قهرمان

دختر رزمی‌کار مهدی‌آبادی سه اتوبوس عوض می‌کند تا به باشگاه ورزشی برسد، اما دست از رویاهایش نمی‌کشد
کوثر سالاری، دختر جوان مهدی‌آبادی است که سختی‌های بسیاری را به جان خریده تا در رشته ورزشی مورد علاقه‌اش یعنی کیک بوکسیگ موفق شود. به قول خودش از بچگی شیفته هنرهای رزمی بوده است. او تابستان سال 1394 با شرکت در دوره آموزشی کیک بوکسیگ در مسجد با این ورزش آشنا می‌شود و با سختی بسیار موفق می‌شود تا باز هم در این رشته آموزش ببیند. حالا آرزو دارد تا هرچه زودتر مدرک مربیگری بگیرد و مسیر سختی را که پشت سرگذاشته است برای دیگر دختران هم‌محله‌ایش هموار کند.
نوجوان محله طلاب مدال طلای شمشیربازی کشور به گردن آویخت
هانیه رضایی دختر پرتلاشی است که زندگی‌اش در ورزش خلاصه می‌شود و می‌خواهد درس و شغل آینده‌اش هم در همین جهت باشد.سروکله اولین شمشیر در زندگی هانیه که به قول خودش حتی بلد نبود چاقو را به‌درستی دست‌بگیرد، از 2سال پیش پیداشد. دیر بود، اما آن‌قدر شیفته‌اش شد که توانست با 2سال تمرین نفر اول مسابقات شمشیر‌بازی کشور شود و زمستان سال1399 مدال طلا را به گردنش بیندازد.
کاراته اعتماد به نفسم را بیشتر می‌کند
دو یا سه ساله بودم که مادر من را همراه خودش به سالن ورزشی فرهنگ‌سرای غدیر می‌برد تا ورزش کند. 5سال داشتم که با مادر ژیمناستیک را شروع کردم. ژیمناستیک بدن را انعطاف‌پذیر می‌کند و راحت‌تر می‌توان ورزش‌های رزمی را آموخت. بعد از آن کاراته را شروع کردم و تا نه سالگی ادامه دادم. بعد از گرفتن کمربند بنفش مدتی کاراته را رها کردم و به دنبال والیبال رفتم. در این مدت که والیبال کار می‌کردم خیلی قد کشیدم و پدر پیشنهاد داد که والیبال را دنبال نکنم. دیدم حرف پدر منطقی است و اگر این قد کشیدن ادامه پیدا می‌کرد می‌توانست مسیر آینده زندگی‌ام را تغییر دهد برای همین دوباره به سراغ کاراته رفتم.
در سودای پیراهن تیم ملی
بعد از حضور موفق در رقابت‌های استانی، جواز حضور در مسابقات کشوری دوچرخه‌سواری کوهستان را به دست آوردم که در پارک چیتگر تهران برگزار می‌شد. در آن رقابت ها مقام دوم انفرادی و مقام قهرمان ی تیمی را کسب کردیم. مرحله بعدی مسابقات کشوری 23تیرماه امسال است. امیدوارم بتوانم با درخشش در این مسابقات پیراهن طلایی تیم ملی را بر تن کنم.
زندگی بیست با نخاع بیست درصدی
روزهای عجیبی بود، فیزیوتراپ‌ها برای معالجه من‌‌ نمی‌آمدند و می‌گفتند که پولتان را هدر می‌دهید. ضمن اینکه هر فیزیوتراپی هم‌‌ نمی‌توانست روی عصب‌ها کار کند و عدّه‌ای هم می‌گفتند که رزومه ما خراب می‌شود! پس از پیگیری‌های خیلی زیاد یک فیزیوتراپ تازه‌کار قبول کرد که مرا معالجع کند. اما گفت که نتیجه با خداست. پس از آن سه بار در روز فیزیوتراپی می‌شدم و هر بار یک ساعت ونیم طول می‌کشید.
تخت‌گاز تا قهرمانی
همین‌که یک دور با او زدم، گفت شما به درد این رشته نمی‌خوری. بعد از 8سال رانندگی و گرفتن مقام‌های متعدد استانی، این حرف مثل آب سردی بود که روی سرم ریختند. برایم خیلی سخت بود، اما ناامید نشدم. پرس‌وجو کردم ببینم فرد دیگری هم هست که آزمون بگیرد و گواهی‌نامه حضور در مسابقات کشوری را بدهد. مرحوم سعید اعرابیان را معرفی کردند.
دهم دی؛ روزی که مشهد به خون نشست
نانوایی‌ها، بقالی‌ها، کارگران وکارمندان و همه و همه مثل یک روز عادی به کار مشغول شدند اما روز یکشنبه ۱۰دی سال ۵۷ همه چیز عادی نبود.