امیرمحمد پهلوان که همراه خانوادهاش در محله الهیه سکونت دارد، از یکدهه پیش هر تاسوعا و عاشورا با لباس تعزیهخوانی وارد روستای آبا و اجدادیاش میشود تا ارادتش را به آستان حضرت دوست بهجای آورد، رسمی که او را «علیاکبر خوان» و «قاسمخوان» گروه تعزیه روستای «حسینآباد» شیروان کرده است.آنطور که خودش میگوید تعزیهخوانی در بین فامیلشان موروثی است و نقشها و اشعار آن سینهبهسینه و نسلبهنسل از پدران به پسران رسیده است.
سیدمحمود مقدم نائینی، نظامی بازنشسته هر روز به عادت سی و چند ساله ساعت 4صبح از خواب برمیخیزد، نماز و قرآن و مفاتیحش را میخواند، پیادهرویاش را میکند و بعد سراغ کتابخانهاش میرود تا یادداشتهای روزانهاش را از کتابهای مورد علاقهاش رونویسی کند و به این ترتیب نهتنها خیال پیرشدن ندارد که به قصد جنگیدن با آلزایمر به دنبال عملیکردن آرزوهای بچگیاش است؛ یعنی «مخترع شدن» در دهه80 زندگیاش.
در هنر گذر عمر را نمیفهمی. هر روزت تازه است. این یعنی گریز از تکرار. آنچه آدم را نابود میکند پدیده تکرار است. این هنر پله روبه جلو است. هر کاری که ارائه میدهی کاملتر از قبلی است. هر اثر جزئی از هنرمند است چون زمانی از عمرش را در آن سپری کرده است. با همه این اوصاف اگر صدبار دیگر به دنیا بیایم باز همین راه را پیش میگیرم چون دنیایی را جذابتر از دنیای هنر نمیشناسم.
از همان کودکی به بازیگری علاقه داشت اما غم از دست دادن خواهر و مادرش که در نه و یازدهسالگی رقم خورد، حس و حالی برایش نگذاشت. در مقابل احساس میکرد باید بنویسد تا غمش سبکتر شود و در حال حاضر جزو نمایشنامهنویسان است.
حدیثه عدالتجو اکنون در آستانه بیستوهشتسالگی با افتخار در عرصه معلمی فعالیت دارد و همزمان در فعالیتهای هنری مشغول است. او فیلم کوتاه «روشنتر از خاموشی» را کارگردانی کرده است.
از سال90 دور ایران راه افتادم و کلی کار کردم. سال98 سکتهای کردم. آن موقع معاون روابط عمومی سازمان کتابخانهها، موزههاو مرکز اسناد آستان قدس رضوی بودم. گفتم در سازمان کهنهتر و بااطلاعتر از من نیست. این همه اطلاعات را کسی ندارد پول که نمیخواهم حداقل هوایم را داشته باشید و اطلاعات و تجربیاتم را برای خودتان نگه دارید. اما کملطفی کردند و من هم شش ماه زودتر خودم را بازنشست کردم. سال99 هم یک سکته دیگر. این اتفاق همسرم را پیر کرد.
مرحوم علی اصغری بیشاز 50سال پیش بود که به این محل آمد. او خیاطی را از مدتها قبل پیش استادانی چون حاجآقا قدیریان و آقای همتیان فراگرفته بود. البته علیآقا از آنها فقط دوختودوز یاد نگرفت، بلکه درس قرآن را هم از آنها آموخته بود. بعد از اینکه خوب این حرفه را فراگرفت، زیرزمین منزلش را مغازه کرد و تا وقتی توان کار کردن داشت، همانجا به خیاطی مشغول بود.
محمد حداد، زابلی است، اما به قول خودش از وقتی چشم باز کرده، در مشهد بوده است، در محله قلعهساختمان. کارگاه دوتارسازی او همیشه خدا، زیر تلی از تراشههای چوب گم است؛ زیرانبوهی از کاسههای دوتار. یک دوتار کندهکاری نگینشده هم به دیوار آویزان است که نشانه هنرنمایی اوست.
استاد حداد، سرشناسترین دوتارساز مشهدی است. بسیاری از دوتارسازهای دیگر افتخار میکنند که شاگرد او بودهاند. او دوتارسازی را از یک هنردستی به یک صنعت نزدیک کرده است.