میز کوچکی داخل مسجد هنرمند است و دور تا دور آن شماره محمد زرگران نوشته شده که افراد برای کمک در هر زمان از شبانهروز میتوانند با او تماس بگیرند. او کارهای خیرش را از سال 85 با زیرپوشش گرفتن 20 خانوار آغاز کرد و اکنون نه تنها در محله خود که به حاشیه شهر و روستاهای اطراف هم خدمترسانی میکند.
خرید بازی فکری، برای مردم جزو واجبات نیست بنابراین حاشیه سود زیادی ندارد و فقط کسانی میتوانند در این شغل دوام بیاورند که دغدغههای فرهنگی داشته باشند. در واقع من و خانوادهام که در این فروشگاه سرمایهگذاری کردهایم بیشتر از دغدغههای مادی به این فکر میکنیم که آینده کشور به دست کودکان ساخته میشود و از اینکه در کنار این قشر باشیم لذت میبریم.
نوجوان ورزشکار محله تا به امروز 5مقام قهرمانی کاراته مسابقات استانی و یک مقام دومی استان را کسب کرده و به عنوان یکی از گزینههای اصلی برای حضور در مسابقات کشوری کاراته معرفی شده است. اما شیوع کرونا باعث میشود مسابقات به تعویق بیفتد؛ با این حال نوجوان موفق محله در این شرایط هم به تمرین مشغول است تا پس از پایان این دوراه به مسابقات برگردد.
کرونا همه ما را غافلگیر کرد اما بهتدریج بر شرایط سخت موجود مسلط شدیم، با تلاش شبانهروزی همکاران و معلمان، تا حدودی توانستیم کمبودهای آموزش در شرایط سخت کرونا را جبران و از افت تحصیلی و عقبماندگی درسی دانشآموزان جلوگیری کنیم.
وقتی هنوز علیرضا جلالی شاگردی میکرد آنها تنها سراجهای مشهد بودند که سفارش چمدان قبول میکردند. دوخت چمدان کار راحتی نبود برای همین مغازهدارها مستقیم از تهران چمدان میخریدند و به زائران و مجاوران میفروختند، اما اوستای علیرضا دلش را به دریا زد و اولین سراج مشهد در اینباره میشود.
پس از مدتی بیمارستان امام رضا(ع) با توجه به مبتلا شدن کارکنان دچار کمبود نیرو میشود، درخواست نیرو میکند و پریسا تقوایی داوطلبانه به این بیمارستان میرود. تعریف میکند: بیمارستان امام رضا(ع) دربست تبدیل به بیمارستانِ بیماران کرونا یی شده بود و همان سه هفتهای که آنجا مشغول به کار بودم سختترین سه هفته عمرم بود. هر پرستار 10بیمار را تحت نظر داشت و تعداد فوتیها هم بالا بود.
سارا آنچنان بخشنده بود که همیشه آنچه داشت میبخشید. صفت بارز او مهربانی بود و نهتنها به انسانها بلکه با حیوانات نیز مهربان بود. او فعالیتهای خیرخواهانه بسیاری مانند کمک به کارتنخوابها و کودکان کورههای آجرپزی داشت. برای پسربچهای دستفروش در خیابان کتاب درسی و یک ترازو خریده بود و در درسهایش به او کمک میکرد. بعد از رفتن سارا به یک خیریه کمک کردیم و مسئول خیریه نام او را از ما پرسید. وقتی جواب دادیم بسیار ناراحت شده و اشک ریخت. او به ما گفت که سارا یکی از همیاران آنجا بوده است.