او که دختری اهل ارومیه بود با سینی چای وارد شد. برادر بزرگترم در همان ابتدا حرف آخر را مطرح کردند و گفتند: برادرم راهش جهاد است. هنگامی که همسرم صحبت کردند دیدم چقدر دیدگاهش به من نزدیک است. آنجا بود که در یک لحظه با خودم خواستهام از والدینم را مرور کردم، اینکه همیشه میگفتم خود صاحبالزمان(عج) باید برایم همسری پیدا کنند، خواستگاری در روز نیمه شعبان و...همه نشانهای برایم بود. بعد از صحبتها قرار شد به همراه دوستانم همان مسیر از قبل تعیین شده را رفته و بعد برای خواستگاری به ارومیه برویم. 12اردیبهشت بعد برگشت از عراق همراه برادرم و خواهرم به ارومیه رفتیم و خواستگاری کردیم.
یکی از این دلتنگیهای حرم برای زائر به سقاخانه اسماعیلطلا خلاصه میشود. سقاخانهای که نوشیدن آب گوارایش را به نیت شفا یا رفع عطش چندینبار تجربه کردهایم. سنگ بنای این سقاخانه را نادر، پادشاه افشاری، از هرات آورد و ساخت، اما این روزها به نام اسماعیلطلا شناخته میشود.
سکینه احمدی متولد ۱۳۶۷ در مشهد با پدر و مادری مهاجر از افغانستان است. او مدتی است که شروع به بافتن آیات قرآن کرده اما نه آنطور که شما تصور میکنید. سکینه سال ۷۹ بر اثر سردرد شدید بینایی خود را از دست داد و حالا با کمک مهرههایی قرآن را به خط بریل میبافد. اینطور دیگر خطوط بریل مثل قرآنی که در اختیار دارد با زیاد خواندن صاف نمیشود و همیشگی است.
کرکراقخانه مکانی بود که در آنجا پوشاک مورد نیاز پس از خریداری نگهداری میشد و به کسی که وظیفه خرید و حفظ و نگهداری پوشاک و اهدای آنها به افراد مختلف و مستحق را در این مکان برعهده داشته، کرکراق یا صاحب جمع کرکراقخانه گفته میشد. موقعیت مکانی کرکراقخانه بهطور دقیق مشخص نشده است، اما از آنجا که در اسناد، این مکان بهعنوان زیرمجموعه بیوتات آستانه معرفی شده است، بنابراین میتوان گفت که این مکان در مجموعه اماکن متبرکه آستان قدس واقع بوده است.
برای شناخت امام باید نشست پای آنها که عیار او را از نزدیک سنجیدهاند. نجارشهری از همانهاست. کسی که از وقتی عقلرس شده نام امام را شنیده است و با کلام امام زندگی کرده و خطمشیاش گذاشتن جای پا در مسیر قدمهای اوست. او متولد 33 است و عاشق امام. نمیتواند آنجور که دلش میخواهد امام را توصیف کند و طبیعی است. شاید هیچ محبی نتواند محبوبش را باب میلش وصف کند! شبیه کسی که میخواهد تابلوی فرشچیان را ترسیم کند، اما نقاشیاش بر صفحه کاغذ به هنر کودکی چند ساله میماند! نجارشهری بارها تأکید میکند: « امام حرفهایش خدایی بود و به دل مینشست.»
مرد با تهلهجه عربی صاحبمغازه را دوباره و اینبار با لفظ «حاجی» صدا میزند. حاجی حواسش جمع میشود و دوختن بیرق سرخرنگ را رها میکند تا پاسخگوی مشتری باشد. محمدعلی بهرامی هفتادساله بیشتر عمرش را در این شغل گذرانده است. زمانی که کودکی دهساله بود، کارش را با شاگردی شروع کرد، اما اکنون بیش از 35سال است که در راسته بازار محله نوغان تولیدی خودش را دارد.
برای کسی که لذت خادمی امام رضا (ع) را تجربه کرده، از دست دادن این نعمت دشوار است. این را اکرم شهیدی، فرهنگی بازنشسته که تا سال گذشته در حرم به عنوان خادم مشغول خدمت بود، میگوید و ادامه میدهد: «متأسفانه به علت مشکلات خانوادگی و بیماری خودم و فرزندم از سال گذشته دیگر نتوانستم خدمت به زائران را ادامه دهم. از روزی که به حرم نرفتم دلتنگ شدم. هر باری که این طوری میشوم لباس خادمیام را میپوشم. لباسی که برایم خوش یمن بود و همیشه گره از مشکلاتم گشوده است.»