به تهران که رسیدم به سراغ یکی از اقوام دور رفتم و در اتاقی که داشت، ساکن شدم. به مسجد آیتا... مکارمشیرازی رفتم که در آن زمان روحانی جوانی بود و پشت سر ایشان نماز خواندم. با دعایی که از اعماق دل داشتم، خیلی زود کار پیدا کردم و در یک کارگاه مشغول به کار شدم. سطح کار در تهران با مشهد خیلی تفاوت داشت. با علاقه فراوانی که داشتم، خیلی زود استادکار شدم و توانستم برای خودم اعتباری به دست بیاورم. استادم از اینکه من طرحهای خلاقانه در ذهنم داشتم، استقبال میکرد و هروقت مشتری خاصی داشت، مرا معرفی میکرد و همیشه میگفت کارهای خاص، کار غلامحسین است؛ اگر او نتواند انجام دهد، فرد دیگری هم نمیتواند.
هردو پای کار هستند؛ چه خانم نجمه نیکسیما و چه همسرش محمد علیدادی و حتی فرزندانشان، اما بدون شک پیشانی کار، خود خانم نیکسیماست که با تلاش فراوان تا این لحظه بر مشکلات چیره شده و لحظهای متوقف نشده است. این زوج کارآفرین مهرآبادی خانهشان را کارگاه کردهاند و زیر پر و بال انسانهای زیادی را گرفتهاند، حتی در همین اوضاع عجیبوغریب کرونا و طلا و دلار و سقوط و صعود همهچیز که کمر تولیدیهای بسیاری را شکسته است.
همیشه به دوستان هنرمند خود میگویم که یک کشاورز زمینی که دارد آب و کود میدهد و برای رشد گیاهان آن زمین کار میکند و حتی هزینه میدهد، زیرا میخواهد شاهد برداشت آن باشد. درباره هنرمند نیز چنین چیزی وجود دارد و برای او هم باید زمان برداشت برسد. این روایت نادر سیار، نقاش و مجسمهساز موفق مشهدی است.
از همان کودکی متوجه شد که در هنر نقاشی استعداد دارد و این علاقه روزبهروز پررنگتر شد. در دورهای مجبور شد برای گذراندن برخی دورههای هنری دستفروشی وشاگردی هم بکند، اما با اشتیاق دل به قلم و بوم میداد. امروز فعالیتش را در مسجد محل سکونتش متمرکز کرده است و به هممحلیهای ساکن محله گاز علاقهمندش آموزش میدهد. رضا جلیلیان، هنرمند نوجوان متولد 1383، با اینکه سنوسالی ندارد، در کنار 8ساعت کار روزانه و آموزش هنرجویان نقاشی، در فعالیتهای فرهنگی مسجد محله هم کم نمیگذارد.
طراحی داخلی و ساخت دکوراسیون یکی از مشاغلی است که به تصور برخی از ما منحصر به دهههای اخیر است، اما آنطور که «محمدحسن عبداللهی» از کارش میگوید این حرفه از دهه40 و قبل از آن هم وجود داشته و کاری بس قدیمی است که این روزها با نام «دکوراتور» میشناسند و برخی نیز آن را «طراحی دکوراسیون» میگویند.
۷۰ سال است که درد سنگینی را در صندوقچه قلب خود نهان کردهام. دردهایی که سختیهای زیادی در زندگی به من وارد آوردند، اما نه تنها مرا ضعیف نکردند بلکه قدرت و اراده ام برای ادامه زندگی بیشتر شد.وقتی 9 ساله بودم، مادرم برای جمع کردن برگ درختان اقاقیا به دشت رفت تا بتواند علوفه و غذای گوسفندان را تهیه کند. مالک دشت که از اربابان آن زمان بود، او را دید و به سمت مادرم حملهور شد و با وارد کردن ضرباتی، او را روی زمین کشاند. من برای دفاع از مادرم با تکه سنگی سعی کردم آن مالک بدسرشت را دور کنم و به این ترتیب مادرم از دست او فرار کرد اما بعد از ۳ ماه در ۲۶ سالگی از دنیا رفت.
اسلام زاده در این مستند، زندان های زیرزمینی و خوفناک طالبان را به تصویر می کشد. او با اینکه تجربه حضور در مناطق بحرانی افغانستان را داشته است، می گوید: منطقه ای که رفتیم و از آنجا فیلم گرفتیم، به نظرم منطقه ای نفرین شده بود. یکی از بدترین روزهای زندگی ام را در آنجا گذراندم چون اضطراب کشته شدن داشتم. سی وچند روز از اقامتمان گذشته بود و نیروهای طالبان در گفت و گوهای تلفنی شان درباره ما صحبت می کردند و شرایط برای من و تصویربردارم دشوار شده بود.