لیلا دهقانی همان کسی است که نگذاشت همسرش پس از ورشکستگی کمر خم کند و در کارگاه خیاط یاش را برای همیشه ببندد. به پیشنهاد او تمام ابزار و وسایل را به خانه کوچکشان آوردند و خانه را تبدیل به کارگاه کردند. بچهها هم کنار پدر و مادرشان بودند و یک گروه قوی تشکیل دادند. چند ماه سخت را پشت سر گذاشتند تا پس از ساعتها بیوقفه کار کردن و شببیداری کشیدن حسابشان را با طلبکارها صاف کردند، بعد هم در همین خانه کارشان را ادامه دادند. علاوه بر این، حالا برای خانمهای محله هم اشتغالزایی کردهاند و 18نفر به واسطه لیلا خانم مشغول به کار خیاط ی شدهاند.
حسینی که پیش از این مجری برنامههای کودکانه بوده و فرزندان محله سیدی در برنامههای مختلفی که در منطقه برگزار شده است، او را به نام عمو میشناسند، حالا طرحی نو در انداخته است. او به خیابان سبحان و محله خلج آمده است تا با کمک مردم محله یک کار و کسب محلی راه بیندازد.
حسینی تأکید میکند که هدف او از اجرای این طرح اشتغالزایی و کمک به اقتصاد خانوادههای ضعیف منطقه است و از سودی که قرار است از این کار کسب کند، میخواهد کارش را گسترش بدهد تا تعداد بیشتری شاغل شوند.
کرونا برای برخی خانوادهها بهانهای شد تا خیلی از مهارتهای زندگی را یاد بگیرند که تا پیش از این ایام در آن تخصص نداشتند. خانواده جواد برغمدی یکی از نمونههای موفق در این زمینه است که بهدلیل رعایت نکات بهداشتی در محله زبانزد شده است. البته این خانواده را به نمایندگی از همه آنهایی آوردیم که چالشها و تنشهای این ایام را به آرامش تبدیل کردند.
بیش از آنکه حرفه یا شغل باشد، هنر است. در این هنر صبر، علاقه و خلاقیت حرف اول را میزند. کسی که با قیچی و کاغذ گراف بهسراغ پارچه میرود و بعد از بُرش آن با نخ و سوزن و چرخ خیاط ی لباسی زیبا تحویل مشتری میدهد. خیاط محله رضاییه یکی از همان افرادی است که از حدود 13سالگی با هنر خیاط ی آشنا میشود و زیر نظر استادان خیاط ی شاگردی میکند تا فوت و فن کار را یاد بگیرد. هاشم بصیرت 15سال اخیر را در همین محله رضاییه بوده و اینجا برای هممحلیها خیاط ی میکند. حالا خودش کارگاه خیاط ی کوچکی دارد و مستقل کار میکند. زنانهدوز است و همسر و خواهرش همکاران او هستند و کار اندازهگیری را انجام میدهند.
فرشته قندریز ساکن محله پروین اعتصامی تا به حال بانوان زیادی را کتابخوان کرده است. هر بار که او به کتابفروشی میرود دست پر باز میگردد و برای جمع کوچک کتابخانهاش دوستانِ مهربان دیگری میخرد. معتقد است که این کار برکت به مال و زندگیاش میدهد. اگرچه هزینه صرف میکند، اما به جای آن رزق معنوی نصیبش میشود. اول سعی میکند آنها را خودش بخواند و بعد به دیگران توصیه کند! شوقِ خوانِش و فهم تازه در وجودش بیکار نمینشیند و دوست دارد دیگران را به آن دعوت کند.
معصومه صالحآبادی شبیه همه زنان کارمند شب قبل، ناهار روز بعدش را پخته و خانهاش جمعوجور است. از وقتی که خانهاش مستقل میشود، میآموزد خودش است و خودش! یاد میگیرد که چطور غذا بپزد و ظرف بشوید. تکیه میکند به کابینت کنار گاز و ناهارش را میپزد. بیشتر وقتش را به مطالعه میگذراند تا شاید آموختههایش گرهگشای یکی از دانشآموزانش باشد. او امید بچههاست. وقتی کودکی که روی ویلچر مینشیند میبیند که معلمش هم وضعیت او را دارد به این خوشحالی میرسد که من هم میتوانم. حتی یکی از دانشآموزانش به او میگوید: «خانم وقتی شما را دیدم آنقدر خوشحال شدم که شما هم مثل منی.»
شب تاسوعای سال1360در چهارراه راهنمایی صدای شلیک چند گلوله شنیده میشود. چند نفر از شهروندان و مغازهداران اطراف چهارراه بعد از تیراندازی خودشان را به خودروهای بچههای سپاه که توسط منافقان تیرباران شده بود میرسانند تا جان مجروحان حادثه را نجات دهند. با دیدن این منظره افرادی که در وسط چهارراه جمع شدهاند با شعار مرگ بر منافق و مرگ بر وطنفروش این حرکت جنایتکارانه و تروریستی را محکوم میکنند. شاید خیلیها باور نکنند یا ندانند که در تاسوعای سال1360 برابر با 14آبانماه در چهار راه راهنمایی مشهد خودرو پاسداران توسط منافقین هدف حمله قرار گرفته است. در این حمله 3سرنشین از 4نفر که داخل خودرو حضور داشتند به شهادت رسیدند.