروهی از افراد که هیچ سررشتهای از هنر یا طراحی ندارند کار را به مسخره میگیرند برایم تحملناپذیر است. دوست دارم اثری را که خلق میکنم دیده شود.»
او میخواهد کمی دست هنرمندان باز باشد تا اثرهای بیشتری بتوانند خلق کنند و شهر از حالت سفید و خاکستری در بیاید. هر چند به نظر او در حال حاضر وضعیت هنری شهر نسبت به سالهای گذشته خیلی بهتر شده است اما هنوز هم در کارهای خلاقانه و ایدههای جدید شهری جا برای کار کردن وجود دارد. او معتقد است که از هنرمندان بیشتر میتوان برای زیبایی شهر حتی برای گردشگریکردن شهر استفاده کرد.