مرتضی نیازی، همواره چند ساعتی پساز نیمهشب بعداز بوسهای که بر صورت دختر هفتماههاش میزند، در تاریکی و سکوت با موتور، خود را به محل کارش میرساند و تا ظهر کوچه و خیابان را جارو میکشد و نظافت میکند؛ بهخاطر لقمهای نان حلال. رفتگر ۲۵ ساله محله بلال، به این حلالبودن نانش اعتقاد دارد؛ چون یکی را آن بالا ناظر بر رفتارش میداند؛ باوری که اگر همه ما داشته باشیم، مانند او کاری را که به عهده گرفتهایم درست انجام میدهیم و دنیایمان را گلستان میکنیم.
از او بهعنوان کارگری زحمتکش و منضبط نام برده و بهمناسبت روز جهانی کار و کارگر به ما معرفی کردهاند. در روزی گرم و اردیبهشتی، درحالیکه ساعت از ۲ بعدازظهر گذشته و ساعت کاریاش تمام شده است، بهسراغش میرویم. او را در یکی از کوچههای محله بلال میبینیم که تلاش میکند با دست و جاروی دستهبلند، زبالههایی را که مسیر آب جدول را بند آورده، کنار بزند. کار که انجام میشود، روی همان جدول سیمانی زیر سایه درختی تنومند مینشینیم و بساط گفتگوی شهرآرامحله با این کارگر جوان و پرتلاش محله ما پهن میشود.
- روزی چقدر کار میکنید؟
ساعت ۳ صبح از خانه میزنم بیرون تا ساعت ۴ در محل کارم در محله بلال باشم. معمولا تا ۱۲ ظهر فعالیتم تمام میشود. البته گاهی که کار زیاد است، تا یکیدوساعت بعداز آن هم میمانم.
بخشهایی از زمان کاری شما در تاریکی هواست؛ در این موقعیتها از کوچه و خیابان و تنهایی نمیترسید؟ اینکه مثلا طعمه سارقان و زورگیران بشوید.
راستش اوایل خیلی میترسیدم، اما الان به این وضعیت عادت کردهام. خدا را شکر؛ تا حالا که برایم اتفاقی نیفتاده است.
- چند سال سابقه کار دارید؟
از وقتی دانشآموز دوم راهنمایی بودم، با پدرم به کارگاه کاشیکاری آستان قدس میرفتم و از ایشان معرق کاشی (نقاشی موزاییک) را یاد گرفتم. کار خوبی بود؛ آن را دوست داشتم و دو سالی روی کاشی نقش میزدم.
- پس چرا ادامه ندادید؟
گردوغبار کاشیها اذیتم میکرد تا جاییکه دچار بیماری ریوی شدم؛ ازطرفی حقوق و مزایایش کم بود. در هنر پولی نیست. بعد از آن، مدتی به رویهکوبی مبل مشغول بودم، اما کار من نبود. حدود ششسال پیش بهواسطه یکی از آشنایان، پایم به شهرداری و بخش خدمات شهری آن باز شد. این بود که شدم رفتگر محدوده صدمتری و بعد هم که نظافت شمال آن قسمت را به من سپردند.
- خانواده و رفقایتان وقتی فهمیدند وارد این حرفه شدهاید، چه واکنشی نشان دادند؟ خودتان چه احساسی داشتید؟
اوایل که بچههای محل و دوست و رفقایم مرا در این لباس میدیدند، خجالت میکشیدم و میفهمیدم که نگاه خاصی به من دارند؛ همانهایی که بهخاطر بیکاری و بیعاری، به هیچ جایی نرسیدند که هیچ، بعضیهایشان معتاد و دزد شدند، اما من بهخودم افتخار میکنم و با همین لباس نارنجی همهجا رفتوآمد دارم. واقعا خدا را شکر که از پول حلال همین شغل، زندگی من و همسر و دخترم، یسنا میچرخد. اتفاقا همسرم هم از همان اول خیلی پشتیبان من بوده و هست. پدر و مادر و دو برادرم نیز که یکی دانشجوی رشته حقوق و دیگری دانشآموز است، همیشه بهخاطر سختکوشیام حمایتم کردهاند.
- دخل و خرج زندگیتان فقط از همین درآمدرفتگری تامین میشود؟
شاید باورتان نشود؛ با اینکه هشت سال است ازدواج کردهام و باوجود زن و فرزند مستاجر هستم، در زندگیام نماندهام و دستم پیش کسی دراز نشده است. این پول، حلال است و حاصل عرق جبین و زحمت در سرما و گرما و شب و صبح و وقت و بیوقت. خدا هم نظر لطفش را شامل حال ما کرده است.
- شده از کارتان بزنید و بهجای کار زیر سایه درخت استراحت کنید؟ چون کسی نیست که هر لحظه شما را زیر نظر داشته باشد!
اتفاقا هست. خدا هر لحظه ما را میبیند و دوربینش فعال است و خاموش نمیشود. سعی میکنم از کارم ندزدم و تا جایی که توان داشته باشم، با دقت آن را انجام میدهم.
سعی میکنم از کارم ندزدم و تا جایی که توان داشته باشم، با دقت آن را انجام میدهم
- کدام رفتار مردم محله ناراحتتان میکند؟
این حرفی که میخواهم بگویم مخصوص شهروندان خوب این محله نیست؛ بهطور کلی شهروندان کمتر به نظافت شهرشان دقت میکنند. برخی از مردم بهراحتی زباله را از پنجره بیرون پرتاب میکنند یا زبالههایشان را که باید مثلا ساعت۹ شب بیرون بگذارند، صبح اول وقت بیرون میگذارند که این کار هم چهره محله خودشان را زشت میکند و هم کار ما را سخت.
- در این شش سال، هنگام رفتوروب کوچه و خیابان کالای باارزش و مهمی پیدا کردهاید؟
تابستان سال گذشته یک بار مشغول نظافت صدمتری بودم که ناگهان بستهای در گوشه خیابان، توجهم را جلب کرد. آن را برداشتم و محتویاتش را وارسی کردم. سند ملکی خانه بزرگی در محله بهمن بود که قیمت زیادی داشت. شمارهتلفنی در سند بود که بلافاصله با آن تماس گرفتم و سند را به صاحبش برگرداندم.
- اگر به سالهای نوجوانی برگردید، همین راهی را که رفتهاید، دوباره میروید؟
نه. دوران خدمتم که در شهرستان بم بود، آنقدر کوشا بودم که بهخاطر کیفیت و انضباط کاریام از من خواستند همانجا بمانم. گفتند استخدامت میکنیم و حقوق و مزایایت خوب خواهد بود، اما من بهدلیل زلزله بم، آن را قبول نکردم. اگر به آن سالها برگردم، حتما پیشنهادشان را میپذیرم.
- بزرگترین آرزویتان چیست؟
سلامتی بیماران و خانوادهام و ظهور امام زمان (عج) و اینکه یسنا کوچولویم دکتر شود.
*این گزارش یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۴ در شماره ۱۴۸ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.